در گفتوگویی مطرح شد؛
عامل بازگشت استادشهریار به خوشنویسی/ چراغ قرمز استاد هریسی به تحریر کتاب شاه!
نصر: این گفتوگو مختصری است از تاریخ معاصر خوشنویسی و خاطرات شنیده نشدهای از همنشینی استاد زنوزی و مرحوم استاد شهریار.
به گزارش نصر به نقل از آناج، استاد میرحسین زنوری هفتادسالگی را میگذراند؛ با کولهباری از تجربه و خاطره از هنرمندان بهنامی چون استاد شهریار، استاد بختشکوهی، استاد امیرخانی تا دنیایی از خاطرات دهه پنجاه و شصت کشور بواسطه حضور در ارتش.
هفتاد سالگی را بهانه کردیم تا با او بهگفتوگو بنشینیم. اولین سوال ما تاریخ و محل تولد ایشان است.
در چه سالی و در کدام محله متولد شدید؟
محله پدری من «مارالان» است، اما بخاطر این که پدرم کارمند بود، در زمستان 1329 در میانه به دنیا آمدم. کودکی و نوجوانیام در همان محله مارالان گذشت و ابتدایی را در دبستان سالار و دبیرستان را هم در مدرسه رضاشاه که بعد از پیروزی انقلاب نام آن به مدرسه سپاه تغییر کرد، گذراندم.
قرآن دستنویس و آغاز مسیر خوشنویسی
با هنر خوشنویسی چگونه آشنا شدید؟
در طاقچه خانه ما یک قرآن دستنویس بود که میگفتند خط پدربزرگم است. من در همان کودکی شیفته آن قرآن شدم؛ از خوشنویسی سردر نمیآوردم اما میدانستم که آن قرآن به خط خیلی زیبایی نوشته شده است. در مسیر زندگی گاهی خدا انسانهایی را قرار میدهد که در ادامه مسیر خیلی موثر میافتند؛اولین معلم من یا همان دبیر کلاس اول ما که آقای «دانش خیابانی» نام داشت، خوشنویس بود و با خط خود، با مرکب زرشکی بر روی کارتهای ده در بیست کلمه «خوب» را تحریر میکرد و هروقت ما بیست میگرفتیم یکی از این کارتها را به ما میداد. ما آن کارتها را جمع میکردیم و دهتا که میشد، به دبیر برمیگرداندیم و او هدیهای به ما میداد که غالبا لوازم التحریر بود. رفته رفته بدون این که استادی داشته باشم، سعی میکردم خطم شبیه خط کتاب شود تا این که در سال 1347 به کلاس خط مرحوم استاد هریسی راهیافتم و حدود دوسال در خدمتشان بودم تا اینکه ایشان مریض شدند و کلاس تعطیل شد.
چراغ قرمز استاد هریسی به تحریر کتاب شاه!
استاد هریسی در آن ایام خوشنویس اول تبریز بودند؟
نه تنها تبریز که جزو استادان انگشتشمار مبرز خط در ایران بودند. درست است که نویسندگان تاریخ خوشنویسی آنگونه که باید حق او را ادا نکردهاند، اما ایشان شخصیت بینظیری در میان خوشنویسان قرن حاضر بود. او همعصر میرزاطاهر خوشنویس بود. یک نکته که درباره آزادمنشی استاد هریسی باید بگویم این است که در میان آن همه خوشنویس قدر که در تهران و دیگر شهرهای ایران بود، تحریر کتاب «انقلاب سفید» محمدرضا پهلوی به ایشان پیشنهاد میشود که نمیپذیرند. شما تصور کنید کسی در استخدام دولت باشد و دبیر رسمی آن نظام باشد و بگوید من کتاب شاه را تحریر نمیکنم! او تا این حد ایمان قدرتمندی داشت. خدا را شکر میکنم که شروع «نستعلیق» نویسی من با ایشان بود.
خوشنویس به ارتش رفتم و خوشنویس بازنشسته شدم
از سالهای جوانیتان برایمان بگویید.
