به گزارش نصر، افسانه «اصلی و کرم» یکی از عاشقانه پاک، مشهور و ماندگار در فرهنگ آذربایجان است. این داستان که ریشه در تاریخ و فرهنگ این منطقه دارد، به زبان هنر، در مجسمه های گچی و آثار نقاشی «پرویز لطف اللهی» هنرمند متولد ۱۳۴۴ منعکس شده است. در اثنای نمایشگاه، با این هنرمند خلاق گفتگویی داشتیم.
چه شد که اصلی و کرم را برای خلق این آثار برگزیدید؟ «جمله ای از آلبر کامو هست که می گوید رنج هایتان را به کارهای بزرگ تبدیل کنید و این را، راه گریزی از ناکامی رنج بردن بر می شمارد. ۱۵ سال است که همسرم را از دست داده ام و رنج این سوگ را تحت تاثیر این سخنان کامو در باب رنج زندگی، با زبان هنر و ادبیات در آثارم منعکس کرده ام. داستان فولکلور «اصلی و کرم» برایم جذابیت ویژه ای دارد چون بزرگترین حسن ادبیات فولکلور اذربایجانی اصلی و کرم این است این ها در راه رسیدن به هم رنج بسیار می برند و در نهایت به هم نمی رسند ولی در این راه به تعالی معنوی دست میابند.»
چرا ادبیات به منبع ایده هایتان تبدیل شده است؟
«همیشه به ادبیات علاقه مند بوده ام. افسانه های ادبی، ذهن مرا به سوال وا می دارند. در نمایشگاه «اصلی کرم» خواستم ادبیات اذربایجان و مفاهیم این داستان از جمله وفاداری و شجاعت را نشان دهم. من عمیقا به اسطوره ها معتقدم؛ اسطوره های منطقه خودمان چون صائب و شمس و ... و این داستان که سرشار از اسطوره است، برای من بسیار الهام بخش بود. من داستان پرداز نیستم ولی عشقم به داستان ها را با نقاشی نشان می دهم و رمز و راز زندگی را در نقاشی هایم جستجو می کنم. بخشی از این نمایشگاه، آثاری هستند که در آنها، داستان های نقلی مادرم از گذشته ها را نقاشی کردم و قبلا در ۳۵ قطعه، آنها را در نمایشگاه «بداهه فراق» در تهران به نمایش گذاشتم و اکثرشان به فروش رسیدند.»
خلق نقاشی های اصلی و کرم چه حسی داشت؟ آیا در این آثار از سمبول و نماد های خاصی هم بهره برده اید؟
«من همه این نقاشی ها را در حالتی معنوی کشیده ام. گاهی با اشک صحنه ای را تجسم کرده و شبانه هایی را به نقاشی کشیدن اختصاص دادم. من در این نقاشی ها، هرگز راوی نبوده ام و در همه صحنه ها حضور داشتم و این را خلاقیت یک هنرمند می دانم که بتواند خود را در آثارش منعکس کند. ماه نماد عاشقانه در آثار من است. شمع نماد صلح و روشنی بخشی است و معتقدم این نماد به زبان و نژاد و هیچ چیز ربط ندارد و روشنی بخشی از حیث آگاهی مد نظرم بوده است.»
از تجربه هنری خود بگویید و ماحصل این سال ها تجربه را چطور توصیف می کنید؟
«من از سال ۶۱ نقاشی میکشم. عضو انجمن طراحان گرافیک هستم. با اساتید بزرگی کار کرده ام و در چندین نمایشگاه شرکت کرده ام. آنچه در این سال ها تجربه به آن رسیده ام، این بوده که هرگز نخواستم کپی کار باشم و سعی کردم زبان خاص و بیان ویژه ای برای نقاشی هایم بیابم. هرگز الگو برداری از کار اساتید و بزرگان هنر نکرده ام و با همه مطالعات هنری ام، تلاش کردم مسائل روز و دغدغه هایم را با متد خاص خودم بازآفرینی کنم.»
در آثار شما حالتی از ابهام و رازآلودگی را شاهدیم. این سبک شما از چه تفکری نشات می گیرد؟
«معتقدم هنری که رمز و راز نداشته باشد، ارزش هنری کمتری دارد. رمز و راز، ارزش یک اثر هنری را بالا می برد. تو باید سبک را مال خود کنی و در پی آن، راز هایی را در دل اثرت بگنجانی تا ارزش اثر با تفکرات راز آلود تو بالا برود. امروز شاهدیم که موضوعات کلیشه ای در دنیای هنری هنرمندان، با همه مهارت ها، باز جای خالی راز و رمز را کم دارند.»
