یادداشت/
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
نصر: چندین سال است که اسفند ماه در بقچه بهاری خود قاب های خالی را به همراه میآورد تا در پایان یا آغاز سال تصاویر عزیزان و هموطنانی را که از دست داده ایم قاب کنیم و در دیوار دلمان جاودان سازیم.
اینکه گذر هر سال سخت تر از سال گذشته می شود برایمان اتفاقی معمول شده اما تلخی معنادار آن ها همچون چایی است که یک پیمانه در قوری ریخته ای و سال هاست روی شعله منتظر دم کشیدن آنی اما هر چقدر که می ماند تلخ و تلخ تر می شود.
پایان سال ۱۳۹۵ بود که لیستی از هنرمندان از دست داده مان را به دست گرفتیم و گفتیم سال عجیبی بود اما بی خبر از آنکه سال های عجیب تر را پیش رو داریم.
قطعا زندگی بدون چالش معنا نخواهد داشت اما چالش هایی که بر روح و روان وارد می شوند هم باید حد و مرزی داشته باشد، بهار ۹۸ را با شکر بارانی آغاز کردیم که موجب برکت و خیر بود.
اما ما انسان ها هستیم که خیر و برکت را با سهل انگاری و بی مسئولیتی به بلا مبدل می کنیم، باران الهی آمده بود که شکوفه جوانه بزند اما بی خِردی جمعی از افکار نظامندی مان، شکوفه های بسیاری را چید و روانه خاموشی کرد.
این ۹۸ بخت برگشته اواسط پاییز چه حادثه هایی را که ندید، چه زبان هایی که برای بیان آمده بودند و جان از نوک آن ها بیرون آمد.
ایران در طول تاریخ زخم تحولات بسیاری را بر جان کشیده اما دیگر روزهای ناآگاهی و نداستن ها گذشته، زخم های امروز زخم های دانسته ها و آگاهی هایی است که باز هم سر باز می کنند و قطره قطره خونِ جان ها را روانه میدان جدال قدرت ها می کنند.
دی ماه ۹۸ هم برای خود آغازی بود، آغاز رفتن ها، انگار بقچه اسفند ماه اینبار باید در روزهای نخست زمستان باز می شد و قاب های کبوترانی را به دیوار دل می زدیم که قصد پرواز تا آرزو داشتند و می بایست با چشم خود رفتن جانمان را تماشا می کردیم، آری قاب هایشان تازه در دل جای گرفته بود که اگرچه دیر اما خبر از آمدن میهمانی دادند که این نفس های تنگ را در سینه تنگ تر می کند.
نگارنده، هر گاه که در فضای مجازی مطلبی طنزوار در این خصوص می خواند، نمی داند این خنده که گاهی بر لب اش می نشیند از تلخی همان چای دمی است که انتظارش را می کشید و حال نتیجه اش اینگونه درآمده یا از ذره روحیه خوشی که مردمش دارند و می خواهند این روزها را هم با ظرافت هایی این چنین پشت سر بگذارند.
حال خواسته و ناخواسته، ۹۸ اُمین سال سده 14 را پشت سر می گذاریم، اما از دور، با دست هایی شسته و دیدارهایی تازه نکرده اما نمی دانم لکه افکار زنگ زده را که بر این خاک نقش بسته چگونه خواهیم شست!
نویده رئوف فرد
انتهای پیام/
نویده رئوف فرد