قبل از آن که از وجود انجمن خوشنویسان در تبریز مطلع باشم، به سبب تلمذ در محضر استاد هریسی و تمرین مکرر، خط خوبی داشتم و در بعضی مراکز مثل «سازمان جوانان» کلاس آموزش خط به من داده بودند که تدریس میکردم. در مناسبتهای مذهبی مثل نیمه شعبان هم با هزینه خودم روی مقواها خط مینوشتم و برای نصب روی شیشه، به مغازهها میدادم. یواش یواش چشم باز کردم و دیدم وارد جرگه خطنویسها و خوشنویسها شدهام و حتی این کار برایم درآمد هم دارد. در سال 1353 آگهی استخدام خوشنویس در ارتش را دیدم. روز آزمون شش، هفت نفری بودیم که از بین آنان خط من مقبول افتاد و به استخدام ارتش درآمدم؛ در ارتش خوشنویس استخدام شدم و خوشنویس هم بازنشسته شدم (با خنده). بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت استاد «بختشکوهی» رسیدم و بعد از تلمذ در محضر ایشان، درجه «ممتاز» گرفتم. به موازات خط، تذهیب را هم در کلاس استاد کوهپایه آموختم.
سجایای بینظیر مرحوم استاد بختشکوهی
با استاد بختشکوهی از کجا آشنا شدید؟
در روزهایی که به کلاس استاد هریسی میرفتم، ایشان را آنجا دیده بودم. خوشنویسان قدر تبریز و آذربایجان، همه شاگرد استاد هریسی بودند و در کلاس ایشان حضور مییافتند. از همان کلاسها سلام و علیکی داشتیم و شخصیت جذابی داشتند. از ایشان خواهش کردم من را به شاگردی بپذیرند که خوشبختانه قبول کردند و تمام موفقیتهایم در عرصه خوشنویسی نتیجه شاگردی محضر ایشان بود. این را به جرات میگویم که اگر قرار باشد از نظر اخلاقی، سجایای ایشان در یک کفه ترازو قرار بگیرد و اخلاقیات باقی اساتید در کفه دیگر، قطعا کفه متعلق به ایشان برتری خواهد داشت؛ لنگه ندارد ایشان. جذابیتی در رفتار استاد بود که قبل از خط، عاشق آن رفتار و اخلاق میشدی... من به کلاس دیگران هم رفتم، اما نتوانستم ادامه بدهم. جذبه استاد بختشکوهی چیز دیگری بود. تا زمان رحلت ایشان، به کس دیگری خط نشان ندادم و نظر نخواستم تا این که بعد رحلت استاد، کارهایم را به استاد امیرخانی ارائه میکنم. منش استاد بختشکوهی بهگونهای بود که به راحتی میشد فهمید چه کسی را دوست دارد و ابراز محبت او واقعی است و چه کسی را اصلا دوست ندارد. با کسی تعارف نداشت و بدون رودربایستی حب و بغض خود را نسبت به افراد بروز میداد. در هیچ خوشنویس و حتی در افراد عادی این رفتار را غیر او و مرحوم شهریار ندیدهام.
امتیازات بختشکوهی؛ خط ایشان درّ است
ورزشکار تمامعیار بود، در شش رشته ورزشی قهرمان شده بود و حتی در مسابقات بینالمللی هم شرکت کرده بود. کسی که هم در هنر و هم ورزش سرآمد باشد، مشخص است که آدم خاصی است. در میان خوشنویسان مبرز هم معمولا هرکدام در یک رشته سرآمد هستند، اما استاد بختشکوهی شش خط را از غبار تا کتیبه با استادی تمام مینوشت؛ آثارشان را خودشان تذهیب میکردند و سرعت بالایی هم در نگارش داشتند. بیشتر خوشنویسها برای یک سطر خط، کلی وقت صرف میکنند، اما او با سرعتی بالا مینوشت. در سفرها و اردوهایی که با ایشان باهم بودیم، ذرهای خودخواهی ندیدم؛ کیسهخواب و پتو و دیگر تجهیزات خود را به دیگران میداد. در نهایت سادگی بود و درعین حال مومن و متعصب به انقلاب. هنوز که هنوز است خطشان را بیشتر از همه اساتید دوست دارم؛ خطشان درّ بود.
تمارض برای انقلاب..
