یادداشتی بر نمایش «دوستان کُمُدی»/

مساله پیدا کردن دوست

1402/12/21 - 10:14 - کد خبر: 110120 نسخه چاپی

نصر: در جامعه‌ای که نابرابری‌های اجتماعی نهادینه شده است، قشربندی اجتماعی به وجود می‌آید و جامعه به طبقات اجتماعی تقسیم می‌شود که اعضای آنها دسترسی یکسانی به فرصت‌ها و امتیازهای اجتماعی ندارند.

در سیستم قشربندی اجتماعی بسته، جایگاه اجتماعی فرد را سلسله مراتبی تعیین می‌کند  که انتسابی است و فرد در تعیین ویژگی‌های آن نقشی ندارد. این مطلب در دوران باستان در تمدن‌های مصر، یونان و روم و بین قرون پانزدهم تا نوزدهم در اروپا و آمریکای شمالی به شکل برده‌داری رواج داشت. به طوری که بردگان بخشی از مایملک اربابان خود بودند و هیچ اختیار و انتخابی نداشتند. طبق مستندات تاریخی در سال ۱۸۳۳ در بریتانیا و در سال ۱۸۶۵ در ایالات متحده‌ی آمریکا، برده‌داری رسماً منسوخ شد و به تاریخ پیوست. 

 اما آیا این یک توهم و خیال واهی نبود؟  
گابور راسوو در نمایشنامه «دوستان کُمُدی» به این سوال جواب می‌دهد. زوجی که زندگی آنها در حال فروپاشی است، از سر اتفاق با آگهی روزنامه‌ای روبرو می‌شوند که زندگی آنها را هرچند موقت تحت تاثیر قرار می‌دهد.  
«فکر می‌کردم دوست را پیدا می‌کنند...» گابور رسم برده‌داری منسوخ شده را به شکلی مدرن و در قالب دوستانی که می‌توانی اجاره بکنی دوباره زنده می‌کند. زوجی مرفه که از لحاظ اقتصادی در وضع خوبی هستند و فرزندان خود را راهی زندگی مستقل خود کرده‌اند، اکنون برای تنوع بخشیدن به زندگی و دوری از ملال و یکنواختی زندگی، دوستانی برای خود اجاره می‌کنند که عملاً به نوعی مالک و ارباب آن‌ها هستند. در هر زمان که بخواهند باید دوستان کُمُدی در اختیار اربابان خود باشند و سعی در برآورده کردن نیازهای آنها بکنند. نباید ملال‌آور و خسته کننده باشند. همیشه باید تایید بکنند و به هر شکل و در هر شرایطی آماده به خدمت باشند. تا جایی که حتی اربابان مدرن، فکر تصاحب و تجاوز جنسی را هم در ذهن خود می‌پروراند. دوستان کُمُدی ته‌مانده‌ی غذای اربابان مدرن را که حالا «دوست» نامیده می‌شوند می‌خورند و مدام در مطیع آنها هستند. ریچارد وولف، معتقد است که نظام سرمایه‌داری شباهت زیادی با نظام‌های پیشینی‌اش، برده‌داری و فئودالیسم دارد. طبقه‌ی کوچکی از مردم بر اکثریت جامعه چیره‌اند و تمام دسترنج آنها را به یغما می‌برند. بار سنگین تولید بر دوش طبقه پایین‌دست است و سود سرشار سهم اربابان. در جامعه‌ی مدرن امروز با انسان‌هایی که ادعای مدرن بودن آنها گوش فلک را کر می‌کند، مناسبات و رفتارها تغییر کرده است. اسم‌ها عوض شده‌اند ولی رسم‌ها همان است که بود. انسان امروز شاید از سر تنهایی یا به رسم پیشینیان خود از روی ارباب بودن و و احساس قدرت، دیگر انسان‌ها را زیر سلطه‌ی خود می‌گیرد و استثمار می‌کند. هرچند که اسم آن را تغییر داده است و نام «دوست» بر آن نهاده است. 


