یادداشت/
توسعه چین چگونه آغاز شد؟
نصر: به یک تعبیر میتوان گفت، آغاز اصلاحات در چین به سال۱۹۷۸ بازمیگردد؛ دو سال پس از مرگ مائو تسه تونگ. تاریخ چین امروز داستان کشوری است که روزگاری در دوران استعمار خوار و خفیف شمرده میشد؛ اما امروز دیگر چنین نیست.
روزگاری که اروپا هنوز در پلههای اول توسعه هم نبود، چین سرزمینی بود که قطبنما، باروت، کاغذ و چاپ را اختراع و ثروتهای شگفتآور بهدست آورد.
سپس «قرن تحقیر» فرارسید و بریتانیاییها تریاک را به مردم چین تحمیل کردند، ژاپنیها به جنایات وحشتناک روی آوردند و حقوق بشر هم ابزار فشار آمریکاییها شد. اما امروز چین به دنبال این است که سرنوشت خود را در دست بگیرد. «پل هی یر»، استاد دانشگاه جورج واشنگتن میگوید: «چین میخواهد به قدرتی بزرگ در دنیا تبدیل شود. آنها معتقدند که دنیا یک شناسایی به آنها بدهکار است. آنها معتقدند که میخواهند به چیزی بازگشت کنند که چینیها امروز آن را جایگاه واقعی و شایسته خود در جهان مینامند.»
آدام اسمیت میگوید چینیها در قرن۱۸ یکی از ثروتمندترین کشورها بودند. او در «ثروت ملل» مینویسد چین همچنین یکی از بارورترین و پرکشتشدهترین، صنعتیترین و مرفهترین و شهریترین کشورها در دنیا بود. شاید در این سخن اغراق باشد؛ اما دوران افول چین از قرن۱۶ شروع شد و در قرن۲۰ به اوج خود رسید. میتوان تاریخ قرن۲۰ چین را (بر اساس یک تقسیمبندی) به دو دوره «روزگار مائو» و «پس از مائو» تقسیم کرد.
چین در دوران حیات مائو کشوری فقیر، درگیر قحطی و رقابت با شوروی بود. نظام سیاسی این کشور نیز متکی بر کشاورزی بود. چین در دوران مائو کشوری ضعیف بود که در آن هنگکنگ و ماکائو در اختیار بریتانیا و پرتغال بود و تایوان زیر یوغ آمریکا قرار داشت. چرخ اقتصاد نمیچرخید. در آن دوران که نظام دوقطبی همچنان حاکم بود مائو به دنبال بسط ایدئولوژی انقلاب بود و حمایت از جنبشهای ضد امپریالیستی مهمترین اولویت دستاندرکاران سیاست خارجی چین بود. در آن زمان، چینیها بیشتر واردکننده انرژی، مواد معدنی و دیگر منابع به داخل کشور بودند. مائو تنها صدای داخل و خارج حزب بود؛ بدون قائل شدن هرگونه جایگاهی برای نظرهای دیگر.
از زمانی که حزب کمونیست چین از «حزب انقلابی» به «حزب حاکم» تبدیل و بازسازی چین از خاکسترهای جنگ شروع شد، این کشور تحصیلکردهترین اعضای جمعیتش را منزوی کرد. این جنبش خودویرانگر بهشدت دسترسی چین را به میراث فرهنگیاش و به علم و فناوری مدرن محدود کرد. دوران مائو دوران پاکسازی و تصفیه نیز بود. بسیاری از کسانی که از ردههای بالای حزبی بودند یا کشته یا حاشیهنشین و تبعید شدند و برخی هم در گمنامی درگذشتند. در آن دوران، توجه رهبران چین بر جنگ داخلی و بحرانها معطوف بود. چینیها برتری آمریکا و شوروی را پذیرفته بودند.
