یادداشت/
نصر: تبریز جان! چند روز پیش، حوالی میدان ساعت قدم میزدم. بادی سرد میوزید و برگها مثل نامههایی از گذشته، بر زمین میریختند. آنجا، کنار یکی از درختان کهنسال ایستادم — همانها که پوستشان ترک خورده و رنگشان مثل خاطره، میان سبز و خاکستری است. نمیدانم چند سال است که اینجا ایستادهاند، اما حس میکردم این درخت، از من و تو بیشتر از هر کسی، از این شهر میداند.