یادداشت/
بازگشت «فروغ آزادی»؛ روایت رنج، رسالت و رستگاری
1404/05/11 - 20:13 - کد خبر: 142480
نسخه چاپی
نصر: خبر ناگوار زود شنیده می شود. دانشجوی سال دوم پزشکی دانشگاه اصفهان بودم. هنوز وسایل ارتباطی مثل امروز جهان را به دهکده کوچک تبدیل نکرده بود. برای خبر گرفتن از خانواده باید پای پیاده از دروازه شیراز به چهار باغ بالا می رفتیم و پس ازایستادن در صف بلند نوبت تلفن کردن از تلفن همگانی برسد.
از پشت گوشی تلفن خبر بدی از برادرم شنیدم: «اگر امتحاناتت تمام شده اند خودت را به تهران برسان پدر حالش خوب نیست».
پدرم در بیمارستان ایران مهر دو راهی قلهک در یک اتاق دو تخته بستری شده بود. هپاتیت B که بیماری کمتر شناخته شده آن سال ها بود (دهه 60) بدجوری پنجه هایش را در روح و جان او انداخته بود. تصویر دیدارم با پدرم در طبقه دوم بیمارستان ایران مهر در آن روزهای پایانی عمرش بسیار دردناک بود، طوری که هنوز هم از خاطرم نرفته است.
بیمار بغل دستی به لحاظ جسمانی وضعیت بهتری نداشت. درساعت ملاقات دوستان آن بیمار و جمعی از روشنفکران دورش حلقه زده بودند و از رشادت ها و مبارزات او در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، به عنوان روزنامه نگار بر زبان می راندند.
سید جواد پیمان؛ آن روزنامه نگار پرشور و مصدقی دو آتشه سال های نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران در سکوتی عمیق فرورفته و با تبسم به حرف های ملاقات کنندگان آن بیمار گوش می داد.
ساعت ملاقات تمام شد و همه رفتند. پدرم با آن حال نزار زیر لب شعری را زمزمه کرد:
« شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟».
بیمار بغل دستی با شنیدن این شعر حافظ احساس همدردی کرد و پرسید:
- این شعر وصف الحال ماست. مثل این که طبع ادبی دارید می تونم بپرسم شغل شریف تان چیست؟
پدرم پاسخ داد:
- روزنامه نگار!
دیالوگ شیرین و تاریخی بین آن دو روزنامه نگار مصدقی آغاز شد که هرگز از خاطرم نرفته است.
- عجب تصادف جالبی! من هم روزنامه نگار هستم. اسم شریف چیست در کجا قلم می زنید، پس چرا شما را نمی شناسم؟
- سید جواد پیمان هستم، صاحب امتیاز و مدیر مسئول روزنامه فروغ آزادی. اهل تبریزم، خب ما شهرستانی های گمنام نازکش شما تهرانی ها هستیم (هر دو خندیدند). کار روزنامه نگاری را در سال 1329 با پدرم سید اسماعیل پیمان صاحب امتیاز روزنامه مهدآزادی شروع کردم. ایشان آن موقع نماینده آیت الله کاشانی در آذربایجان بودند. من مصدقی بودم پدرم کاشانی چی.
- پس همیشه در حال مشاجره بودید (دو باره هر دو می خندند). من هم مصدقی هستم. شما را الان شناختم. در سال های دهه 40 از خوانندگان پر و پا قرص ویژه نامه روزنامه مهدآزادی به نام «آدینه» بودم که هر نسخه اش بلافاصله بعد از انتشار، از طریق یکی از دوستانم که در دانشگاه تبریز دانشجو بود خریداری و به من ارسال می شد. همه مطالب اش را می خواندم. آن زمان ها کار بی نظیری از یک روزنامه شهرستانی بود، با نبود امکانات و جو خفقان. من در خواندنی ها می نوشتم. تقدیر این بود که آخر عمری با شما آشنا شوم. هر دومان روزنامه نگار هر دومان مصدقی و هر دو در یک اتاق بیمارستانی. واقعا که کجا دانند حال ما ...
