تحلیل فیلم پیرپسر از منظر روانشناسی تحلیلی یونگ/
پسر سرکش و پیرمرد آگاه
1404/08/14 - 09:25 - کد خبر: 149428
نسخه چاپی
نصر: کلیدواژهٔ تحلیل روانی این فیلم را میتوان در مونولوگ شخصیت اصلی با این مضمون جستوجو کرد: مردی که هیچ قاعدهای را نمیپذیرد همچنان «پسر» است.
به گزارش نصر، فیلم، روایت زندگی مرد میانسال در آستانه پیری با روحیهای پسرانه و نوجوانانه است که در میانهٔ بحران هویت قرار دارد؛ شخصیتی که در آستانهٔ سالخوردگی هنوز از پذیرش نقشهای پدرانه و اجتماعی سر باز میزند و در برابر قانون، نظم و مسئولیت مقاومت میکند. او در سطح روانشناختی میان دو نیروی متضاد درگیر است: «پیرمرد آگاه» و «پسر سرکش درون».
از منظر روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ و با در نظر گرفتن جنبههای آسیبشناختی شخصیت، میتوان محورهای زیر را در تحلیل او بطور خلاصه برجسته کرد:
۱. فروپاشی نقشها و ارزشهای دوران جوانی
در میانسالی، فرد درمییابد که اهداف مادی و اجتماعی دیگر او را ارضا نمیکند. مقاومت شخصیت اصلی در برابر درخواست پسرانش برای فروش خانه و تبدیل آن به آپارتمان، نمود آشکاری از این فروپاشی درونی است. او از سازگاری با ارزشهای نسل جدید امتناع میکند و در جملاتی چون «باید منتظر بمانی ببینی زندگی تو را به کدام سو میبرد» نوعی انفعال فلسفی و از دستدادن حس کنترل بر سرنوشت را بیان میکند؛ حسی که نشانهٔ بحران معنایی و پوچی در انتهای میانسالی است.
۲. ظهور سایه و میل به تخریب
در نظریهٔ یونگ، «سایه» بخش تاریک و سرکوبشدهٔ روان است که شامل پرخاشگری، تمایلات جنسی و میل به بینظمی میشود. در این فیلم، سایه علاوه بر خشونت و قتل های مکرر، در رفتارهای افراطی، بیبندوباریهای جنسی، و سوءمصرف انواع متنوعی از الکل و مواد آشکار میشود. شلختگی و نامرتبی در لباس پوشیدن به گونه ای که بخشی از شکم شخصیت اصلی دیده می شود و همینطور فضای نامرتب محل زندگی میل به بی نظمی ناشی از فشار سایه را برجسته می کند. پدر با پناه بردن به این رفتارها، از مواجهه با دردِ فروپاشی درونی میگریزد. درواقع، او با تخریب بدن و ذهن خود، سعی میکند صدای وجدان و اضطراب ناشی از بحران هویت را خاموش کند. این فرار از خود، شکلی از خودویرانگری ناخودآگاه است.
۳. رگههای شخصیت ضد اجتماعی و شکست در فردیتیابی
شخصیت اصلی در رفتار و منش خود نشانههای اختلال شخصیت ضد اجتماعی را دارد: بیتوجهی به قانون، لذتجویی آنی، فریبکاری، و ناتوانی در احساس همدلی. این ویژگیها زمانی شدت میگیرند که فرایند «فردیتیابی» در روان متوقف مانده باشد.
چنین فردی، در مواجهه با گذر عمر، به جای رشد درونی، دچار پسرفت روانی میشود و برای پر کردن خلأ درونی، به قدرتنمایی، خشونت و لذتهای فوری روی میآورد. در نتیجه، بحران هویت به شکل اختلال در مرز میان خود و دیگری بروز میکند.
۴. برونفکنی و قتل پسر
شکِ پدر نسبت به یکی از پسرانش ــ اینکه شاید حاصل خیانت همسرش باشد ــ یکی از کلیدیترین جلوههای فروپاشی روانی اوست. در روانتحلیل یونگی، این وضعیت نمونهای از برونفکنی سایه است: فرد جنبههایی از خود را که نمیپذیرد، بر دیگری فرافکنی میکند.
پدر که در درونش احساس گناه، شکست و بیارزشی دارد، این احساسات را به پسر نسبت میدهد و او را «بیگانه»، «نامشروع» یا «دیگری» میبیند. در واقع، پسر آینهای است که سایهٔ پدر را بازتاب میدهد.
وقتی در پایان فیلم پدر پسرش را میکشد، این قتل در سطح نمادین قتل بخشی از خود است؛ تلاش نومیدانهٔ مرد برای رهایی از جنبهای از وجودش که تحملش را ندارد. اما این مرگ، نه رهایی، بلکه فروپاشی نهایی هویت است. در ادامه هم پسر دیگر و خود شخصیت اصلی هم کشته می شوند. یونگ این همه ویرانگری را محصول سایه می داند که نماینده خوی حیوانی انسان بوده و در فرایند اجتماعی شدن از طریق پرسونا باید کنترل شود.
۵. سرکوب و بازگشت «آنیما»
در نظریهٔ یونگ، «آنیما» نمایندهی وجه زنانهٔ روان مرد است — نیرویی درونی که مظهر احساس، همدلی، شهود و رابطه است.
وقتی مردی در فرآیند رشد خود نتواند این جنبه را بپذیرد یا با آن ارتباط سالم برقرار کند، آنیما به صورت سایهای تاریک و ویرانگر بازمیگردد. در این حالت، زن در دنیای بیرون نه به عنوان فردی مستقل، بلکه به عنوان «موضوعی برای تسخیر» یا «نیرویی تهدیدآمیز» درک میشود.
شخصیت اصلی فیلم دقیقاً در این وضعیت است: میل شدید به رابطه با زنان در او در واقع تلاشی ناخودآگاه برای بازپسگیری بخشی از روان خودش (آنیما) است؛ اما چون این میل با اضطراب و ترس از آسیب دیدن در هم تنیده است، به خشونت و تخریب تبدیل میشود، احتمالا یک ترس ناخودآگاه از زنان هم دارد.
قتل زنان در این معنا، استعارهای از تلاش مرد برای نابودی وجه زنانهی درون خویش است — بخشی که او هرگز نتوانسته با آن آشتی کند.
دکتر علی محمدزاده - استاد تمام روانشناسی بالینی دانشگاه پیام نور مرکز تبریز
انتهای پیام/
نصر