در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب و سالهای نخستین پس از پیروزی شما در ارتش حضور داشتید...
اگرچه من در ارتش فقط کتابها و جزوات را مینوشتم، اما خاطرم هست در روزهای آخر رژیم، برای این که مجبور نشوم چیزی برخلاف میل و عقاید همراهانهام با انقلاب بنویسم، دستم را آتل گرفتم و گفتم زمینخوردهام و شکسته است. خاطرهای هم در این خصوص دارم که شنیدنش جالب است. در مغازه بودم و مشغول نوشتن که دیدم چندنفر با لباس نظامی وارد شدند؛ اول فکر کردم تمارضم لو رفته و آمدهاند برای دستگیریام که دیدم خوشبختانه من را نمیشناسند. بعد از پیروزی انقلاب هم که نهادهای انقلابی شکل گرفت، همراه با جمعی از اساتید هنرهای تجسمی تبریز مانند استاد مقبلی، استاد بختشکوهی، استاد کرمانی و استاد فرزبود بدون دریافت دیناری به فضاسازی دیوارهای شهر پرداختیم و دیوارهای شهر پر شد از خط خوش و شعارهای انقلابی.با بسیج، سپاه، جهادسازندگی همکاری میکردم که کمکم داخل ارتش فضا برای کارهایی از این دست باز شد. در سال 1358 عقیدتی سیاسی ارتش پاگرفت و من به سبب شغل و تخصصم به این اداره منتقل شدم. بعد از تشریففرمایی حاجآقا آلهاشم به عقیدتی سیاسی و از آنجا که ایشان علاقهمند به مسائل فرهنگی و هنری بودند و همین دست ما را برای برگزاری برنامههایی از این دست باز میگذاشت.
رویکرد فرهنگی حجتالاسلام آلهاشم در ارتش
در سال63 نمایشگاهی از آثار خوشنویسی در سینما سرباز ارتش ترتیب دادیم که توسط «امیر عابدینی» استاندار وقت آذربایجانشرقی افتتاح شد. در مناسبتهای ملی و مذهبی شب شعر ترتیب میدادیم و در حضور افسران و درجه داران و سربازان ارتش، شاعران به شعرخوانی میپرداختند که عاملی برای بالابردن روحیه بود. مدتی هم مسئول کتابخانه ارتش بودم؛ کتابهایی را که در حوادث سالهای انقلاب آسیب دیده بودند، ترمیم کردم. مجلات و روزنامهها را مجلد میکردم و میدادم صحافی و سرانجام کتابخانه ارتش سامان گرفت. همه اینها در سایه حمایت حاجآقا آلهاشم بود. اکنون که با شما صحبت میکنم، حسرت این که چرا تابحال خاطرات آنروزها و همنشینی با استاد شهریار، استاد بختشکوهی، استاد امیرخانی و بزرگان دیگر را ننوشتهام، در دلم زنده شد.
تدبیر شهید آیتالله قاضی(ره) در کاهش کشتار و همراهی ارتش با مردم
از فضای ارتش در سالهای مبارزات انقلاب بگویید. راهنماییهای آیتاله قاضی طباطبایی تا چه میزان در همراهی ارتش با مردم تبریز موثر بود؟
اگرچه طبیعی است ارتشی که مجهز به سلاح است باید از حکومتی مستقر که وابسته به آن است، دفاع کند، اما در تبریز این اتفاق نیافتاد، چون افراد شاخصی مثل «بیدآبادی» در پادگان ارتش تبریز حضور داشتند و با پیشبینی پیروزی انقلاب یا با درک قدرت پیام امام(ره) آنگونه که باید و یا آنگونه که در تهران شاهد بودیم، به تقابل با مردم و انقلاب وارد نشد. شهید آیتاله قاضی طباطبایی هم نقش مهمی در این مساله داشتند و مکالمه و مذاکرات ایشان با بیدآبادی و سران ارتش در این مساله تاثیرگذار بود. طبیعی است که رویکرد یکطرفه هیچگاه نمیتواند موثر باشد. این را هم باید درنظر گرفت که افسران و سربازان ارتش، فرزندان همان مردم مومن بودند که خواستار سرنگونی حکومت شاهنشاهی بودند. هیچگاه قضیهای مثل کشتار مردم در میدان ژاله تهران در تبریز اتفاق نیافتاد. لازم بهذکر است که من لایقترین، کمتوقعترین و کاردانترین آدمها را در ارتش دیدهام.
