گزارش/

درمانگری که روزی گرفتار درد بود

1404/09/30 - 12:09 - کد خبر: 152507 نسخه چاپی

نصر: در روزگاری که بسیاری از افراد، پس از لغزش، در سایه‌ی ناامیدی، گم می‌شوند و جامعه فرصت دوباره‌ای به آن‌ها نمی‌دهد، «علی محمدی» ایستاده، به‌عنوان انسانی که از دل تاریکی، راهی به روشنایی پیدا کرده است. نوجوانی‌اش در پارک‌های شهر و حلقه‌های دودآلود گم شد، اما به‌جای آنکه خاکستر شکست را بر دوش بکشد، از همان خاکستر، آتشی ساخت برای گرم‌کردن راه دیگران.

به گزارش نصر، مسیر او نه فقط عبور از مرز اعتیاد بلکه گذر از نگاه‌های سنگین مردم بود، از سکوت سنگین خانواده، از شرمی که سال‌ها سایه‌اش را بر وجودش انداخته بود. او مقابل گذشته‌ای که می‌توانست زمین‌گیرش کند، ایستاد و بدل شد به پناهی برای همان‌هایی که امروز درگیر تاریکی‌ هستند که روزگاری خودش را بلعیده بود.
امروز، علی، فقط مددکاری نیست که نیمه‌شب‌ها با صدای لرزان مادران و پدران از خواب می‌پرد، او تکیه‌گاهی است برای جوانانی که در آستانه فروپاشی، به دنبال نجات‌ هستند. زندگی‌اش را بر صداقت بنا کرده، آن‌قدر که حتی در لحظه خواستگاری، بی‌پیرایه از گذشته‌اش گفته و ایستاده تا دیده شود نه پنهان شود.
با هماهنگی قبلی، راهی مرکز ترک اعتیادی می‌شوم که برای بسیاری، نه فقط یک مکان درمان، بلکه خانه‌ایست برای بازآفرینی خویشتن. جایی که دیوارهایش قصه‌های تلخ و شیرین زیادی شنیده‌اند.
با آقای محمدی هم‌کلام می‌شوم، مردی خوش‌برخورد که با نگاهی آرام و صدایی مطمئن می‌گوید: «من از گذشته‌ام فرار نکرده‌ام، آن را پذیرفته‌ام. هر سؤالی داری بپرس، خجالت نکش من به خیلی از حرف‌ها عادت کرده‌ام.»
در چشمان او چیزی هست که در واژه‌ها نمی‌گنجد، او با همین حال بیان می‌کند: «شاید روزی گذشته‌ای داشتم که مایه شرم بود، اما امروز وجدانم پیش خدا آسوده است.»
«علی محمدی» متولد ۱۳۶۴ است و از دوران نوجوانی گرفتار دام اعتیاد شده بود، او با بیان اینکه در ۱۶سالگی و از روی کنجکاوی وارد جمع‌هایی در پارک شد، می‌افزاید: دیدم برخی جمع‌ها هستند که همه در آن دور هم هستند ولی من نمی‌توانستم وارد شوم. وقتی نزدیک شدم با مواد سبزرنگ روبه‌رو شدم و حشیش را شناختم و در کنار آن بقیه مواد را دیدم تا اینکه بیماری من فعال‌تر شد.
این جوان بهبود یافته ادامه می‌دهد: آخرین مصرف مواد مخدرم در ۲۳ سالگی بود و چهار نوع مواد مصرف می‌کردم. خانواده‌ام به اجبار، دستور قضایی گرفتند و از شهر تبریز به کرج رفتم و در شش ماه دوره‌ درمان ترک کردم.
محمدی از بازگشتی که با تلخی همراه بود، می‌گوید: وقتی برگشتم، فهمیدم بیماری هنوز در من زنده است. ذهنم مثل قبل کار نمی‌کرد در سال‌هایی که باید با دنیا آشنا می‌شدم، دوستی می‌کردم، فعال می‌بودم، در انزوای خودساخته‌ام مانده بودم. مسیر زندگی‌ام چنان تغییر کرد که دیگر نمی‌توانستم با آدم‌های سالم با دنیای عادی، ارتباطی برقرار کنم.

