یادداشت/
رویاهای سوخته؛ از گفتوگوی تمدنها تا کابوس جنگ
1404/04/26 - 17:25 - کد خبر: 141278
نسخه چاپی
نصر: چند روز قبل از شروع جنگ، اینستاگرام یورونیوز یک ویدئو منتشر کرده بود؛ "دارا خسروشاهی" مدیر عامل ایرانی تبار اوبر سر یک جلسه بود با ترامپ. ترامپ با همون دلقک بازی همیشگیش خطاب به خسروشاهی میگفت که ایرانی ها مذاکره کنندگان خوبی هستند؛ این دفعه باید تو رو بفرستیم ایران باهاشون حرف بزنی!
یک آن فکر کردم به اینکه عراقچی و دارا خسروشاهی بنشینند رو به روی هم و در مورد ایران حرف بزنند؛ در مورد سرزمینشون، میراث و تاریخشون. سال ها پیش وقتی محمد خاتمی رئیس جمهور بود در مراسمی در میان ایرانیان خارج از کشور در مورد داستان رستم و اسفندیار حرف زده بود.
داستان دو هموطن رو در روی هم؛ بالاخره زمانه گفت و گوی تمدن ها بود اون روزها؛ رییس جمهور ما با اروپایی ها و کشورهای همسایه رفت وآمد میکرد، سرمایه گذار به این مملکت می آمد، مردم برای روزنامه صف می ایستادند؛ اگر چه در اینترنت ویدئویی از سخنرانی خاتمی تو اون جلسه پیدا نکردم اما ویدئوی "دارا خسروشاهی" هست.
به نظرم باید شکل پاسخ دادن دارا خسروشاهی به دونالد ترامپ رو چند باره نگاه کنیم؛ صریح، مودب و واقعی. لحن درست، زبان بدن قاطع. حداقل تقطیع یورونیوز اینطوری نشون میداد. خسروشاهی گفت وقتی بعد از انقلاب مجبور شدند از ایران خارج شوند همه چیز رو از دست داده بودن مستر پرزیدنت. بعد از آمریکا تشکر کرد. از سرزمین فرصت های تازه، از سرزمینی که اجازه داده بود خانواده خسروشاهی یک بار دیگه بتونن بلند بشن و ادامه بدن. اونجا دیگه میمیک مستر پرزیدنت دلقک اراذل تغییر کرده بود.
من اما به سرزمین خودم فکر میکردم مدام. هنوز بمب ها روی سرمون نمیریخت. هنوز اون دو تا پسر و اون همه آدم دیگه کشته نشده بودن. ایران تو را چه کسی آباد خواهد کرد ؟ ایران برای تو چه کسی فرصت تازه ای خواهد گشود؟ آه ایران آه قلبم قلبمان....داشتم فکر می کردم یک یادداشت در مورد کارآفرین هایی بنویسم که اول انقلاب همه چیز رو گذاشتند و رفتند یا فرار کردند یا تبعید شدند یا بیرون شدند یا هر کلمه ای که شما فکر می کنید درسته! دکتر پیران سر کلاس های دوره ارشد، داستان خیامی رو برامون تعریف میکرد مدام. ماجراهاشون بعد از انقلاب، مصادره اموال و رفتنشون از ایران این قدر عجیب بود که گاهی فکر میکردم اینها نمیتونه واقعی باشه و قصه است ولی قصه نبود؛ دارا خسروشاهی واقعی ایستاده بود رو به رومون و داشت به جای کشور خودش از مستر پرزیدنت امریکا تشکر میکرد! از میلیاردی دیوونه که افسار دنیا رو فعلا به دست گرفته و از مسابقات فوتبال تا جلسات رسمی جز دیوانگی و جنون و بی پرنسیبی چیزی ازش نمیبینیم.
بعد جنگ شد. ساعات اولیه بهت بود و بهت. تا کجا نفوذ کرده بودند؟ همه آدرس ها، همه آدم ها. جنگ شده بود و ما دقیقا نمیدانستیم باید چه کنیم؟ کیف بستیم. مدارک، آب، بیسکوئیت، اسباب بازی های مورد علاقه دخترم. آه دخترم. بعد دیدیدم که راهش اینه زندگی رو ادامه بدیم.