نظر فنی رهبرانقلاب به اثر خوشنویسی استاد شهریار
در سالهایی که در ارتش حضور داشتید، طبیعتا میزبان شخصیتهای مطرحی بودید. چه کسانی در آن سالها مهمان تبریز شدند؟
عقیدتی سیاسی تبریز همواره میزبان مسئولین طراز اول کشوری و لشکری بود، اما شاخصترین رویداد آن دوره، سفر مقام معظم رهبری و حضور در ستاد لشکر21 حمزه آذربایجان بود. آن سفر که در نخستین سالهایی که به رهبری انتخاب شده بودند، از خاطرات ماندگار ایام خدمت من است. ایشان در آن سفر به مقر لشگر21حمزه آذربایجان تشریف آوردند و به یمن این حضور، نمایشگاهی از آثارم ترتیب دادم که معظمله بازدید کردند. پیشنهاد نمایشگاه را آقای حسن مشهدیعبادی دادند و تابلویی هم حاضر کردیم برای اهدا به خود ایشان. در بازدیدشان از نمایشگاه آنقدر فنی و ظریف درباره تابلوها صحبت میکردند که آدم احساس میکرد یک استاد خوشنویسی از نمایشگاه بازدید میکند. ترکی صحبت میکردند... یک قطعه از خطهای استاد شهریار در نمایشگاه بود که آیتاله خامنهای رو کردند به من و فرمودند: «استاد بگونهای زیبا این خط را نوشتهاند که احساس میشود محصول سالهای اوج جوانی است، درحالی که طبق امضا اینگونه نیست. هیچ رعشهای در خط دیده نمیشود». از آن سفر این خاطره را هم به یاد دارم که حاجآقا آلهاشم سراغ یکی از شاعران مشهور شهر رفتند و از او تقاضای سرایش شعری کردند که آن را محضر رهبری بخوانند. آن شاعر رد نکرد اما با امروز و فردایش شعر را نرساند؛ حاجآقا از آقای حسنی که همکارمان در ارتش بودند خواست قطعه شعری بسراید و ایشان شعر زیبایی گفت و مطلع سخنان رییس عقیدتی سیاسی ارتش آن شعر شد. در سفر به مناطق دیگر شمالغرب هم رهبری چندبار به تبریز تشریف آوردند.
آرزوی همنشینی با شهریار سخن گران تمام شد!
ارتباط شما با استاد شهریار چگونه برقرار شد؟
بازهم به ایام نوجوانی برمیگردد. پنجم را تمام کرده و باید به کلاس ششم میرفتم. در مدرسه سالار ظرفیت لازم نبود؛ ما را به دو گروه تقسیم کردند و برای ادامه تحصیل به دو مدرسه دیگر در مارالان یعنی «دهقان» و «قاآنی» معرفی شدیم. اولی نوساز و دومی مدرسه کهنهای بود که از قضا من به مدرسه دوم افتادم. تمایلی برای رفتن به آن مدرسه به جهت کهنگی نداشتم اما چاره نبود و عادت کردیم. در همان مدرسه دبیر دینی داشتیم به نام آقای اصغرزاده که کتابی برای معرفی سرکلاس آورد به نام «نظم و نثر». تبلیغ پیشفروش آن را میکرد به مبلغ پنج تومان. آن پیشفروش معمول نبود. دبیر ما در معرفی کتاب تاکید زیادی روی این نکته داشت که در این کتاب اشعار شهریار هم چاپ شده است؛ من پرسیدم شهریار کیست؟ و ایشان پاسخ دادند که شهریار شاعر مشهور و مهمی است که شعر «علی ای همای رحمت» از اوست و اتفاقا در این کتاب هم همان شعر آمده است. خیلی خوشحال شدم و در آن لحظه آرزو کردم کاش شهریار را میدیدم و سلامی به او میدادم. خداوند آرزوی دل کودکی را شنید و آن آرزو بر من گران تمام شد (با خنده) و به سیسال همنشینی با استاد انجامید. وارد دبیرستان که شدم، از دبیر ادبیات نشانی منزل شهریار را پرسیدم و بعد دانستنش هر روز برای قدمزدن به آن گذر میرفتم و شدم عاشق و شیدای شهریار؛ اما نشد که ایشان را ببینم.