- بله، حق با شماست. کار روزنامه نگاری در جهان سوم طاقت فرسا ست و عمرش چون برف در مقابل آفتاب تموز. از سال 1347 که ممنوع القلم شده بودم تا انقلاب به کارهای دیگری مشغول شدم و درآمد سرشاری داشتم. در روزهای پایانی انقلاب به اصرار شهید آیت الله قاضی طباطبایی و نیز برای ادای دین مجددا وارد عرصه روزنامه شدم. در سال 1359 به کمک سید هادی خسروشاهی دوست دوران مبارزاتی امتیاز روزنامه فروغ آزادی را گرفتم که هنوز منتشر می شود. کار روزنامه نگاری آن هم در یک کشور جهان سومی مثل ایران خیلی سخت و پر مخاطره است. ای کاش قلم پایم می شکست وقتی دو باره پا به میدان روزنامه نگاری گذاشتم.
- مهدآزادی چطور شد؟
- در سال 1347 مطلبی بر علیه شاه در مهدآزادی چاپ شد که عواقب زیادی برایمان داشت. روزنامه توقیف شد و من و پدرم هر دو دستگیر و در دادگاه نظامی محاکمه شدیم. مدت زیادی از تبریز دور شدم. در نهایت به کمک یکی از دوستان پدرم که سناتور بود مهدآزادی رفع توقیف شد ولی من ممنوع القلم شدم و به خاطر اختلاف سلیقه با پدرم روزنامه و چاپخانه را ول کرده و رفتم سراغ کارهای تجاری. مهدآزادی تا سال 1354 منتشر شد تا این که در آستانه برنامه «گشایش فضای سیاسی کشور» طرح بازخرید کارکنان مطبوعات به اجرا در آمد که اگر یادتان باشد امتیاز نشریات در قبال پرداخت پول به صاحب امتیاز و نویسنگان جراید و خبرنگاران به عنوان غرامت، لغو شدند. حتی به کارگران چاپخانه مهدآزادی نیز غرامت پرداختند. پدرم با پول دریافتی به نوسازی چاپخانه پرداخت و ماشین آلات نو خریداری کرد و مشغول کار چاپ شد هر چند امتیاز چاپخانه به نام من بود.
- عجب! بله یادم است طرح بازخرید کارکنان مطبوعات.
طرح را حمید رهنما هنگام وزارت اطلاعات ابداع کرد و به دست پورشالچى معاون وزارت اطلاعات به اجرا درآمد. پشت این قضیه ساواک بود. روزنامه ها تبدیل شده بودند به شاه نامه و حتما باید عکس شاه در بالای صفحه اول چاپ می شد. معلوم بود که این کار مغایر فضای باز سیاسی مورد انتظار غرب بود. به همین خاطر با پرداخت غرامت روزنامه ها را لغو امتیاز کردند که هم دولت به اهدافش رسید و هم صاحبان امتیاز روزنامه راضی شدند. پس فروغ آزادی بعد از انقلاب منتشر شد؟
- بله، در روزهای آخر انقلاب بود که شهید آیت الله قاضی مرا تشویق کرد برای اطلاع رسانی انقلاب در تبریز روزنامه منتشر کنم. من هم از فرصت استفاده کرده و مهدآزادی را منتشر کردم. فردای آن روز از اداره اطلاعات و جهانگردی زنگ زدند که نمی توانید روزنامه لغو امتیاز شده را منتشر کنید. من اعتنایی به آن تهدید تلفنی نکرده و یک مقاله با تیتر«ماجرای یک تلفن» نوشتم. در آن مقاله نوشته بودم که تهدیدهای شما دیگر کارساز نیست. بعد از پیروزی انقلاب روزنامه مهدآزادی به مدت یک سال منتشر شد تا این که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرد تمامی مطبوعات باید امتیاز بگیرند. سید هادی خسروشاهی نماینده امام در وزارت ارشاد بود. آمد پیش پدرم و گفت شما می توانید با عودت پول دریافتی امتیاز مهدآزادی را احیا کنید. پدرم گفت من نزدیک 80 سال سن دارم و دیگر نه روزنامه می خواهم و نه وارد کار سیاسی می شوم. سید جواد هم خودش می داند اگر می خواهد روزنامه منتشر کند برود امتیاز جدید بگیرد. بلافاصله تقاضای امتیاز روزنامه فروغ آزادی به نام خودم کردم که بلافاصله امتیاز صادر و فروغ آزادی منتشر شد. ولی این شغل واقعا طاقت فرساست و ما هنوز خیلی راه داریم که به استانداردهای دنیای آزاد برسیم. همان طور که گفتم ای کاش قلم پایم می شکست وقتی دو باره پا به میدان روزنامه نگاری گذاشتم.