دستی که گرفتند تا خودش دستگیر شود
او با بیان اینکه پس از بازگشت مجبور به یافتن راه جدیدی شدم، می‌افزاید: به یک مرکز اقامتی زنگ زدم و گفتم که من شش ماه است پاکم، می‌خواهم به شما کمک کنم شما هم دست من را بگیرید. آنها هم دست من را گرفتند و یک سال آنجا ماندگار شدم بعد به من مسئولیت‌های کوچک دادند و ارتقا پیدا کردم و به دوره‌های مددیاری رفتم.
او از روزهایی که درس و مدرسه را رها کرده بود، می‌گوید: به من انگیزه دادند و دلگرمم کردند، دوباره نشستم پای درس، تلاش کردم و در دانشگاه قبول شدم در تبریز، وارد مقطع کارشناسی شدم و تحصیل در رشته مددکاری اجتماعی را آغاز کردم، مسیری که با تمام وجود انتخابش کرده بودم تا بتوانم به دیگران کمک کنم، همان‌طور که روزی به من کمک شد.
محمدی با بیان اینکه پس از پیشرفت در مرکز قبلی وارد مرکز ماده ۱۶ شدم، می‌گوید: ابتدا به صورت رایگان اما بعد استخدام همین مرکز شدم اکنون در دو مرکز مشغول به کار هستم.

۱۷ سال پاکی...
او با اشاره به اینکه ۱۷ سال از پاکی‌اش می‌گذرد، ادامه می‌دهد: بزرگ‌ترین عاملی که مرا از بازگشت به اعتیاد بازداشت، صحبت‌های خانواده‌ها بود؛ پدران و مادرانی که با اشک و درد می‌گفتند فرزندشان هنگام اعتیاد چه رنج‌هایی برای آنها به وجود آورده است. همیشه با خودم می‌گویم «علی، تصور کن این‌ها خانواده خودت هستند.» همین نگرش باعث شده، با وجود فعالیت در این مراکز، دیگر هرگز به سوی اعتیاد برنگردم.
محمدی می‌گوید: حالا در آستانه‌ ازدواج قرار گرفته‌ام، اتفاقی که روزی حتی جرأت تصورش را هم نداشتم. همیشه در دلم ترسی پنهان بود، ترس از اینکه جامعه هنوز یاد نگرفته گذشته آدم‌ها را بپذیرد و برایشان فرصت دوباره قائل شود. با این حال، صادقانه همه‌ی گذشته‌ام را تعریف کردم. امروز، دختر خانمی کنار من است که با آگاهی کامل از گذشته‌ام، من را پذیرفته و باور کرده است.
او با یادآوری تجربه‌ای از خواستگاری گذشته‌اش، می‌گوید: یک‌بار برای خواستگاری رفتم، دختر خانم، معیارهای خودش را گفت و من هم صادقانه گفتم که فقط دو شرط دارم. اول اینکه شغلم کار در مرکز ترک اعتیاد است. بعد برایش مثالی زدم که فرض کن روزی با هم از خیابانی می‌گذریم، کنار سطل زباله‌ای مردی صدایم می‌زند و می‌گوید کارت دارم. من همان‌جا می‌ایستم تا حرف‌هایش را بشنوم. از او پرسیدم آیا تو هم کنارم می‌ایستی؟ مکثی کرد و گفت: اجازه بدهید فکر کنم. و نشد!.
محمدی با اشاره به سختی‌های شغلی خود ادامه می‌دهد: من با خانواده‌های آسیب‌دیده طرف هستم. هر فرد این درک را ندارد که تحمل کند گوشی‌ام ساعت ۱۲ نصف شب زنگ بخورد و مادری یا پدری با صدایی لرزان از درد فرزندش بگوید مشکل را بازگو کند شغل من شب و روز ندارد.
او از واکنش خانواده‌اش به دوران اعتیادش، می‌گوید: پدر و مادرم هیچ‌وقت مستقیم نگفتند «معتادی». فقط با نگرانی می‌پرسیدند چرا زیر چشمت کبود است؟ برویم دکتر. تا اینکه یک روز، مادرم هنگام شستن لباس‌هایم، مواد را پیدا کرد. من فردای همان روز، دنبال همان مواد بودم. با این حال، مادرم هر بار که از خانه بیرون می‌رفتم، با صدایی آرام می‌گفت: مواظب خودت باش، کجا می‌روی؟ اما اینبار چون فهمیده بود با تذکری سرپوشیده گفت: مواظب باش دوستات بین سیگار بهت چیز دیگری می‌دهند. 
او با بیان اینکه خانواده‌اش به‌خاطر حرمت‌ها مستقیم تذکر نمی‌دادند، می‌افزاید: همان لحظه فهمیدم مادرم چیزی می‌داند. همیشه می‌گفت برویم دکتر حالت خوب نیست، چون من انکار می‌کردم، آنها هم مستقیم نمی‌گفتند تا حرمت‌ها از بین نرود.
محمدی با اندوهی در صدا از بهایی که خانواده‌اش برای نجات او پرداختند، می‌گوید: خانواده‌ام به من زندگی دوباره دادند. از ۱۶ تا ۲۳ سالگی، من در این هفت سال اندازه ۴۰ سال به آنها آسیب زدم، حتی یک آپارتمان فروختند تا هزینه‌هایم را تأمین کنند. با این‌همه، هرگز طردم نکردند. این را با تمام صداقت می‌گویم، اگر امروز ایستاده‌ام، به خاطر پشتیبانی بی‌قید و شرط آن‌هاست.
او با لحنی آمیخته به تلخی و مهر از خواهرش می‌گوید: وقتی برای خواهر خواستگاری می‌آمد، خواهرم به مادرم می‌گفت کاری کنید برادرم در خانه نباشد، مبادا او را ببینند، آن روزها، بودنم مایه شرم بود. اما سال‌ها بعد، وقتی دوباره خواستگاری برایش آمد، همان خواهر، کلید زندگی‌اش را به من سپرد و گفت: هرچه برادرم بگوید، همان می‌شود.