بههرروی، با فروپاشی نظام امپراتوری در چین در سال۱۹۱۱ و تبدیل این کشور به جمهوری، بحرانها آغاز شد و نیروهای گریز از مرکز یکی پس از دیگری سر برآوردند. گذار از امپراتوری به جمهوری موجب تظاهرات گسترده و آغاز جنگ داخلی میان دو جریان اصلی در کشور شد: «حزب ملی» به رهبری «چیانگ کای چک» که بعدها به کومینتانگ تغییر نام داد و «حزب کمونیست» که در سال۱۹۲۱ از سوی یک گروه کوچک مارکسیستی از جمله مائو تاسیس شد. ابتدا میان این دو گروه برای شکست جنگسالاران و حرکت بهسوی وحدت ملی اتفاقنظر وجود داشت؛ اما بهتدریج اختلافات شروع و در سال۱۹۳۷ به جنگ داخلی منجر شد.
چیانگ در ابتدا کارش خوب پیش رفت و کمونیستها را عقب راند؛ اما کمونیستها در «راهپیمایی بزرگ» (۱۹۲۷) و با پیمودن مسیرهای پر پیچوخم هفت هزار مایلی حماسهای عظیم در تاریخ چین به یادگار گذاشتند. از ۱۰۰هزارنفری که راهپیمایی را شروع کردند کمتر از ۳۰هزار نفر باقی ماند؛ اما اینها یک دهه بعد هسته ارتش کمونیست را شکل دادند که گروهی ایثارگر بودند تحت رهبری مائو. مائو با اتکا بر «جاذبه ناسیونالیسم» آماده بود تا در برابر تجاوز ژاپنیها به چیانگ بپیوندد. اما پس از شکست ژاپن نزاع از سر گرفته شد و چین دو قسمت شد. در اینجا آمریکاییها وارد معرکه شدند. جورج مارشال عازم چین شد تا با چیانگ و مائو دیدار و ترتیب نشست مشترکی را میان آنها بدهد. چیانگ کای چک مایل بود تا بهعنوان رهبر کل چین شناخته شود؛ اما مائو قائل به تقسیم قدرت بود.
آمریکا حامی ملیگرایان چینی بود و بهطور ضمنی سعی در منزوی کردن کمونیستها در این کشور داشت. با وجود تلاشهای اولیه آمریکا در این مقطع برای مصالحه میان ملیگرایان (به رهبری چیانک کای چک) و کمونیستها (به رهبری مائو) اما این امر محقق نشد و با شکلگیری لابی قدرتمند ملیگرایان در آمریکا زمینه برای تخاصم بیشتر آمریکا با کمونیستها فراهم شد؛ بهطوریکه بعد از انقلاب کمونیستی ۱۹۴۹ در چین، مائو بهطور رسمی آمریکا را موردانتقاد قرار داد و تمایلات آن کشور را در استعمار چین همانند سایر کشورهای سرمایهداری ذکر کرد. بعد از انقلاب کمونیستی ۱۹۴۹ و شکست ملیگرایان از کمونیستها جزیره فرمز در تایوان محل اصلی حضور مخالفان ملیگرای دولت چین شد. در فاصله سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۱ تایپه از سوی بسیاری از کشورها مورد شناسایی قرار گرفت و حتی به کرسی چین در سازمان ملل تکیه زد اما تحولات بینالمللی در کنار رشد بینظیر قدرت چین باعث شد این کشور جایگاه خود را بازیابد.
طی ۲۷سال یعنی از سال۱۹۴۹ (زمان تاسیس جمهوری خلق چین) تا ۱۹۷۶ (زمان درگذشت مائو) چین دستخوش تحولات عظیمی بود. سیاست اصلاحات ارضی از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ و سپس از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۶، تلاش برای احیای فعالیت اقتصادی و تولیدات صنعتی، الگوبرداری از شوروی که طی اولین برنامه۵ساله از ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۷ شروع شد، برنامه «جهش بزرگ به جلو» که از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ کلید خورد و باعث شد مائو الگوی شوروی را کنار بگذارد و دست به نوآوریهای ویرانگر بزند (و اقداماتی ازایندست)، بریدن از شوروی و ورود به عصر نوین مائوئیستی را نوید میداد. اما اقدامات نسنجیده مائو در این دوره رنج طاقتفرسایی بر مردم وارد آورد. مثلا کورههای ذوب فولاد در مقیاس کوچک در خانهها و کمونها راهاندازی شد.