متریال در خلق ایده های ذهنی شما از چه جایگاهی برخوردار اند؟
«متریال و ابزار از این حیث که باید در سرعت عمل به من کمک کند، برایم مهم است. من در نقاشی هایم کم تر از رنگ روغن استفاده می کنم چرا که حالت اکسپرسیو نقاشی ها را پاسخگو نیست؛ کار های من شهودی اند و روح من با شخصیت های این داستان درگیر می شوند و ایده یک نقاشی، در یک آن به ذهنم خطور می کند لذا نمی توانم صبر کنم تا رنگ روغن خود را بگیرد و لایه گذاری کنم! در آثار این نمایشگاه از زغال و پاستل گچی و در مواردی از اکرلیک استفاده کردم. همچنین در مجسمه های گچی هم این مهم است که ایده ها را با تراشیدن گچ و از دل یک صافی سفید بیرون می کشم و این اتفاق در متریالی چون سنگ برایم امکان پذیر نبود.»
چه توصیه ای به هنرمندان جوان در عرصه هنرهای تجسمی دارید؟
«زیاد اهل توصیه کردن نیستم ولی تجربه ام ثابت کرده که تو استمرار داشته باش و به عنوان یک انسان، قدرت خودت را کشف کن و به دنبال ایده آل ها نباش تا در این دنیای بزرگ جایگاه خودت را کشف کنی. معتقدم وقتی انتخاب می کنی که نقاش باشی، باید به دور از بهانه تراشی ها، مهارت هایت را ارتقا بدهی. من تحصیلات هنری ندارم؛ اقتصاد خواندم و وقتی فهمیدم برای این دروس ساخته نشده ام، هنر را انتخاب کردم. من کتاب های تاریخ هنر خواندم و سبک هنرمندان مختلف را مطالعه کردم و معتقدم بیش از مطالب دانشگاهی اطلاعات کسب کردم و همین را پیش زمینه کسب سبک شخصی می دانم.»
اثر مورد علاقه تان کدام است؟
«نمی توان به این سوال پاسخ درستی داد چراکه با همه این نقاشی ها زیسته ام؛ حال و هوای من در زمان خلق این آثار، به گونه ای خاص بود که تک تک آنها را دوست داشتنی می کند. اما اثر اخیر که متعلق به امسال است، تابلویی است که سوز شب زفاف و آتش طلسمی که آن شب، کرم را گرفتار می کند، به تصویر کشیدم. در این اثر از شعر فضولی الهام گرفتم که می گوید« منده مجنوندان فزون عاشیقلیک استعدادی وار/ عاشق صادق منم، مجنونون آنجاق آدی وار!»
گفتنی است، این نمایشگاه در روز های ۱۶ الی ۲۰ آذر ماه در گالری آرتمیس برپا بود.
به گزارش نصر، به بهانه نمایشگاه آثار «پرویز لطف اللهی» قاسم ترکان با تشریح داستان افسانه ای و تاریخی «اصلی و کرم» می نویسد:
«در تاریخ کتابت ملل جهان، همگامی نقاشی با ادبیات مکتوب همواره از جایگاه والایی برخوردار بوده است. صحنه های بسیار تأثیرگذار برخی از داستانهای حماسی با عشقی در کنار متن نسخ خطی به قلم نقاشان بنامی ترسیم و در قالب آثاری نفیس و بی بدیل آذین بخش موزه ها،
کتابخانه ها و مجموعه های اقصی نقاط گیتی شده است. با اینهمه در بخش ادبیات شفاهی بعضی از داستانها نیز سرشار از صحنه های دل انگیزی هستند که خامه نقاشانی چیره دست مي طلبد تا آنهمه شکوه و عظمت را ترسیم کنند. یکی از این داستان ها، سرگذشت اصلی و کرم در ادبیات شفاهی آذربایجان است که به پاس ویژگی های کم نظیر و حتی بی نظیر خویش به میان دیگر اقوام نیز راه یافته و با روایت هایی متعدد همراه با ساز سوزناک عاشیق ها، این راویان حكايات عشق های افسانه ای نقل شده است. این داستان در ایران آذربایجان، ترکیه، ترکمنستان قزاقستان، بلغارستان، مجارستان، ارمنستان و روم نیز رواج دارد و از آن اثرهای هنری دیگری چون فیلم سینمایی و تئاتر ساخته شده است .