شبشعرهای ارتش با حضور استاد شهریار
این شیدایی ادامه داشت تا این که در سال61، بعد از راهیابی به حریم استاد بختشکوهی با جوانی به نام «اصغر فردی» آشنا شدم که ایشان هم محضر استاد میآمد و استاد گفت که آقای فردی از نزدیکان به استاد شهریار هستند. از این آشنایی خوشحال شدم و پس از این که حشر و نشر ما با مرحوم فردی زیاد شد، از ایشان خواهش کردم یک روز من را به محضر استاد شهریار ببرد. چندباری رفتیم و آقای فردی نخست داخل رفتند و آمدند که حال استاد مساعد نیست و دیدار هم میسر نگشت تا این که بالاخره روزی شانس با ما یار شد و به داخل منزل استاد رفتیم و آرزوی من اجابت شد. در آن دیدار متوجه شدم استاد من را بواسطه خطم بهنام میشناسند و این برای من مایه خوشحالی مضاعف بود. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. وقتی بلند شدیم برای خداحافظی، یواشکی استاد درگوش من گفتند از این پس هروقت اراده کردی، تنها بیا. من که عرصه را مهیا دیدم، فردا به تنهایی به دیدارشان رفتم. در را زدم، استاد پشت در آمدند، خودم را معرفی کردم و شرفیاب شدم. بعد از صحبتهای آنروز رشته دوستی و مودت محکم شد و من به اصطلاح تبریزیها رختخوابم را انداختم منزل استاد شهریار. اصلا مدتی تمام کارهایم را رها کرده بودم و هرروز بعد از ساعات اداری مستقیم میرفتم خانه استاد. بواسطه آن محبت، استاد دعوت من را برای شرکت در شبشعرهای ارتش میپذیرفتند. این امر مایه خوشحالی پرسنل ارتش و مسئولین عقیدتی سیاسی در تبریز و تهران بود.
عامل بازگشت استادشهریار به خوشنویسی
شما در تشویق استاد شهریار به شروع دوباره خوشنویسی هم نقش داشتید...
پدر استاد شهریار شاگرد امیرنظام گروسی بود که خود امیرنظام از شخصیتهای بینظیر تاریخ خوشنویسی ایران است. از لحاظ ادبی و انشایی هم شیوه خاص خود را دارد. خط شکسته تحریری که هماکنون رایج است، از ابداعات اوست و استاد شهریار نقل میکردند که روزی سیدهخانمی به پدرم که شغل وکالت داشتند مراجعه میکنند و از ایشان میخواهند تقاضایش را به رشته تحریر درآورد تا او آن عریضه نزد امیرنظام که والی آذربایجان بود، ببرد. مرحوم میرآقا خشکنابی عریضه را مینویسد و آن زن مشکل خود را نزد امیر میبرد. بعد مطالعه عریضه، امیر حل مشکل سیدهخانم را به آوردن صاحب خط نزد وی موکول میکند و بعد مراجعه و التماس سیدهخانم، میرآقا نزد امیر میرود و از همان دیدار، دوستی و شاگردی وی نزد ایشان آغاز و در ادامه مسیر به خوشنویسی مبرز تبدیل میشود. مرحوم استاد خوشنویسی را نزد همچین پدری آموخته بود. این که از چه هنگام خوشنویسی را کنار گذاشته بودند نمیدانم، اما بعد از شرفیابی من به خلوت ایشان، نوشتن خط، کار هرروزه ایشان شد. قلم و دوات و مرکب آماده کرده بودم و هفتهای یکروز جمعه را که حتما مشق خط داشتند. آثار باقیمانده از ایشان هم گویاست که اشعار خودشان را به خط تحریری خود نگاشتهاند. برخی از اشعار را هم بنده مشق کردهام.