هر دو آهی عمیق کشیدند و تا پاسی از شب خاطرات دوران جوانی اشان را به همدیگر بازگو کردند. تردیدی ندارم آن شب هر دوی آنها رنج بیماری را به فراموشی سپردند. گویی چندین سال است که دوستان صمیمی بودند.
دو روز بعد در شامگاه 23 بهمن 1367 سید جواد پیمان بعد از عمری مبارزه و روزنامه نگاری به دیار باقی شتافت و طبق وصیت اش در زادگاهش شهر مراغه به خاک سپرده شد.
پس از فوت پدر در ۲۳ بهمن ۱۳۶۷، ما فرزندانش درگیر جنگ، تحصیل و نابسامانیهای پس از آن بودیم. اداره ارشاد تبریز به احترام جایگاه پدر اجازه داد روزنامه بدون مدیرمسئول منتشر شود. اما فشار برای معرفی مدیر مسئول ادامه داشت تا آنکه به ناچار، عمویمان، مهندس سیدمسعود پیمان را معرفی کردیم.
امید داشتیم روزنامه در خانواده سید جواد پیمان باقی بماند، اما در سال ۱۳۷۱ با اقدامی غافلگیرکننده، ایشان نام روزنامه را از «فروغ آزادی» به «مهدآزادی» تغییر داد و ادعا کرد این همان روزنامه تاریخی سال ۱۳۲۹ است. این اقدام برای ما غیرقابلدرک بود و از همان زمان، اعتراضات اداری و قضایی ما آغاز شد.
سالها گذشت. تلاشها بیثمر ماند تا سرانجام، قوه قضاییه با حکمی قاطع، حق را به ما بازگرداند و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز با اجرای حکم، امتیاز روزنامه را به نام اینجانب، یکی از وراث مرحوم سید جواد پیمان، صادر کرد.

امروز، «فروغ آزادی» پس از سالها غربت، به جایگاه اصلی خود بازگشته است. قدیمیترین روزنامه تبریز، بار دیگر از دل خاکستر برمیخیزد تا با سبکی نو، محتوایی تحلیلی-توصیفی و تمرکز بر مسائل آذربایجان شرقی و استانهای همجوار، بار دیگر صدای مردم باشد؛ مستقل و مردمی.
تنها ۴۸ ساعت پس از صدور مجوز، نخستین شماره جدید روزنامه منتشر شد، بیآنکه فرصت بازطراحی گرافیکی یا بازبینی محتوایی داشته باشیم. کار دشواری بود، اما برای احترام به مخاطبان، برای جریان پیوسته اطلاعرسانی، برای حفظ حقوق صاحبان آگهی، تصمیم گرفتیم معطل نمانیم.
از همراهی شما، خوانندگان شریف و آگاه، دلگرمیم و امیدوار.
راه دشوار است، اما فروغ آزادی بار دیگر روشن شده؛ به امید آنکه فروزان بماند.
به قلم سید وحید پیمان
انتهای پیام/
نصر