دیداری که به وداع انجامید
او از تلخ‌ترین خاطره کاری‌اش که هنوز هم بعد از چندین سال سنگینی آن را در دلش احساس می‌کند، می‌افزاید: شش سال پیش، در یکی از جمعه‌های سرد زمستان، در مرکز ماده شانزده بودیم. نیمه شب، پیرزنی با قامت خمیده، عصا به دست، آهسته آهسته خودش را رسانده بود تا پسرش را ببیند. دیدارشان کوتاه بود اما پر از شوق و اشتیاق، پس از خداحافظی رفت، اما نیم ساعت بعد خبر رسید که آمبولانس آمده. با عجله خودم را رساندم پیرزن تصادف کرده و جان باخته بود آن صحنه، آن لحظه، هنوز هم در ذهنم مانده، مثل زخمی که هیچ‌گاه التیام نیافت.

کارتن‌خوابی که دوباره داماد شد
او از شیرین‌ترین خاطره کاری‌اش که هنوز هم لبخند را به لبانش می‌آورد، می‌گوید: به یاد دارم، مردی که چند سال کارتن خواب بود را به مرکز آوردیم و کمک کردیم تا ترک کند، ۱۳ سال بود که طلاق گرفته بود با همسرش صحبت کردیم، راضی شد و دوباره به همراه ما در محضر عقد کردند.
محمدی با بیان اینکه خانواده باید در درمان نقش داشته باشد، ادامه می‌دهد: وقتی از من درمان اعتیاد را می‌پرسند، می‌گویم خانواده باید درمان شود. باید بدانند چگونه رفتار کنند و چگونه حرف بزنند. علت عود بسیاری از بیماران به خانواده برمی‌گردد چون طرز ارتباط بلد نیستند.
این جوان بهبود یافته خاطرنشان می‌کند: در جامعه ما اعتیاد را فقط در مواد مخدر خلاصه می‌کنند اما بسیاری از رفتارها و کارها هم نوعی اعتیاد است.

کودکانی که هنوز محتاج آغوش‌ هستند
او با تأکید بر اهمیت نقش خانواده در روند درمان می‌گوید: بر اساس تجربه‌ام، فرآیند بهبودی از اعتیاد معمولاً بین شش ماه تا یک سال زمان می‌برد تا فرد به پاکی پایدار برسد. اما این مسیر بدون همراهی خانواده کامل نمی‌شود؛ ترک نباید به معنای سپردن بیمار به مراکز و رها کردن او باشد. خانواده‌ها نیز باید آموزش ببینند و در این مسیر فعالانه حضور داشته باشند. 
محمدی در ادامه با نگرانی از کاهش سن اعتیاد می‌گوید: طبق پروتکل‌ها، مراکز ما اجازه پذیرش افراد زیر ۱۸ سال را ندارند، اما متأسفانه امروز با کودکانی مواجهیم که در ۱۱ سالگی گرفتار اعتیاد شده‌اند و ناچار در بیمارستان رازی نگهداری می‌شوند.
او توصیه می‌کند: به افراد می‌گویم دلشان برای خودشان بسوزد با خدا آشتی کنند اعتیاد درد بی‌خدایی است، با خدا آشتی کنند همه چیز حل می‌شود.
محمدی از عادتی که به بخشی از مسیر خودسازی تبدیل شده‌است، می‌گوید: هر شب قبل خواب تراز می‌گیرم که امروز چه کسی را رنجانده‌ام و چه کار مثبت و منفی انجام دادم و سعی می‌کنم اصلاح کنم.
او خطاب به مسئولان می‌افزاید: کسانی که پاک شده‌اند را با دید بد نگاه نکنند. ما را به عنوان بهبود یافته بپذیرند و شهروند سالم بدانند و کمک کنند.
انتهای پیام/
درمانگری که روزی گرفتار درد بود خبرگزاری ایسنا

ثبت نظر

نمایش 0 نظر

پژوهشیار