استاد در همین مسیر شروع به خطاطی قرآن کریم کردند؟
استاد ثلث قرآن را نگاشتهاند که صفحات همین قرآن در خانه موزه شهریار در معرض دید علاقهمندان قرار دارد. این نگارش قبل از آشنایی بنده با ایشان انجام شده است. این قرآن شاید به لحاظ علم خط جزو شاهکارهای خوشنویسی به حساب نیاید، اما مرکببرداری یکنواخت، نگارش موزون بدون این که با مداد خطی کشیده باشد و سطور را مشخص کرده باشد، توانسته کلمات را به زیبایی و مرتب کنار هم قرار دهد. اقدام استاد شهریار با محبوبیت و شهرتی که دارد به تحریر قرآن کریم، نشانگر تدین و ارادت ایشان به کتابالله و تاثیرگرفتن از قرآن در اشعارشان است.
اهدای چهارصد قطعه اثر به مرکز اسناد ملی
گویا صفحاتی از این خطها نزد شما بوده است...
من از امانت میترسم؛ بعداز شنیدن حکایتی در خصوص سزای عدم ایفای امانت در برزخ، بیشتر ترسیدم. در اواخر عمر شریف استاد، خطهای ایشان را که نزد من امانت بودند و کم هم نبودند، به ایشان برگرداندم. برخی از اشعار استاد بهخط خودشان را هم که به بنده اهدا شده بود و اکثرا با امضا برای من و به اسم من بود، برای نگهداری و ماندن درحافظه تاریخ، به مرکز اسناد ملی شمالغرب کشور اهدا کردم. بیش از دویست قطعه از آثار استاد بختشکوهی، صد قطعه دستنویس از استاد شهریار و حدود صد قطعه از آثار خودم را به این مرکز اهدا کردم. الآن تنها یادگاری استاد شهریار پیش من، یک دویست تومانی به امضای استاد و عکسهای ایشان است که متعلق به خودم میباشد.
حسرت دیدار و تماس پایانی
خبر فوت استاد شهریار ضایعه بزرگی بود که عموم مردم ایران را متاثر کرد. این خبر چگونه به شما رسید؟
خبر را آقای آلهاشم داد که در تهران بودند. در خیابان مارالان مغازهای داشتم که همسایهام قنادی آسیا بود و تلفن داشت. استاد با آن مغازه تماس میگرفت و صاحب قنادی من را صدا میکرد و میآمدم پای تلفن. در ساعات اداری هم استاد با تلفن اداره تماس میگرفتند و تلفنچی به بنده وصل میکرد. اواخر عمر استاد روزی ایشان با تلفنچی اداره تماس گرفته و بنده را خواسته بودند و چون صحبت تلفنی میسر نشده بود از ایشان خواسته بودند به من این پیام را برسانند «به فرزندم بگو من در بیمارستان امام(ره) بستری هستم و هرچه رودتر خودش را برساند.». سریع خودم را به بیمارستان رساندم و بعد عیادت، گفتند از این به بعد تو به عنوان همراه پیشم بمان. در مدت بستری بودنشان، من، مرحوم اصغر فردی و خانم رجبزاده که بعدتر شدند همسر سیدهادی شهریار و عروس استاد که پرستار آن بیمارستان بودند همراه استاد ماندیم. به هنگام اعزام به تهران، خانم رجبزاده چون از کادر بیمارستان بودند، تقاضای همراهی استاد را داشتند که رفتند و من در تبریز ماندم. دوستی بهنام آقای خوشنیت داشتم که یکی از اقوام ایشان، رئیس بیمارستان مهر تهران بود؛ همان بیمارستانی که استاد در آن بستری شد. شب قبل از فوت استاد آقای خوشنیت با من تماس گرفتند و پرسیدند: «به تازگی استاد را دیدهاید؟» من هم جواب دادم که چند روز پیش و قبل از اعزام به تهران همراهشان بودم و حالشان مساعد بود. نگو که رئیس بیمارستان مهر با ایشان تماس گرفته است و وضع وخیم استاد را به ایشان خبر داده و گفته است که احتمال دارد بهزودی روح از کالبد جدا شود. اما آقای خوشنیت آن پیام را به من نداد و خداحافظی کرد. حاجآقا آلهاشم از سالهای دور عادتی دارند که هرجا باشند مقید به شنیدن اخبار مخصوصا اخبار نیمروزی هستند. روز 27شهریور هم در تهران بودند و مشغول شنیدن اخبار که خبر فوت را میشنوند و بلافاصله با من تماس گرفتند و آن خبر تاسفبرانگیز را دادند. حالا تصور کنید فردی عزیزترین کسش را از دست بدهد...
