یادداشت/
در سوگ حامد عزیز، آقای کلمه های مهربان
1404/08/24 - 13:32 - کد خبر: 150174
نسخه چاپی
نصر: سرظهر، بین خواب و بیداری، وقتی گوشیام را باز کردم، تصویر شما را دیدم در صفحهی "دوستی"، که نوشته بود:" حامد هم جاودانه شد..". عکس شما حامد عزیز با آن گونههای استخوانی و شیارهای عمیق مورب، و شقیقههای گودافتاده، که همیشه دلم میخواست بدانم چه دم و دستگاه عظیمی پشت آن پنهان کردهاید که از تویش، هزاران هزار کلمه ی مهربان بیرون میآیند و روح آدم را نوازش می کنند که انگار شازدهکوچولو توی ستاره ی کوچک اش نشسته باشد به تماشای غروب...
من از این لحظه واهمه داشتم حامد. از اینکه یک قلب سیاه بگذارند زیر اسم تان، و یکهو تمام کلمات مهربان دنیا دیوانه بشوند و سر بگذارند به بیابان.
یکی یک بار گفته بود، سرطان یعنی غمباد! چقدر غم با خودتان داشتید مگر آقا؟ قدر چند هزار سال غصه قایم کرده بودید توی سرتان؟ میراث اندوه چند نسل ماسیده بود روی تن تان که زور تیغ هفت جراح هم به خشکاندن ریشههاشان نرسید؟ چقدر غده غده غمباد از مغز و دهانتان کشیدند بیرون و باز هم انگار نه انگار.
یک بار عباس آقای معروفی نوشته بود:" نوشتن شفاست".
چطور آنهمه کلمه نجات تان نداد آقا، شما را که خود، شفاخانهی مجسم بودید.
شما میدانید چرا خیلی از آرزوها راهش به گور است؟
من بلد نیستم به اندازه ی تو حرفهای قشنگ بزنم. و مثل تو یک جوری واژه ها را برقصانم در آغوش هم، که صدای بال زدن هزار پروانه از میانشان به گوش برسد.
درست وسط جنگل های بلوط ایستاده بودیم. بلوط ها را نشانم دادی و گفتی دکترها می گویند سرطان است و من سر چرخانده بودم به چهار گوشه و دلم هری ریخته بود پایین.
سیگاری روشن کردم و تو آه کشیدی، چند آه بلند پشت بند هم. و من فکرکرده بودم "آه" ها، چقدر می توانند پر قدرت باشند.
آه ها به هم می چسبند. ذره ذره، آرام آرام، روز به روز ، ماه به ماه ، بعد می شوند یک غده ی سرطانی. دکترها بی خودی حکم می دهند و اسم آه ها به طرز مسخره ای می شود بیماری!
یک "آه" بزرگ،خیلی بزرگ. آهی پیچیده در تمام سلول هایت ، که شده است غده ی سرطانی!
در جنگل های بلوط ایستاده بودیم که گفتی همه دکترها می گویند سرطان است.
سیگاری گیراندم و دودش را فرستادم هوا.بعد چند تا آه بلند کشیدم ، چند تا " آه" خیلی بزرگ...
هادی دهقانی، نویسنده و روزنامه نگار
انتهای پیام/
نصر