سربداران عاشورای تبریز/ روزی که تبریز رنگ و بوی نینوا به خود گرفت
نصر: ۱۱۴ سال پیش در چنین روزی، عاشورایی دوباره در اوراق تاریخ و در قلب شهر تبریز رقم خورد.
به گزارش نصر، میرزا علی آقا تبریزی پس از پدرش، در ۴۲ سالگی نام ثقه الاسلام را به پیشنهاد محمد علی میرزا، ولیعهد قاجار از مظفرالدین شاه گرفته بود. کسی که او را دارنده عقل وزیر میخواند و برای این عالم روشن اندیش روزگارش، احترام قائل بود. راست هم میگفته، ثقه الاسلام عالمی دوراندیش و مرد بزرگی بود. او زبانهای ترکی، فارسی، عربی و فرانسه را میدانست و نشریات عربی را میخواند و در سخنرانیهای خود مردم را از اوضاع دنیای جدید با خبر میساخت. ثقه الاسلام طبع شعر داشت و در کتابخانه خود مجلس شعرخوانی برگزار میکرد.
بزرگان دوران تاریخ، همیشه در شرایط شورانگیز جامعه صفحات تاریخ را با نام خویش پر کرده و اذهان بیدار دنیا را به قضاوت خود وا داشتهاند. ثقه الاسلام هم با مشروطه و عملکرد خویش قضاوت میشود. اینکه چه بحرانی و چه وقایعی او را به تاریخ مشروطه و مشروطه را به عاشورا و ندای آزادیخواهی حسین (ع) را به مجاهدین تبریز مرتبط میسازد، موجبات نگارش این گزارش داستانی را فراهم کرده. از شعبان ۱۳۲۴ هجری قمری که فرمان مشروطه به دست مظفرالدین شاه امضا شد و اولین مجلس شورای ملی شکل گرفت، انجمن ایالتی و ولایتی و مراکز غیبی تبریز به دست مشروطهخواهانی که مجلس و مشروطه را سرمایه تلاشهای فکری و آرمانگراییهای خویش میدانستند، در مقابله با عنادهای محمدعلی میرزا در تبریز بر پا شد و با تربیت مجاهدین مشروطیت و وضع و بررسی قوانین و نوشتن شب نامهها و عضوگیریهای مخفیانه، سعی در پاسداری و پشتیبانی از مشروطه نوپا در پایتخت داشتند.
ثقه الاسلام در این سالها عَلَم میانه روی را بر افراشته بود. بنای عملکردش، واسطهگری میان حکومت مرکزی و انجمن ایالتی بود. آتش تند انجمن را سرد میکرد و در مقابل بدخواهیهای حکومت، آتش به دلاش میافتاد. شمع سوزان قلبش، حُرم نفس حق و تلاطم معقول زبانش را به راه میانداخت تا مراتب اعتدال، عدالت، حق گویی و حق خواهی را با مجاهدتی پاک نیت و صادقانه پیاده سازد.
پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه در ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶، دوره استبداد صغیر و جنگهای ۱۱ ماهه در تبریز شروع شد. در آن روزهای جنگ و محاصره تبریز که ستارخان و باقرخان با ناامنی در شهر مقابله میکردند، او سعی در حل مسالمتآمیز مسائل و جلوگیری از اشغال تبریز توسط قوای بیگانه روسی داشت. پس از فتح تهران در ۲۵ تیر ماه ۱۲۸۸، او سعی کرد از خلع محمدعلی شاه جلوگیری کند تا کینه مخالفین بالا نگیرد. جنبش مشروطه، خواه رنگ و بوی شریعتطلبی داشت و خواه میهنپرستی، ثقه الاسلام عدالت خواهانه با آن همراه میشد، ولی امان که این مفتی مشروطه خواه، پروانهای سوخته جان بود که برای آزادگی مردمانش در آتشکده استبداد و جهل بال بال میزد!
