بگذار برود تا جایی که مرز میان زمین و آسمان کم رنگ و کم رنگ تر شود. برخیز عاشق! دل وقت سماع بوی دلدار دهد. آزاد شو. پرواز کن تا سر منزل جانان. چرخ چرخان دمی بنشین با یار. عاشق چنین است. بیخود از خود و فارغ از دیگران. ای پا و سر به رقص آ!
کیست که سماع را ببیند و شمس و مولانا را به یاد نیاورد؟ چه پیوند عمیقی دارد این رقص با عرفان این دو عارف. شمس است که سماع را «فریضه ی اهل حال» می خواند و چون پنج نماز و روزه ی ماه رمضانش، برای اهل دل، واجب می شمارد. سماع اهل حال، رقص راستینانی که دلی سلیم دارند به گمان شمس، بزم کائنات است:
"هفت آسمان و زمین و خلقان همه در رقص می آیند، آن ساعت که صادقی، در رقص آید!"
و مولانا پس از برخورد با شمس است که موسیقی دوست و سماع گر می شود:
سماع آواز جانِ زندگان است/ کسی داند که او را جانِ جان است
چیست در این گردش و پیچش که مولانای موعظه گر را به چنان حالی فرو می برد که درس و مدرسه را به کناری می نهد و بیخود از بند تن در کوی و برزن بانگ حق از دل بر می آورد. چیست که مولانای فقیه را به شنیدن چکش استاد زرکوب در میان بازار "هی" می گوید و پا می کوبد و چرخ می زند؟
"قاضی عزٌالدین در اوایل حال، به غایت منکر سماع درویشان بود. روزی مولانا شور عظیم کرده سماع کنان از مدرسه ی خود بیرون آمده به سر وقت قاضی عزٌالدین درآمد و بانگی بر وی زد و از گریبان قاضی را بگرفت، فرمود که : برخیز! به «بزم خدا» بیا! "
به راستی راز این سماع عاشقانه چیست؟ چه در دل خود پنهان دارد این بزم؟
سماع در لغت به معنای شنیدن، آواز و وجد است اما عمق جانش ورای این همه است همچون تاریخش که در اساطیر ریشه دارد. چنانچه شمس تبریزی در تعریف سماع میگوید:
« تجلی ورویت خدا، مردان را در سماع بیشتر باشد. سماع ایشان را از عالم هستی خود بیرون آورد و به عالمهای دیگر درون آرد و به لقای حق پیوندد. رقص مردان خدا، لطیف باشد و سبک، گوئی برگ است که بر روی آب رود، اندرون کوه و صدهزار کوه، و بیرون چون کاه…»
چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی کنند
سَماع ابتدا عبارت بود از یک محفل شعرخوانی که به وسیله خواننده یا خوانندگان خوش آواز اجرا میشد و صوفیان تحت تأثیر صوت خوش، حالی پیدا میکردند و به پایکوبی میپرداختند، اما با گذشت زمان تغییراتی یافت. در واقع می توان مدعی شد که توجه روزافزون مولانا به این رقص و نوع اجرای وی و حال عجیبی که با این رقص به وی دست می داد و برداشت هایی که شمسِ مولانا از این رقص داشت، در جاودانگی این آیین تأثیر بسیار داشته است. در روایات آمده است که شیفتگی مولانا به سماع تا حدی ست که پس از شنیدن خبر مرگ شمس نیز به سماع می پردازد. سماعی که امروزه ما به عنوان رقص عرفانی می شناسیم سماع به سبک مولاناست که در آن دستی به سوی آسمان- به نشانه ی دریافت فیض از مبدا هستی- و دست دیگر رو به زمین - به نشانه ی بخشش به کل موجودات- گرفته می شود که انسان در این میان واسطه است. لباس سفید و دامن بلندی که در هنگام رقص سماع بر تن اجرا کنندگان است نیز نمادی از روح یا جهان روحانی است که فرشتگان را به ذهن میآورد. عده ای نیز معتقدند که کلاه نمدی سماع گران نماد سنگ قبر و لباس سفید نماد کفن است.
موسیقی نیز بخش اجتناب ناپذیر در شکل گیری و شروع سماع است. ني،رباب، دف (دايره)، تنبور، كمانچه، كمان و تار، سازهایی هستند که نوای رقص سناع با آن ها نواخته می شود. نوای سماع معمولا با نی آغاز شده سپس دیگر سازها(نه الزاما تمام سازها) به نوا می پیوندند و با چنین مقدماتی ست که رقصندگان شروع به وجد و دست افشانی می کنند.
سماع از بهر جان بیقرار است/ سبک بر جه، چه جای انتظار است؟
مشین اینجا، تو با اندیشه ی خویش/ اگر مردی برو آنجا که یار است
مگو باشد که او ما را نخواهد/ که مرد تشنه را با او چه کار است
که پروانه نیاندیشد ز آتش/ که جان عشق را اندیشه عارست
و در پایان اینکه به اعتقاد مردم قونیه كه هر ساله این رقص را به مدت یك هفته در هفته منتهی به مرگ مولوی برگزار میكنند، رقاص رقص سماع از راست به چپ چرخیده و با 72 دور چرخش به 72 ملت دنیا تمام آفریدهها سلام و با مهر و عشق و عطوفت آغوش باز میكند. مردم قونیه میگویند: براساس اعتقادات ما انسان برای دوست داشتن و مورد مهر قرار گرفتن آفریده شده است؛ حضرت مولوی گفت كه تمام عشقها پلی است به عشق الهی.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار/ رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
1. صاحب الزمانی، ناصرالدین، خط سوم، انتشارات عطایی، تهران، 1387
2. مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسون و اهتمام نصرالله پورجوادی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳
3. http://fa.wikipedia.org
4. www.rozanehonline.com
پری اشتری
انتهای پیام/