یادداشت/
می خواهم بعد از مرگم نیز زندگی کنم
نصر: روزي فرا خواهد رسيد كه جسم من آنجا زير ملحفه سفيد پاكيزه اي كه از چهار طرفش زير تشک تخت بيمارستان رفته است، قرار می گيرد و آدم هايي كه سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از كنارم مي گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسيد كه دكتر بگويد مغز من از كار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگيم به پايان رسيده است.
می خواهم وصیتی برای زنده بودن داشته باشم؛ در چنين روزي، تلاش نكنيد به شكل مصنوعي و با استفاده از دستگاه، زندگي ام را به من برگردانيد و اين را بستر مرگ من ندانيد؛ بگذاريد آن را بستر زندگي بنامم؛ بگذاريد جسمم به ديگران كمك كند كه به حيات خود ادامه دهند.
چشم هايم را به انساني بدهيد كه هرگز طلوع آفتاب، چهره يك نوزاد و شكوه عشق را در چشم هاي مادر نديده است؛ قلبم را به كسي هديه بدهيد كه از قلب جز خاطره ي دردهايي پياپي و آزار دهنده چيزي به ياد ندارد؛ خونم را به نوجواني بدهيد كه او را از تصادف ماشين بيرون كشيده اند و كمكش كنيد تا زنده بماند و نوه هايش را ببيند؛ کليه هايم را به كسي بدهيد كه زندگي اش به ماشيني بستگي دارد كه هر هفته خون او را تصفيه مي كند؛ استخوان هايم، عضلاتم، تك تك سلول هايم و اعصابم را برداريد و راهي پيدا كنيد كه آن ها را به پاهاي يك كودك فلج پيوند بزنيد.
هر گوشه از مغز مرا بكاويد، سلول هايم را اگر لازم شد، برداريد و بگذاريد به رشد خود ادامه دهند تا به كمك آن ها پسرك لالي بتواند با صداي دو رگه فرياد بزند و دخترك ناشنوايي زمزمه باران را روي شيشه اتاق اش بشنود.
آنچه را كه از من باقي مي ماند بسوزانيد و خاكسترم را به دست باد بسپاريد، تا گل ها بشكفند. اگر قرار است چيزي از وجود مرا دفن كنيد بگذاريد خطاهايم، ضعف هايم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شيطان و روحم را به خدا بسپاريد و اگر گاهي دوست داشتيد يادم كنيد. عمل خيري انجام دهيد، يا به كسي كه نيازمند شماست، كلام محبت آميزي بگوييد. اگر آنچه را كه گفتم برايم انجام دهيد، هميشه زنده خواهم ماند...
سحر مغفرت
انتهای پیام/
سحر مغفرت