مصاحبه با پدر شهید سانحه هوایی تبریز در سالگرد شهادتش/

پرواز ابدی «پرویز»!

1402/12/02 - 12:08 - کد خبر: 109054 نسخه چاپی

نصر: دوم اسفندماه، سالگرد سانحه هوایی سقوط یک جنگنده اف 5 در شهر تبریز است. حادثه ای که با رشادت و ایثار خلبان و کمک خلبان این جنگنده و به خاطر جلوگیری از سقوط جنگنده در یک منطقه مسکونی و شهادت تعداد زیادی از شهروندان عزیز، آنها موفق شدند هواپیما را به حاشیه شهر و یک منطقه تقریبا غیرمسکونی و کم جمعیت کشنده و خود نیز در این حادثه، مظلومانه به شهادت رسیدند.

در این حادثه غیر از دو خلبان هواپیما، یک شهروند عزیز حاضر در صحنه نیز جان خود را از دست داده به شهادت رسید. «شهید پرویز حبیبی». در دومین سالگرد ان سانحه با پیرمردی آشنا شدیم که در غم فراق پسر جوانش تکیده شده و هنوز که هنوز است با خاطرات شیرین پسرش زندگی می کند. او به قدری وابسته و شیفته فرزندش است که با عبارت زیبایی از این شهید یاد می کند: «پرواز پرویز»!
با او در محل کارش در بازار فرش تبریز به گفتگو نشستیم. او یک رفوگر ماهر و فعال حوزه هنر فرش است و ده ها سال است که با عشق و علاقه به این کار ادامه می دهد.


 
«ابراهیم حبیبی» پیرمردی است که حالا با داشتن بیش از 75 سال سن، همچنان عاشقانه نخ و دفه و قیچی به دست گرفته و هنر _ صنعت فرش تبریز را پشتیبانی می کند. او حالا بعد از شش دهه حضور در کار رفوگری و شانه زنی، استاد کار تمام این حرفه در آذربایجان به شمار می آید. با او در بازار بزرگ فرش تبریز و در راسته مظفریه قرار مصاحبه گذاشتیم.

حاج آقا حبیبی! سالگرد شهادت فرزند برومندتان را تسلیت می گوئیم. در روز حادثه شما کجا بودید؟
 ممنونم از حضور شما و تسلیت تان. امیدوارم خدا همه ما را با شهدا محشور بکنه.
آن روز من سر کارم بودم. در همین بازار تبریز. نیم دانم چرا ولی از صبح حالم دگرگون بود. حس عجیبی داشتم. نوعی نگرانی و دلهره. گاهی فکر می کردم حتما داروها و قرص هایم را نخورده ام. اما وقتی دقت می کردم یادم می افتاد که نه. خورده ام. قبل از ظهر روز دوم اسفندماه سال 1400 بود. اول صدای گوشخراش پرواز یک هواپیما را شنیدیم. توجه نکردم. گفتم شاید مانور نظامی است. اما مدتی بعد ، در بازار خبر پیچید که یک جنگنده در تبریز سقوط کرده است. اصلا به ذهنم خطور نکرد که ممکن است یک طرف این حادثه تاسف بار، خانواده من باشد. اما چند لحظه بعد اوضاع تغییر کرد.


خبر شهادت پسرتان را چطور و کجا شنیدید؟
با برادرم در بازار همکار هستیم. او سراغ من آمد و با نگرانی بهم گفت: پرویز تصادف کرده و حالش خوب نیست. یک سر بیا برویم خانه. سریع با خانه تماس گرفتم و گفتم چی شده ؟ ولی از صدای پشت گوشی معلوم بود اتفاق ناگواری افتاده. به حدس و گمان خودم اعتماد نکردم و سریع به سمت خونه رفتیم و توی راه داشتم فکر می کردم کاش تصادف شدید نباشه  و پرویز سالم باشه.

وقتی به محله و جلوی خانه تان رسیدید چی دیدید، چه حس و حالی داشتید؟
به محله مان که رسیدم جلوی مجتمع خیلی شلوغ بود . از یکی از آنها پرسیدم جریان چیه؟ همه سرشان را تکان میدادند و کسی حرفی نمی زد. گاهی حدس هایی می زدم ولی نمی تونستم و نمی خواستم باور کنم.
هر کسی که می آمد تسلیت می گفت من جوابش می گفتم بیمارستانه و حالش خوب میشه !