در ۱۲۸۹ مورگان شوستر، مستشار آمریکایی توسط دولت برای اصلاح امور مالی به ایران میآید و در آذر ۱۲۹۰ اولتیماتومی از جانب روسها مبنی بر عزل شوستر به مجلس داده میشود و مجلس دوم، تازه نفس و با قدرت این اولتیماتوم را رد میکند. حال اینکه ترس دولت از قوای روس که به تبریز روانه شدند، باعث شد آرای مجلس را زیر پا گذاشته و دشمنی و اعتراض مردم را به جان خریده و اولتیماتوم را بپذیرد.
با اشغال تبریز توسط روسها، ثقه الاسلام سعی کرد اوضاع را آرام کند و به اصرار او ستارخان و باقرخان از تبریز به تهران رفتند تا غائله بخوابد، ولی روسها شروع به کشتار مردم و مجاهدان مشروطه کرده و با قساوت تمام به مال و ناموس مردم دست درازی کردند و ثقه الاسلام وادار شد حکم جهاد بدهد و این چنین شد که مردم به مقابله با اشغالگران روسی برخواستند.
ثقه الاسلام به سفارت روسیه فراخوانده شد؛ در این روزگار آتش خیز پر هیاهو، مجاهدانی بودند که به دولت عثمانی پناه میبردند و جان خود را نجات میدادند، ولی ثقه الاسلام با همه هشدارهای سفارت عثمانی درباب خطرناک بودن شرایط و لزوم گریز از معرکه تبریز به سفارت روسیه رفت. در آنجا از او خواستند که آغازکننده جنگ را مجاهدین و مردم دانسته و بنویسد که سربازان روس به خواست مردم به تبریز آمدند و این تبریزیها بودند که به خونریزی دامن زدند!
میگویند شیرینی جان آدمی گواراتر است، ولی برای این دلاور مرد تاریخ تبریز، شیرینی جان مانع تندی زبان و تلخی کلام حقاش خطاب به روسهای اشغالگر نشد. این که روسها از روز اول به قصد خونریزی و اشغال در این وادی لشکر کشیدند، حرف حقی بود که خلافش، به زبان حقگوی ثقه الاسلام حرام و ناممکن مینمود. او ترشرویی و ظلم روسها را به جان خرید تا آتش خیانت به ملت، وجودش را به خاکستر بدل نکند. این چنین شد که در ۹ دی ماه ۱۲۹۰ که مصادف بود با عاشورای ۱۳۳۰ قمری، در میدان مشق تبریز (دانشسرای کنونی) دیگ جوشان مشروطه با خون مجاهدین تبریز لبریز شد، روزی که تبریز رنگ و بوی نینوا به خود گرفت... آنجا که چوبههایدار به رنگ پرچم روس در آمده و بیرق امپراتوریشان را بر آن علم کرده بودند، ثقه الاسلام و هفت تن از مجاهدین داشتند بهای گزاف حقطلبی را میپرداختند.
دو پسر علی مسیو، بنیانگذار مرکز غیبی تبریز، قدیر و حسن که هنوز بیست سالشان هم نشده بود، جزو اعدامیان عاشورای تبریز بودند که به جرم زکاوت و آزادی خواهی پدرشان، گرفتار شده بودند. در لحظه اعدام، ثقه الاسلام لابد مثل حاج علی دواچی فکر میکرد. او که قبل از اعدام به هم قطارش گفته بود: این زنجیر، فکل آزادیخواهان و وطنپرستان است. تبریز در آن روز، شاهد صحنهای تلخ از تاریخ در حال گذر خود بود. با دیدن جوانی در ردیف آخر اعدامیان که علی اکبر حسین را یادآوری میکرد، غم دشت کربلا در عاشورای تاریخی تبریز تداعی میشد؛ ثقه الاسلام طنابدار را به لبهای خشکیدهاش چسباند و بوسید، به گردن افکند و به یزیدیان دورانش نیم نگاهی انداخته و سکوت آن ظهر عاشورایی را با فریاد آزادی خواهانهاش چنین شکست: «یاشاسین ایران، یاشاسین مشروطه...»
اما من ایمان دارم که تاریخ تکرار میشود و عاشورا تکرار... و چه درسهای بزرگی دارد حسین (ع)...
فائزه بنی نصرت
انتهای پیام/