مهاجرت استادکاران فرش به کشورهای همسایه/
فرش قرمز برای فرشبافان ایرانی
نصر: پنجرههای رنگی اندازه کفدست و بلکه کمتر شاهنشین، همیشه خدا نور داشت. عین سماور ورشوی گوشه پایینی اتاق که جاندار قل میزد، عین آب حوض پایین پلههای اتاق زاویه که مثل اشک چشم زلال بود، عین زندگی که تند و نفسدار پا میکوبید روی دستبافتههای هزار رج درباری و شاهعباسی. جان و نفس خانه بود آن هزار رنگ، با لچکهای ابریشمی و حتی پشم مرینوس. صبح به صبح و بلکه هفته به هفته که جارو میخورد، انگار از نو بزک کرده بود این همیشه عروس و نه انگار ۱۰ ساله است یا ۲۵ساله. خط و چین هیچ گوشهای از سیمایش نمیافتاد.
حالا تخته تخته شاهعباسی و درباری و ترکمن و صنیع، وسط حجرهها روی هم انبار شدهاند و بید افتاده به جانشان. انگار چنان خبط و خطایی کردهاند که لیاقتی جز راندن و رسوایی میان بازار را ندارند. بازار هم درش تخته شده از بس راههای صادرات همین نیمدارها بسته شده است. آن زمان گذشت که اسم فرش ایرانی برق به چشمهای آبی موبورها میانداخت، حالا عروس هزارخانه شده، پاکستان و افغانستان، ترکیه و هند و چین، از طرح و طراح و بافنده را تا نام ایران را بردهاند و دلار به دلار را در حسابشان جا میدهند. به نام ایران است و کام خودشان شیرین میشود. هزار بازار فرش در تهران است و هزار هزار تخته فرش که ورق میخورد و عین پرکاه سبک هستند و رنگ و بافتهایشان ریز و دلبر. قیمتها؟ ارزان. در چشم بر همزدنی رنگها بر تار و پود چلهها مینشینند و فرش آماده است تا در اتاق میهمان پهن شود. از وقتی هال و پذیرایی جای شاهنشین و زاویه را گرفت، فرشهای ماشینی هم جایگزین فرش دستبافت ایرانی شد. به ازای هر خانه باغی که خراب شد، فرشهای نیمدارش راهی بازار و دستفروشیها شد. چه غم وقتی ایرانی فرش دستبافت نمیخواهد، جهانی چشم به آنها دارد و سودش هم بیشتر است. دلار کجا و ریال کجا. حجرهچیها یکی در میان شدند صادرکننده. خرجش یک رفوی درست و درمان بود که بیدها را ببرند، شستوشوی حسابی که لک و پیس چای و آبگوشت ریخته را پاک کنند و ریشههای تازه جای قبلی را بگیرد و فرش را بفرستند تا آلمان، تا آمریکا، تا فرانسه، تا چین و هر جایی که خواهان داشته باشد. اما این بازار هم تخته شد. بدتر از آن طراحان و رفوگران و بافندگان ارشد هستند که به ترکیه و پاکستان و چین و هند مهاجرت کردهاند و با کارگران خارجی، در غربت به نام ایران میبافند و میفروشند. حال بازار فرش، حال محتضری است که نفسش نه درست و درمان میماند و نه میرود. از همه جا رانده شده و آن وسط مانده است.
فرش دستبافت؛ پرچم ایرانی
حجرهها دو تا بسته هستند و یکی بلاتکلیف باز است. فرشها وسط تلنبار شدهاند. از پادری و گبه تا ذرع ونیم و ۱۲ متری، خورجینهای ریز بافت که عین زمرد میدرخشد. بوی خانه میدهند. آقا رضا صالحی، جد در جد در کار فرش بوده، مثل هزار کاشانی دیگر که فرش را یا بافتهاند یا فروختهاند. تار و پود را خوب میشناسد. ورق میزند و لچکهای ابریشمی را نشان میدهد که ریز ریز میان پشمها جای گرفته. آن یکی ترنجهایش فیروزه ابریشمی است. انتظار مشتری داشتن در این بازار بیهوده است. باید مشتری ساخت، آن هم از توریستها. پاکستانیها فرش تبریز را که برو و بیایی دارد و شهره است، یک مارک پاکستانی میزنند و به آمریکاییها قالب میکنند، البته ارزانتر. حیلهگری بازار تمامی ندارد. آقای صالحی میگوید: «فرش دستبافت پرچم ایران بود، اما ماشینیها به آن خیانت کردند. حالا همه دنبال فرشهای ماشینی هستند که ارزان است و سال به سال هم میتوان آن را نو کرد.» اگر قرار به خرید باشد یک ۶ متری تمام ابریشم قم ۱۰۰میلیون تومان آب میخورد. دستبافتهای قم جزو گرانترینهای بازار هستند و ارزانترین هم کاشان است که از ۲۰ تا ۴۰ میلیون تومان پیدا میشود و گاهی بالاتر هم. تبریزیها از قدیم شهره بافتن هستند و حتی در صادراتش هم اسم و رسم دارند. آنها در جا نزدند، ذائقه به ذائقه راه آمدهاند و طرح و رنگها را بهروز کردهاند. برخلاف ترکمنها که هنوز دار و چله را روی زمین پهن میکنند و طرح و رنگهای قدیمی میزنند. بهترینهایش با نام یموت در بازار میچرخد. ماشینیها زمانی کار فرش ایرانی را تمام کردند که طرح و رنگهای دستبافت را بیاذن و اجازه بافتند و فروختند. حالا دیگر آپارتمانها بیشتر رنگ و بوی خانه را میگیرد، فقط پای اصالتش میلنگد و مهر و امضایش از هویت خالی است.