 
دیگه حالم دست خودم نبود. هیچ کسی را نمی شناختم نه چیزی می دیدم و نه می شنیدم. انگار همه غریبه بودند توان بالا رفتن از پله ها را نداشتم. صدای گریه و شیون را از خانه که شنیدم به خودم نهیب زدم که خانم ها همیشه بزرگ می کنند ماجراهای کوچک را.
بیرون را نگاه می کردم شاید کسی خبری بیاورد از زنده بودنش. تا اینکه کم کم باورم شد که «پرویز» فوت شده است.

از مسئولان شهر کسی برای دیدارتان آمدند؟
بله. امام جمعه تبریز و استاندار فقید  سردار خرم تشریف آوردند و تسلی خاطر شدند. دیگه قبول کردم که پسرم «پرویز» پرواز ابدی خود را آغاز کرده است.
از پسرتان بفرمائید و اگر خاطره ای در ذهن تان هست: 
پرویز اولین پسرم و فرزند ارشد من بود. اون همیشه اهل کمک رسانی به مردم بود و هر کاری از دستش بر می اومد برای ما و دوستانش انجام می داد. خیلی به ائمه معصومین ارادت خاص داشت. یکی از دوستانش که خادم امام رضا بود تعریف می کرد: یک روز پرویز اومد پیش من و گفت اجازه بده من هم یکبار لباس خادمی امام رضا(ع) را بپوشم! بعد از پوشیدن لباس گریه کرد و گفت: من از امام رضا حاجتی دارم اینکه خادم درگاهش باشم!
در زمان اوج گیری کرونا در زمینه تهیه مایحتاج نیازمندان فعالیت داشت. با خیریه ها خیلی همکاری و حتی ارتباط پنهانی داشت. رابطه اش با من و مادرش هم خاص بود هم از جهت مالی کمک احوال ما بود و هم همیشه به کارهای من و مادرش رسیدگی می کرد. همیشه پیگیر سلامتی ما بود و ما رو دکتر می برد و زمان مصرف دارو رو به ما یاد آوری می کرد. با تنها پسرش رابطه خیلی خوبی داشت یعنی رابطه پدر و پسری نبود مثل دو تا دوست بودن همه جا با هم می رفتند... الان من مانده ام و نگاه های نگران و منتظر نوه ام و حسرت دیدار دوباره! 
برای فرزند شهیدتان علو درجات و برای شما و خانوده محترمتان صبر و بردباری مسئلت می کنیم.
همچنین در این شغل شریف و هنرمندانه تان آرزوی موفقیت و سربلندی داریم.

مصاحبه از فریبا وحید مهدی نیا
انتهای پیام/
پرواز ابدی «پرویز»! نصر

ثبت نظر

نمایش 8 نظر

پاسخ   فریبا حبیبی خواهر شهید   9 ماه پیش  

باتشکر از شما
برادرخوب ما آسمانی شد وپر پر شد، درحالیکه نام نیکش در دلهای ماهنوز هست. به یاد شهدا

پاسخ   تاج الدینی   9 ماه پیش  

از اقوام دور هستند خدا رحمتش کنه پرویز را

پاسخ   حسنی   9 ماه پیش  

الله رحمت السین اقای حبیبی

پاسخ   صادق هدایت   9 ماه پیش  

من این خانواده رو میشناسم خانواده پاک و آرومی هستند خدا به جونشون رحمت کنه

پاسخ   آزاده   9 ماه پیش  

خداوند روحشان را شاد کند و با ائمه محشور گرداند

پاسخ   ناصر محمدی   9 ماه پیش  

واقعا مرد نازنینی بود خدا رحمتش کنه

پاسخ   سعید   9 ماه پیش  

مرگ جوان خیلی سخت هست . خدا صبرشان بدهد

پاسخ   سعیده   9 ماه پیش  

خدا به دل این پدر صبر بده
پژوهشیار