بااینحال، این جهش آنقدر پیامدهای فاجعهبار داشت که به «جهش بزرگ به عقب» معروف شد. مائو از پا ننشست. در ۱۹۵۶ با شور و شوق از «موجبلند سوسیالیسم» سخن گفت که مناطق روستایی را درمینوردید؛ اما ۳۰ تا ۴۰میلیون نفر در طول این برنامه جهش بزرگ از گرسنگی هلاک شدند. برخی آن را فاجعهای میدانند که به دست انسان رقم خورد. این جهش بزرگ بهجایی رسید که باعث افت تولید کشاورزی شد و در بُعد سیاسی هم موجی از سرکوب یا کنترل شدید رسانهها و موج جدیدی از حذف روشنگران و روشنفکران را به دنبال آورد. مائو حاضر نبود اشتباه خود در این جهش را بپذیرد و همین موجب نقار و دشمنی میان او و برخی همراهانش شد.
پس از مائو
مائو در ۹سپتامبر۱۹۷۶ درگذشت. اگر در دوران حیات مائو دو جریان به رهبری او و چیانگ کای چک درگرفت، اما پس از مرگ مائو هم باز دو جریان بر سر کسب رهبری و قدرت شکل گرفت: رادیکالها به رهبری بانو چیانگ چینگ (بیوه مائو)، و میانهروها به رهبری دنگ شیائوپینگ. میانهروها جادهصافکنهای سرمایهداری نام گرفته بودند. در دوران مائو هم کسانی که ساز مخالف میزدند، با عناوینی مانند «راستگرا» یا «جادهصافکن سرمایهداری» تار و مار میشدند. پس از مرگ مائو اما پنجره جدیدی به روی چین گشوده شد. جانشینان وی میراثش را در صندوقچه نهاده و به بایگانی سپردند.
چین بهتدریج به سویی رفت که اعتدال در سیاست خارجی، ترجیح ثبات سیاسی بهجای شور سیاسی، ترجیح توسعه اقتصادی بهجای ایدهآلیسم مساواتگرایانه حاکم شد. چنین بود که برخی اصلاحات بعد از مائو را «واژگونی بزرگ» نامیدند؛ به این معنا که اگر در دوران مائو، چین اسیر مائوئیسم بود اما بعد از مرگ او بود که ریشه عملگرایانه کنفوسیوسیسم، روشنایی را به حزب کمونیست بازآورد. پس از مائو چین در مسیر کاهش نقش مائوئیسم در تصمیمگیریها حرکت کرد. کسانی که جان خود را برای «بهشت کمونیسم» در آن دوران به خطر انداخته بودند، بعد از مائو بر اقتصاد متمرکز شدند و چرخهای اقتصاد را با آرامش به گردش درآوردند.
با کلید خوردن برنامههای نوسازی اقتصادی در چین، بسترها برای ازسرگیری روابط بهویژه بعد از سفر کیسینجر در سال ۱۹۷۲ به چین مهیا شد. سپس زمینه برای سفر نیکسون در فوریه ۱۹۷۲ آماده شد و روابط دو کشور تا جایی گسترش یافت که پکن بهجای تایوان در عمل از سوی آمریکا و غرب مورد شناسایی بینالمللی قرار گرفت و فضایی برای همکاری گشوده شد. ماحصل این رابطه، سفر دنگ شیائوپینگ به آمریکا بود و بهتدریج با بهبود فضای داخلی، منطقهای و بینالمللی، چینیها رشد اقتصادی را به آغوش کشیدند. اهل نظر بر این باورند که مرگ مائو، زمینه رشد چین و گذار این کشور از « مائوئیسم » به «اقتصاد» و اجماع بر سر توسعه را فراهم آورد.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
محمدحسین باقی، پژوهشگر مسائل بینالملل
انتهای پیام/
روزنامه دنیای اقتصاد