موج مهاجرت طرح و طراحان ایرانی
از تبریز و کاشان، اصفهان و قم و نایین، اراک و اردکان، مشهد و زاهدان، همه دستوپنجههای طلایی در بافتن دارند. طرحهایی اختصاصی که امضای استادکار است و جایی از فرش بافتهشده. اما امضا هم دیگر اعتبار سابق را ندارد و هزار بار جعل میشود. طرح شاهعباسی همان است که برگهای تاک دارد، درباری آن است که در میانه یا ترنج خلوت است و دور تا دور حاشیه یا لچک دارد. هر دو هم اهل کاشاناند. نقش و طرح ماهی هم به نام تبریز است. همین را در پاکستان میبافند و یک جفت ۹ متری را جای ۱۲۰ میلیون تومان، ۸۰ میلیون میفروشند و بازار را میشکنند. چینیها هم که انگار روی بار ابریشم خوابیدهاند. طرحهای کاشان و قم را با کیفیت پایینتر ابریشم میبافند و به اسم ایرانی و با نصف قیمت میفروشند. اینجا فقط یک کارشناس خبره و خاک فرش خورده میتواند اصل و فرع را هم از هم تشخیص دهد.
آقای صالحی، فرشهای دست دوم و چندم را ورق میزند، یکی بید خورده و آن یکی رنگ گرفته است. یکی فرش است و دیگری گبه که میان ژاپنیها خیلی خواهان دارد و آن یکی خورجین ریزبافت ترکمن که روزگاری در کابین عروس جای داشته و آن دیگری رختخواب پیچ است. بعد از آنکه صادرات رسمی به هزار دلیل سیاسی و بینالمللی خوابید، هر گاه بازار گردشگری گرم باشد و آمریکاییها و اروپاییها به بازار بیایند، چند تختهای میفروشد، وگرنه که باید چشم به صادرات چمدانی داشت. آن طرف مشتری پیدا کرد و چند تخته کوچک را بار چمدان مسافر کرد. البته همه اینها رفو میشوند و شستوشوی ویژه را از سر میگذرانند. غیر از آن سلیقه مشتری خارجی مهم است. مثلا آمریکاییها ذاتا کهنه و قدیمیپسند هستند. رنگهای مرده و گرم دوست دارند، اروپاییها اما رنگهای کرم و روشن دوست دارند و عربها رنگهای جیغ را در میان تار و پود ابریشم میپسندند. قیمتها برای آنها چیزی در حد و اندازه یک وعده غذای رستوران است. از ۲۰۰ دلار شروع میشود که چیزی حدود ۷ تا ۸ میلیون تومان میشود. فرش دستبافت مانند طلا میماند کهنهاش هم قیمت و خواهان دارد. اما همیشه نمیتوان خریدار خارجی پیدا کرد، برای همین بازار کساد است. بیکار که نمیتوان ماند، استادان ماهر و بافندههای دستوپنجهدار و رفوگرهایی که دم مسیحایی دارند، بار و بنه را جمع کردهاند و رفتهاند ترکیه، رفتهاند پاکستان، رفتهاند هند. حالا آنجا فرشهای نیمدار را رفو میکنند و مهر و امضای ایران میزنند. بافندهها، کارگران بافنده پاکستانی و هندی و افغانستانی را آموزش میدهند. طرحهای ایرانی را میگذارند زیر دستشان. آنها ارزانترند. حتی پشم هم از ایران میرود آنجا. چنان که پول صادراتش هم آنجا میرود. سهم و نصیب ایران نزدیکبه هیچ است از این بازار جهانی که نامش میچرخد و هنرمند و صنعتکارش میرود در کشور همسایه که انگار بازارشناستر است.
بهناز جلاليپور
انتهای پیام/
روزنامه دنیای اقتصاد