در ایران روز 12 اردیبهشت، روز معلم نامگذاری شده است؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شهادت استاد مرتضی مطهری در روز 12 اردیبهشت ماه سال 1358 توسط گروه فرقان، این روز به عنوان روز معلم نامگذاری شد.
فاصله یک روزه روز کارگر و معلم باعث شد که کمی بیشتر در مورد تفاوت ها و شباهت این دو قشر بیاندیشم. «روز جهانی کارگر» و «روز معلم» دو قشری که به حلال خور ترین های ایران معروفند. نان معلمی و کارگری اگرچه خیلی با هم فرق دارند اما هیچ شکی در آن نیست که حلال ترین نان های دنیا هستند و با وجودی که خیلی کم اند اما به یمن سختی هایش بابرکت اند.
اگرچه گروهی از این ها قلم بدست اند و گروهی ابزار بدست و جایگاه های اجتماعی متفاوتی دارند اما به نظر می رسد مظلومیتشان به شدت شبیه هم است و درد های مشترک زیادی دارند.
چرا که کسی نیست در شرایط سخت از آن ها دفاع کند؛ بیکار که می شوند انگار از اول هم مهم نبوده اند و به راحتی نادیده می گیریمشان. هروقت بودجه به ته دیگش می رسد اول حقوق معوق این بندگان خدا تاخیر می خورد و اول از همه از آن ها می خواهیم صبوری کنند.
در جامعه ای که معلمان آن در تامین حداقل معیشت زندگی احساس درماندگی بکنند، چه امیدی به آینده نسل جوانش می توان داشت؟ آیا هنوز هم معلمی شغلی است که باید از روی ناچاری به آن تن داد؟ آیا می دانیم که سعادت و پیشرفت آینده ی جامعه در گرو تربیت نسل جوان است و این کار فقط به دست معلمان شایسته و گرانقدر امکان پذیر است؟
چرا در مقام تعریف و تمجید بالاترین جایگاه را برای معلم قائل هستیم ولی معلمان از جایگاه طبقاتی و اجتماعی قابل قبول برخوردار نیستند؟
بی تردید صنعت آموزش در کشور ما، فرصت بزرگی برای رشد داشته است. مردمانی که برای آموزش و یادگیری احترام قائلند و کتاب و نوشتن، هزاران سال، بخشی از فرهنگشان بوده و هنوز هم، تصویر کتابخانه های بزرگ و مملو از کتاب، در نگاهشان زیبا و فریبا است. مردمی که در نخستین برخورد با کودکان و نوجوانان، بلافاصله پس از احوال پرسی، برای ادامه دادن گفتگو، می پرسند که "کلاس چندمی؟"، مردمی که اگر کسی درس کارشناسی خواند، بلافاصله پس از تبریک گفتن، میپرسند که "برنامه ات برای ادامه تحصیل چیست؟"
«آموزاندن» کار بسیار سختی است؛ پس میتوان باور داشت که اندیشیدن، نیمی از آموزش است و خوب است آویزه گوش آن دسته از آموزگارانی قرار گیرد که میکوشند(حتی شده با توبیخ) مفهومی را به دانش آموزان تفهیم کنند.
به نظر من یافتن گران ترین مدرسه از سوی خانواده ها نیز بی هوده است؛ چه بسا دانشآموزی که در مدرسه ای دور، از داشتن آموزگاری خوب بهره مند است، موفقتر از دانشآموزی باشد که در گران ترین مدرسه شهر درس می خواند.
هنوز طنین صدای معلمان پیشین را در گوش دارم که جرعه عشق و پاکی را درکامم میچکاندند؛ آری! معلمی چنین است که با قلبی لبریز شکوفه های مهر به انتشار بهار می اندیشد، به شکوفایی جوانه هایی که هر صبح با کیفی از سادگی و پاکی به مدرسه میآیند، شب اش با دغدغه ای مقدس به صبح می پیوندد و روز شور شیرین آموختن، لحظه هایش را به دامن شب گره می زند. بهشت او کلاسی است که زیر بارانی از واژه های شفاف و آسمانی می بالد و به روشنایی ملکوت قامت میکشد.
زندگی قالی بزرگی است که اولین رج ها و گره هایش به دست توانا و هنرمند معلم زده می شود. خیلی ها با گذشت چند دهه هنوز هم خاطرات، چهره، نام وخصوصیات معلم کلاس اولشان را به خوبی به یاد دارند. آیا این خود گواه تاثیر عظیم نقش تربیتی والگو شدن یک معلم در ضمیر دانش آموزانش نیست؟ اگر مدعی شویم که نقش معلم همپا و گاه پر رنگ تر از نقش والدین است به گزاف نگفته ایم.
می دانم که نیمکت های چوبی بیشتر از درختان جنگل میوه می دهند، چون ریشه در تلاش معلم دارند. آری معلم مشکل معیشتی دارد اما با عشق برای دانشآموزان وقت میگذارد و در نهایت تلاش و کوشش آن ها را برای آینده ای بهتر آماده می کند.
معلم عزیزم، شرمنده ام که این روزها حیثیت حرفه ایت را دستاویز مطامع دنیوی و سیاسی خود قرار داده ایم!
راستی، روزت مبارک و هر روزت مبارک که هر روز روز معلم است...
..............................
سحر مغفرت
............................
انتهای پیام/