از روز تشییع هم خاطرهای دارید؟
بله، خوب به خاطر دارم که گروه موزیک ارتش آمد و از همان فرودگاه تابوت استاد را همراهی کردند. برای مدتها حال خوبی نداشتم. چند نفر را بیشتر از جانم دوست داشته و دارم که یکی مرحوم استاد شهریار بود. دیدم که جانم میرود...
آناج: از سالهایی که مسئولیت انجمن خوشنویسان تبریز را عهدهدار بودید بفرمایید.
استاد هریسی نخستین رئیس انجمن خوشنویسان تبریز بودند و دهسال ریاست این انجمن را بر عهده داشتند. بعد از فوت ایشان استاد رسام از تهران تشریف آوردند و تولیت انجمن را عهدهدار شدند و کلاسهایشان هم در تبریز دایر شد. بعد ایشان دهسال این مسئولیت با مرحوم استاد بختشکوهی بود و بعد ایشان هم حدود سهسال اساتید کاظمی و قربانپور چرخ انجمن را چرخاندند و برای هفده سال بعدی، نوبت به من رسید.
جشنواره خوشنویسی غدیر؛ گستره بینالمللی
در دوره مسئولیتم کارهای خوبی را شروع کردیم و شکر خدا به ثمر رساندیم. برای رفاه حال هنرمندان، قطعاتی زمین در شهر جدید سهند با شرایط سهل تقدیم اعضا شد. از مهمترین اقدامات آن دوره برپایی جشنواره خوشنویسی غدیر بود که در ادوار برگزاری از مهمترین جشنوارههای خوشنویسی بود؛ 9دوره این جشنواره عمر کرد. در مرحله طراحی جشنواره به این فکر میکردم که هر اسمی روی جشنواره خوشنویسی بومی تبریز بگذاریم، ممکن است در آینده با تغییر در سلایق، نام آن را عوض کنند، اما غدیر نامی بود که منتسب به امیرالمومنین(ع) است و نمیشد به سادگی عوض کرد و علاوه بر آن از کمکهای مردمی هم بواسطه این نام میشد بهره برد. به این هم فکر میکردم که عموم خوشنویسان ایران در مدح علی(ع) کتابت دارند، چه مانعی است که خوشنویسان دیگر کشورهای اسلامی که عموما اهل تسنن هستند درباره علی(ع) کتابت کنند؟ و مهم این است که آنها بنویسند.
در دورههایی که جشنواره را بهصورت بینالمللی برگزار کردیم، آثار خوبی از کشورهای همسایه آمد. اولین دوره جشنواره را سال79 برگزار کردیم که چون در گستره استانی برگزار شد، آن را از ادوار جشنواره غدیر محسوب نکردیم و گاهشمار جشنواره را از سال دوم و سال80 روشن کردیم. در سال دوم و جشنواره اول، سطح برگزاری را به شمالغرب کشور رساندیم و در دوره دوم، شد شمال و شمالغرب کشور با شمول قرار دادن هشت استان. از دوره سوم شد کشوری که این کشوری شدن برکات زیادی داشت و مهمترینشان باز شدن پای استاد امیرخانی به تبریز بود. استاد امیرخانی به بهانه این جشنواره، سالانه و مرتب به تبریز تشریف میآوردند و در شان تبریز و مکتب تبریز سخنرانی میکردند. ایشان از بینظیرترین شخصیتهای خوشنویسی ایران و جهان هستند. علاوه بر این، حضور ایشان باعث شد تا کارهای بیشتری در شان امیرالمومنین(ع) تولید شود، بطوری که در ادوار پایانی حجم ارسال آثار به حدی بود که واقعا ما برای بررسی آنهمه، نمیرسیدیم؛ رکورد سههزار اثر ثبت شد. جایزه جشنواره ار لحاظ ریالی چندان قابل نبود، اما این جشنواره بهقول استاد امیرخانی دستمایه دیگر جشنوارهها و سرمشقی برای آنها شد. از سختیهای قابلذکر برگزاری ادوار مختلف میتوانم به این نکته اشاره کنم که آنزمان گستره اینترنت به شکل کنونی نبود و ما مجبور بودیم پوستر فراخوان جشنواره را به شکل چاپ شده به رایزنیهای فرهنگی ایران در کشورهای مختلف ارسال کنیم تا آنها پخش کنند. تا پوستر برسد و دیده شود و اثر به تبریز برسد و ما آن را برگردانیم، سختیهای زیادی متحمل میشدیم. اصرار داشتم که خودم میاندار کار باشم. آثار را باز میکردیم، قاب میکردیم، در گالری نصب میکردیم و بعد به همان ترتیب پیاده میکردیم و برمیگرداندیم به صاحب اثر.
