به گزارش نصر. در پیچاپیچ کوچههای محله حیدرآباد تبریز، در انتهای کوچه دالان مانندی، به دو درب دو قلوی خانه ای بر خوردیم که دل شکستگیشان در زخم های تنشان خلاصه نمی شد. این خانه ها نور دلشان را از دست داده بودند. در این کوچه باریک، طاها بهروزی و علیسان جباری، دو کودک شش و هفت ساله، همسایه بودند، بازیگوشی میکردند و به سمت آینده می رفتند اما سرنوشت آنها بر آسمانی شدن بود.
آنها بیرون از خانه مشغول بازی بودند، وقتی که لاشهای از ظلم و تجاوز، بیهوا بر سرشان فرود آمد.
طاها در پیشگاه در و علیسان در آغوش مادرش به شهادت رسید.
به گفته پدر، «طاها»، کودکی باهوش بود، قرآن میخواند و بیدلیل حرف نمیزد؛ حتی در همین چند سال کم، منطق کودکانهاش همه را به تحسین وا میداشت.
مادر علیسان از آرزوی خلبانی فرزندش گفت؛ اینکه میخواست روزی پرواز کند و از آسمان به جنگ دشمن برود. و حالا… پرواز کرد؛ اما زودتر از آنچه همه انتظارش را داشتند.
مادر طاها با نگاهی مبهم اما استوار گفت: بچهم عزیز و ماندگار شد… برای رهبر و میهنش رفت. انشاءالله انتقام خون پاکش را میگیریم تا دشمنان بفهمند داغ فرزند چه دردی دارد
حالا حیاط این خانهها ساکت است. درها نیمهباز ماندهاند، اما یادشان، صدایشان و لبخندشان در هوای کوچههای حیدرآباد جاریست.
طاها و علیسان، قربانیانی کوچک اما بزرگ که قصهشان حالا بخشی ثقیل از تاریخ جنگ تحمیلی ۱۲ روزه این سرزمین شد.
انتهای پیام/