کافه کتاب (17)/
عشق سال های وبا؛ داستان عشقی سخت و دشوار
نصر: آژانس خبری تحلیلی نصر به منظور معرفی کتاب بخش ویژه ای را با نام "کافه کتاب" ایجاد کرده است که قرار است در این بخش به توضیحاتی در خصوص کتاب های فاخر ایرانی و خارجی بپردازد. در بخش هفدهم کافه کتاب به معرفی رمان خارجی عشق سال های وبا اثر گابریل گارسیا مارکز می پردازیم.
کتاب عشق سال های وبا بعد از کتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز، از نظر شهرت و محبوبیت جایگاه خاصی دارد.
کتاب عشق سال های وبا یکی از عاشقانه های معروف جهان رمان است. فلورنتینو، جوانی لاغر اندام و نحیف از خانواده ای متوسط است. او فرزند نامشروع مردی است که صاحب یک شرکت کشتیرانی است. او در کودکی پدرش را از دست داده است و با مادرش که مغازه ای خرازی دارد، زندگی می کند. در جوانی در تلگرافخانه مشغول کار می شود و وقتی برای رساندن یک تلگراف به خانه ای وارد می شود، با دیدن دختر خانواده (فرمینا) عاشق او می شود. فرمینا که مادرش را در کودکی از دست داده است با پدرش زندگی می کند و….
در سال ۲۰۰۷ از روی این کتاب یک فیلم هم ساخته شده است. مارکز هرگز اجازه نداده بود از روی کتاب های او فیلمی ساخته شود اما بالاخره اجازه داد که عشق سالهای وبا به فیلم تبدیل شود. گفته می شود او مبلغ ۷ میلیون دلار بابت این کار دریافت کرده است.
کتاب حلقه ای است، یک حلقه ی ماجرا را که می خوانی، حلقه باز می شود و با ماجرایی بزرگ تر، تکان دهنده تر، زیباتر و غمگین تر رو در رو می شوی. شخصیت های اصلی رمان هر کدام داستان خود را تعریف می کنند و در کنار داستان خویش با داستان شخصیت دیگر داستان رو در رو می شویم، شخصیت دیگر راوی می شود و داستان پیش می رود تا همه چیز شکل بگیرد. داستانی از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم.
کتاب عشق سالهای وبا
هرچند کتاب صد سال تنهایی یک کتاب عالی و مشهور است اما شخصاً کتاب عشق سالهای وبا را بیشتر میپسندم. به نظر من خواننده خیلی راحتتر میتواند با این کتاب ارتباط برقرار کرد تا با کتاب صد سال تنهایی. و اگر خواننده حرفهای نیستید پیشنهاد میکنم با کتاب عشق سالهای وبا شروع کنید و سپس کتاب صد سال تنهایی و یا دیگر کتابهای مارکز را بخوانید.
اما از طرف دیگر درک این موضوع نیز سخت است که چرا همیشه فیلمها و کتابهایی که با موضوع عشق هستند تا این اندازه تلخ شروع میشوند؟ چرا همیشه باید سختیهای راه بیشتر خودشان را نشان بدهند؟ انگار یک قانون نانوشته وجود دارد که هرچیزی پیرامون عشق باید سخت و دشوار باشد. عشق سالهای وبا نیز از این قانون نانوشته پیروی میکند.
ولی در این رمان، مارکز آخر کتاب را در زیباترین حالت ممکن تمام میکند و خواننده با رضایت کتاب را میبندد.
جملاتی از متن رمان
اگر به موقع ملتفت شده بودند که حذر کردن از فجایع مهم زندگی زناشویی خیلی آسانتر از آزارهای کوچک زندگی روزانه است، ممکن بود زندگی برای هر دوی آنها آسانتر شود ولی تنها چیزی که یاد گرفته بودند این بود که عقل موقعی به سراغ آدم میآید که دیگر خیلی دیر شده است.
ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سالهای سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی میکرد. سایهای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.
در هشتاد و یک سالگی هنوز عقلش میرسید که فقط با چند نخ نازک و پوسیده با این جهان پیوند دارد، نخهایی که ممکن بود بدون هیچ گونه احساس درد پاره شوند. خیلی ساده، با یک غلت زدن عوضی در هنگام خواب. تمام سعی و کوشش خود را به کار میبرد تا آن نخها پاره نشوند چون میترسید که در ظلمت مرگ، خدا را جلوی چشم خود نبیند.
مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانیها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند.
فلورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه مینوشت. نامهای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی میکرد نامههایش بیشتر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقهاش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد میرسیدند، شباهت پیدا کنند، نامهها طولانیتر و دیوانهوارتر میشدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او میشد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروسها را می شنید به طرف او فریاد میکشید: «داری عقلت را از دست میدهی، مغزت معیوب میشود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.»
انتهای پیام/
نصر