 
 وحید رحمتی و محمدرضا زالیان این نمایشنامه را در اسفند ماه ۱۴۰۲ در تئاتر شهر تبریز به روی صحنه بردند و با وجود جوان بودن هر دو کارگردان، انتخاب بازیگران نشان از درایت و تیزهوشی این دو دارد. علی پوریان و نازیلا ایران زاد بنام، در نقش دوستان ارباب و مهرداد نیکجو و فریبا سهرابی در نقشه دوستان کُمُدی، به واقع خوش درخشیدند. در‌ مورد بازی هیچ کدام از عزیزان نمی‌‌خواهم انتقادی بکنم، زیرا بنا به تجربه‌ی علاقمند بودن به تئاتر و دنبال کردن اجراها، دریافته‌‌ام که اجرای چنین متن‌هایی با وجود همه‌ی مشکلات و محدودیت‌هایی که در این هنر ارزشمند وجود دارد، چقدر می‌تواند مشکل باشد.  و به واقع در آوردن این نمایشنامه، با وجود همه ی لایه‌ها و کنایه‌هایی که دارد، کار هر کسی نیست و به مانند این است که دست‌هایت را بسته باشند و در آب انتظار شنای درست و با سرعتی را از تو داشته باشند. وقتی این عزیزان با دست‌های بسته هم اینقدر خوب کار را در آورده‌اند، پس جای حرفی نیست جز تشکر و دستمریزاد. 


 
در این اجرا، گذشته از گریم دیگر بازیگران که باز با همه‌ی بایدها و نبایدها کار شده بودند، طراحی و اجرای گریم علی پوریان که کار دست هنرمند توانا ترمه‌ی پارسا است واقعاً جای تقدیر و تحسین دارد. چهره پردازی علی پوریان جدای از بازی عالی علی، هم در شکل اجرای نقش و هم در شخصیت پردازی و باورپذیری  برای مخاطب نقش زیادی بازی می‌کند. با دیدن صورت و شکل ظاهر، کلی از خصوصیات رفتاری و اخلاقی شخصیت روشن می‌شود و بعدها با پیش رفتن نمایش بهتر و بیشتر با این شخصیت ارتباط برقرار می‌کنیم. نازیلا ایرانزاد هم به رغم محدودیت‌هایی که در اجرای چنین نقش‌هایی وجود دارد به خوبی توانسته با میمیک صورت و بازی هنرمندانه ما و همه‌ی مخاطبان خود را مسحور  هنر خود کند و هنر بازیگری خود را به رخ بکشد. مهرداد نیکجو، شخصیتی که هم می‌ترسد و هم سعی در حفظ شرایط موجود دارد و هم گاهی رگ غیرتش قلمبه می‌شود و ادای شورش و انقلاب در می‌آورد.
و جالب این جاست که ما همه‌ی آنها را باور می‌کنیم و در نهایت فریبا سهرابی که شناخت چندانی از بازی او نداشتم، اما در کنار مهرداد و علی و نازیلا به خوبی ایفای نقش کرده است و در کل کار تروتمیز و یکدستی از کار درآمد است. نمایشی که در ابتدا و ظاهر کاری طنز است و هرچه جلوتر می‌رود تلخی آن بیشتر به چشم می‌آید. در انتهای نمایش هرچند که لبخند بر روی لب نشانده است اما تلخی  گزنده‌ی آن را تا مدت‌ها حس خواهیم کرد و سوال‌های متفاوتی که در ذهن ایجاد شده است را شاید روزها و هفته‌ها با خود داشته باشیم و درگیرش شویم. و آیا رسالت هنر چیزی جز این است؟
 
وحید صدر فضلائی 
انتهای پیام/
مساله پیدا کردن دوست نصر

ثبت نظر

نمایش 0 نظر

پژوهشیار