یادداشت به مناسبت چهلم درگذشت شادروان احد ملازاده مدیر کتابفروشی و مطبوعاتی کیهان/
یادی از دهه ها فعالیت در عرصه کتاب و مطبوعات تبریز
1403/08/08 - 17:03 - کد خبر: 123692
نسخه چاپی
نصر: انگار همین دیروزها بود که از سر صبح تا پاسی از شب با کتاب ها و نشریات در مغازه واقع در پائین تر از سه راهی تربیت تبریز ور می رفت و با گشاده روئی از مراجعین و دوستان که به مغازه می آمدند، استقبال می کرد و هیچ هم خسته نمی شد.
به یاد می آورم درست پنجاه و 6 سال پیش را؛ که تابستان تازه در مغازه آقادائی کمک کارش شده بودم و روزها ئی بودکه صمد بهرنگی تازه به ارس پیوسته بود و درکتابفروشی کیهان احد آقا هم مثل بسیاری جاها صحبت ها اغلب از صمد و معلمی بود که ارس او را قربانی گرفته بود!
درهمین روزها و ایام بود که با بسیاری از اهالی کتاب و فرهنگدوستان، انسان های فرهیخته و مبارز، نویسندگان، اساتید دانشگاه، دانشجویان و اهالی سیاست و چهره های سیاسی و مذهبی که به مغازه کتابفروشی احد آقا رفت و آمد داشتند، آشنا شدم و چه درس هائی که از بحث ها و صحبت ها ی شیرین و اغلب آموزنده یاد نگرفتم.
یادم هست روزی در همان سال های دهه چهل روانشاد دکتر غلامحسین ساعدی نویسنده و نمایشنامه نویس معروف را در مغازه احدآقا دیدم که باهم گرم صحبت بودند.
دکتر ساعدی که متولد تبریز بود در دوران کودکی و دوره ابتدائی با احد آقا هم کلاس شده بودند و این آشنائی بعد ها هم ادامه داشت و دکتر هر از گاهی که گذرش به تبریز می افتاد به دیدار همکلاسی اش احداقا می آمد ولحظاتی را باهم یاد گذشته می کردند.
روزی که من دکتر ساعدی را در مغازه احدآقا دیدم منتظر شاعر معروف آن روزهای تبریز "یدالله مفتون امینی" بود که خانه شان در حوالی میدان ساعت بود وبا دکتر در جلو مغازه احد آقا قرار ملاقات داشتند.
کتابفروشی کیهان نمایندگی بسیاری از انتشاراتی های کشوری را داشت و هر کتاب تازه ای که در تهران چاپ و منتشر می شد بلافاصله به کتابفروشی احدآقا هم می رسید و اهالی کتاب هم این را می دانستند و اکثر روزها به مغازه سر می زدند و از کتابهای دلخواه تهیه می کردند.
انصافا ؛ احد آقا جزو آن گروه کتابفروشان تبریز بود که خود نیز اهل مطالعه بود و هر وقت فرصت می کرد لحظاتش را با مطالعه کتاب و نشریات می گذراند و کتابهاو نشریات خوب را به دیگران هم معرفی می کرد که این روش برای سالیان متمادی ادامه داشت.
بعد ها که به عنوان خبرنگار مشغول بکار شدم، هر وقت که به دیدن آقا دائی می رفتم با گشاده روئی سراغ مادر را می گرفت و از کار و بار و گذران زندگی می پرسید و به ادامه راه امیدوارم می کرد.
اوایل دهه شصت یک روز که فرصتی پیش آمده بود به اتفاق یک از دوستان به روستای لیقوان رفتیم و لحظاتی را در بین راه کنار لیقوان چائی گذراندیم که خاطره ای برایمان شد.
روانشاد احد آقا کیهان، در طول حیات رابطه گرم و صمیمی با همه برادرها؛ حمید آقا، مجید آقا، صمدآقا و اسد آقا و نیز خواهرها ودیگر فامیل داشت و رابطه معقول او زبانزد خاص و عام بود.
شادروان احد آقا ملازاده بعد از چند دهه فعالیت مستمر کتابفروشی و مطبوعاتی، در اواخر عمر، چند صباحی را به علت کهولت سن در خانه گذراند و در نهایت، در روز دوم مهر ماه امسال در سن ۹۱ سالگی دار فانی را وداع گفت.
یاد و نامش پایدار.
به قلم محمد حسن علملو
انتهای پیام/
نصر