داستان عاشقانه اصلی و کرم، داستانی عشقی با فرجامی سحرانگیز و جانگداز است. به خاطر سحر و جادوی بی رحمانه اعمال شده در پایان سوزناک این داستان، مخاطب شاهد سوختن و به خاکستر نشستن عاشق و معشوقی دست از جان شسته می گردد.»
«داستان اصلی و کرم، قصه عاشقانه ای میان دو تن عاشق و معشوق غير هم کیش، یعنی دختری ارمنی و پسری مسلمان است. اصلی دختر یک کشیش ارمنی صاحب جاه بنام «قراملک» و کرم حاکم زاده ای است که به روایتی پدرش حاکم اصفهان است و در روایتی دیگر فرزند «زیاد خان» از خوانی آن سوی ارس میباشد. اما ارامنه از دیرباز دختر به غیر هم کیش به ویژه مسلمان نمی دهند. در این باب قراملک ضمن اینکه یک ارمنی متعصب اشتی ناپذیر است، جادوگر چیره دستی نیز هست که در سحر و جادو ید بیضا دارد. وی وقتی در قبال عشق راستین عاشق و معشوق ره به جایی نمی برد، به طلسم و جادو دست یازیده و دکمه های پیراهن کرم را به طلسمی شوم می آلاید که در صورت بازگشتن دکمه ای جرقه ای جهیده و تن عاشق صادق را به کام شعله هایی سرکش بسپارد.
چنین نیر می شود و در شب زفاف، هنگامی که کرم قصد باز کردن دکمه های پیراهن دامادی خود می کند. در اثنای باز شدن آخرین دکمه، برقی جهیده و شعله ای سر می کشند و کرم دلداده را به کام مرگ فرو می برد و بدین سان در اندک زمانی جز خاکستری از این عاشق صادق برجا نمی ماند. از آن سوی نیز اصلی با پیراهی عروسی در تن زار زار شاهد سوختن و به خاکستر نشستن تن و جان معشوق خویش میگردد و فی البداهه سوگواره ای می سراید که در ادبیات عاشقی آذربایجان به «یانیق کرم» شهره میگردد. آتش فرو می نشیند. اصلی با دلی سوزان و دیدگانی گریان از گیسوان خویش جارویی مهیا و به جارو کردن خاکستر کرم می پردازد. قرا ملک مسرور از چیرگی طلسم خویش، سر از پا نمی شناسد. باری، در اثنای جارو کردن ناگهان از دل خاکستر بر جا مانده تن سوخته کرم، اخگری نهان در گیسوان« اصلی» می افتد و آتشی سرکش بر خرمن گیسوان عاشق سوگوار می پیچد و تن زار وی نیز تبدیل به مشتی خاکستر می شود.
«قراملک» «اصلی» را برداشته و دیار به دیار فرار میکند تا دخترش را به مسلمان ندهد. «کرم» از پی معشوق در دل دشتها و کوه ها و قصبات و شهرها راه میسپارد و به هرکه و هرچه می رسد، سراغ معشوق خویش را می گیرد.
نمایشگاه حاضر روایت گر آن همه هجران و تعقیب و گریز است.
بیانگر شبهای تار و پرتو مهتاب، درخشش نیزه ها و تیرهاست. سیمای معصوم دو عاشق و چهره بی رحم «قراملک» این نماد پدر سالاری، پرسوناژهای اصلی این سناریوی عاشقانه است که چیره دستانه رسم شده اند. نقاش این حکایت عاشقانه (پرویز لطف اللهی) سالهای مدیدی با قصه سوزناک «اصلی و کرم» زیسته است. فیگورهای مسخ شده این دلدادگان شوم فرجام، نماد بارز ستم دیدگی دو عاشق پاک باخته است که در عطش وصال برای دوام عشق خویش در قبال تقدیر سر فرود آورده و به ترنم معنای عشق می پردازند.
گفتنی است؛ قبر این دو عاشق پاکباخته سوخته و خاکستر شده داستان، در غرب تبریز کهن یعنی پیرامون محله قراملک تبریز هنوز پا برجاست.»
انتهای پیام/