همون طور که پدرم در تمام دوران جنگ 12 روزه آرام و مثل کوه به معنای واقعی مثل کوه روی مبل همیشگیش می نشست و ادامه میداد و میگفت همه جنگ های تاریخ با صلح تمام میشوند و یک روز عصر که رسیده بودم خونه گفت سخنرانی عراقچی در استانبول رو دقیق تماشا کرده و این سخنرانی در تمام سالهای بعد از انقلاب کم نظیر بوده؛ خردمندانه، دقیق و واقعی. فکر کردم که چه خوب این ها سرکارند. فکر کردم کاش همیشه در همه کشور ها آدم های اینطوری سر کار باشد.
یک روز عصر، زیر همون حملات رفتم پیاده روی و برای همسرم گیلاس خریدم. توی راه فکر کردم ممکنه آخرین گیلاس این زندگی باشه. گفتم اگر جنگ تمام بشه میشینیم و "طعم گیلاس" عباس کیارستمی رو دوباره میبینیم. فکر کردم در برابر تقدیر کاری نمیشه کرد. باید تحمل کنیم . این رو لیلی گلستان نازنینم هم برام نوشت: "باید تحمل کرد خانم منشی راه دیگه ای نیست" پیامش رو روزی چند بار خوندم. "راه دیگه ای نیست".
هر لحظه به این فکر میکردم چطور شد که اینطور شد؟ صفحاتی از خاطرات آقای رفسنجانی در اینستاگرام وایرال بودن. مصاحبه هایی جدی از آقای لاریجانی و روحانی رو به یاد می آورم که میگفتند پرونده ما در آژانس باید فنی بمونه و نباید بزاریم سیاسی بشه و مگر گذاشتند ؟ سال 88 داستان عجیب و غریب انتخاباتی که همزمان شد با امتحانات سال اول ارشدم در دانشگاه علامه. راهپیمایی سکوت، بعد اون همه داستان و لغو امتحانات و هزینه های عجیب و غریب احمدی نژاد برای این مملکت. بعدتر رییس جمهوری روحانی در دو دوره کاملا متفاوت . باگ دموکراسی با ظهور دونالد ترامپ و بیرون اومدنش از برجام. انتخابات بعدی ایران که همچنان با امید به تدبیر، ناامیدانه به همتی رای دادیم و با سجده از خداوند خواستم به این مملکت کمک کنه. بعد رای به پزشکیان؛ همه جا نشانه هایی از دعوای رادیکالیته و خِرد موج میزد و نتیجه بمبارانی که آوار شد روی آسمانمون بدون اینکه قیمت نفت که مهم ترین محصول این مملکته به طور معنی دار و موثری .بالا بره و ناتانیاهو که وحشی گری اش، کودک و بزرگ کشی اش از خیلی قبل تر برامون آشکار بود هموطنانمون رو شهید کرد. روز یکه صدا و سیما رو زدن از ترس بی حس بودم. ترس بود ؟ واقعا نباید از رژیمی ترسید که فقط 1000 نفر رو هفته پیش در صف غذا توی غزه کشته؟ عمدتا زن و کودک..هنوز هم دیدن تصویر کشته شدگان برام غیرقابل تصوره. بچه ها، مادرها،همسایه ها این وحش گری تا کی قراره ادامه داشته باشه ؟
در تمام این روزهای بعد از جنگ من رویای ایرانی رو دارم که دارا خسروشاهی هاش، خیامی هاش و عباس عراقچی هاش رو در روی هم نباشن. کنار هم باشن. رو به روی ترامپ و دارو دسته اش، رو در روی وحشی گری عجیب نتانیاهو. در تمام این روزها به این ها فکر کردم؛ به سرمایه اجتماعی این مملکت که اینطور دود شده و به آسمان ها رفته؛ دودی حتی تاریک تر و غلیظ تر از آتش سوزی های این چند روز اخیر.
ایران برای تو چه کسی فرصت تازه ای خواهد آورد جز فرزندان خودت؟
حنانه منشی
انتهای پیام/
نصر