یادداشت/
برای خنجرهای کین و غمهای بیپایان
1404/06/08 - 14:10 - کد خبر: 144269
نسخه چاپی
نصر: پنجمین سفر از سفرهای کلمۀ امسالم برای رونمایی رمان سایدا بود. با دوستان از ساختمان کتابخانه حرم حضرت معصومه (س)، خارج شده و سمت صحن حرم میرفتیم که پسرم تماس گرفت و خبر تلخ خنجری که بر قلب آقا نقی نشست را بهسختی و بغض داد.
کار ندارم به افکارم که سمت نجابت و متانت پدر و مادر آقا نقی رفت. خانوادهای که سرشان به زندگی و روزی حلال خودشان است و به قولی آزارشان به مورچه هم نمیرسد. کاری ندارم به چند سال پیش که پای معامله ماشین گذرم افتاد به نمایشگاه اتومبیل آقا نقی و با فنجانی چای، هرچه از ادب و مرامش شنیده بودم را به چشم دیدم. ازآنجاییکه همسرش فاطمه خانم را به قلب مهربانش میشناختم. زندگیشان از ذهنم گذشت، لطیف و عاشقانه چون گلبرگهای رز قرمز همدیگر را دوست داشتند. بی حاشیه و دور از بلبشوی افکار و عقاید جوانهای تازه به دوران رسیده که دم به دقیقه با هوای یکی تازهتر، اختلاف سلیقه و هزار بهانه دیگر پشتپا میزنند به عهد و قرارها. گوشهای از این شهر، برای روزبهروز گرمتر شدن لانه عشقشان سخت میکوشیدند. نقی حاضر بود برای خوشبختی فاطمه خودش را به آبوآتش بزند و فاطمه، نقی را با دنیا عوض نمیکرد. شاید بهپاس این عشق بود که خداوند پرندهای زیبا هدیهشان کرد. بیشک ذوق بزرگشدن نورای کوچکشان را داشتند و بالهای او را برای پروازهای قدرتمند در آسمان پرتلاطم زندگی آماده میکردند که خنجر حاشیههای اجتماعی نشست بر پیکر زندگیشان. قلب مجنون فاطمه را شکافت و نور از زندگی نورای بیگناه گرفت.
به قاتل قسیالقلب تا اندازهای فکرکردم که فرزند مادری است.
به فاطمهها و نقیهای بیتقصیری که هر روز، هر ساعت و شاید هر دقیقه به قربانگاه تیغ حاشیهها میروند و قاتلهایی که فرزندان مادرانی هستند.
صرفنظر از مادر نقی که مطمئنم دیگر زندگی نخواهد کرد،همسر جوانی که داغ بیپایان را به دوش خواهد کشید، دخترکی که بالهای پروازش چنان لنگ زد که سخت بتوان گفت پر بگیرد. به پسرم فکر کردم که چگونه تا آخر زندگی با هر خبر مشابه دلش خواهد لرزید و زخم داغش سرباز خواهد کرد. تمام مسیر برگشتفکر«خنجرهای کین و جایی که جوانه میزنند. خنجرها و بسترهایی که لب تیز میکنند؟» آونگ شده بود توی سرم.
تو دلی پرسیدم: «کجا را باید پی ریشه گشت؟»
با خود و در خود جاهایی که میشد را جستم. بطن خانه و خانوادهها؟ دل جامعه و کوچهپسکوچههای لجن گرفته فقر و فرهنگ؟ ورقبهورق قانون، میز به میز دولتها یا حکومتها؟ ورای مذهب و لامذهبیها را؟
جای تمام مادرها، همسرها و دخترکان کوچک آه را با فریادی بیصدا کشیدم. «کجا، کی و چگونه میتوان به این غمهای بیپایان پایان داد؟»
رو به حرم آرزو کردم: کاش مغز انسانها جای ساختن ربات بارداری، سمت اکسیری برود که خنجرهای کین را کُند و جای نیشترش را گل برویاند.
به قلم صدیقه حسنزاده
انتهای پیام/
نصر