خاطره تلخی که از ادوار برگزاری جشنواره خوشنویسی در ذهنم مانده، خاطره شبی است که کارها را برای بازگرداندن به صاحبان اثر از قاب پیاده و بستهبندی میکردیم. ساعت دو نصف شب بود که به همکاران گفتم به همیننحو بگذارید آثار روی میز بمانند و برویم فردا بیاییم برای ادامه کار. خسته و کوفته به خانه رسیدیم و صبح روز بعد که جمعه بود، ساعت هشت برگشتم به انجمن که چشمتان روز بد نبیند. انگار یک رودخانه جاری شده بود و در همان نگاه اول آثار را دیدم که روی آب شناورند... خواستم تماس بگیرم و کمک بخواهم که دیدم تلفن هم آبگرفته. دست بردم به جیبم که با موبایل تماس بگیرم که دیدم فراموش کردهام به شارژ بگذارم و رفتم به سمت کیوسک تلفن توی کوچه که باز دیدم سکه همراه ندارم. به مصیبتی با معاون فرهنگی اداره کل ارشاد استان آقای وحیدیمهر تماس گرفتم و گفتم از بچههای انجمن هرکس را میتوانی پیدا کن و خبر بده. تا آنها برسند، آب را خالی کرده بودم، اما مایه شرمندگی برای ما شد نزد هنرمندان.
در دوره مسئولیت انجمن، برای بیمه هنرمندان اقدام کردیم، جشنواره خوشنویسی جوان را راه انداختیم و اقداماتی دیگر. لازم بهذکر است که آقایان بشیری و معینپور و بعدا آقایان احمدیمنش و داننده مدیران وقت ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کمک زیادی به انجمن کردند. بعد از هفده سال از مسئولیت انجمن خوشنویسان تبریز کنار رفتم و اکنون عضو شورایعالی انجمن خوشنویسان کشور هستم.
دوران رکود انجمن خوشنویسی
خوشنویسی امروز تبریز و آینده آن را چطور ارزیابی میکنید؟
وضعیت انجمن تبریز به موازات سایر انجمنهای کشور در دورهای خوب بود، اما اکنون هم هنرجو کم شده است و هم خود انجمن در رکود است. در ماههای گذشته انجمن، جشنواره خوشنویسی «میرعلی تبریزی» را برگزار کرد، اما قابل مقایسه با جشنواره «غدیر» نبود. چون عنوان غدیر و شخص امام علی(ع) عنوانی جهانشمول بود؛ گیرم که بودجه جشنواره میرعلی تبریزی از میزان بودجه جشنواره غدیر هم بیشتر بود، مقایسه کنیم خروجی دو جشنواره را. اگر بخواهیم انجمن دوباره به روزهای اوج برگردد، باید پای اساتید طراز اول خوشنویسی تبریز را که متاسفانه امروز همکاری زیادی با انجمن ندارند، دوباره به آن باز کنیم. اگر بخواهند انجمن شانیت گذشته را بازیابد، به اجبار باید کارهایی از این دست را بکنند.
انتهای پیام/
منابع محلی