یادداشت نصر/
وداع با رویای آبی ایران
نصر: سالها گفتیم و نوشتیم و فقط شنیدیم اما هیچوقت برایمان عادی نشد. سرسختتر از این حرفها بود، اما نشد که نشد؛ شور بختتر از این حرفها بود. برای تک تک ما خشک شدن دریاچه ارومیه کابوس بزرگی بود که حال حتی بستن چشمانمان به هنگام عبور از بد یمنترین پل روگذر جهان به دادمان نمیرسد.
این بار ترسیدم که به اصطلاح خیلی زود دیر شده و مجال خداحافظی با نگین آبی آذربایجان را که خاطرات خوش کودکیام را در آغوش دارد، نداشته باشم. نزدیک دریاچه ارومیه میشوم؛ کفش هایم را در میآورم و پابرهنه بر روی شورههای داغتر از ریگهای پهن شده بر حاشیه دریاچه ارومیه راه میروم.
عجیب میسوزاند؛ گویی دریاچه میخواهد برایم تفهیم کند که تشنگی چندین سالهاش از بیمهریها، چطور جانش را سوزانده است. تحمل نمکهای داغ در دومین ماه تابستان برایم غیرممکن است. سوار بر یکی از قایقهای شکستهای که گوشه کنار ساحل که هنوز وفادار دریاچه خود ماندهاند، میشوم. میدانم که دریاچه ارومیه خیلی مهربان است و حال از تب بیمهری چنین زار بر بستر افتاده و میسوزد.
با خود میاندیشم که باید درود گفت بر مسئولینی که همیشه بر زخم بیجان دریاچه ارومیه نمک پاشیدند و بعد بغضم را فرو خورده و قربان صدقهاش میروم و آرام در گوشش زمزمه میکنم: سلام بر توای فیروزه نگین درخشانم، سلام بر توای رویای آبی آذربایجانم. خودخواسته حالت را نمیپرسم؛ راستش نمیخواهم نمک بر زخمت بپاشم، آخر نمک زیادی برایت سم است. میدانم دیگر تاب شنیدن حرفهای قلمبه سلمبه را نداری و من فقط چند کلمهای میخواهم با تو دردمندانه حرف بزنم که شاید این درد و دلها را همانند درد و دل میلیونها انسان در غمانگیزترین دفتر خاطراتت ثبت کنی.
هی! یادش بخیر اسکلهها و قایقها، یادش بخیر غروب آفتابها، یادش بخیر بندر شرفخانهات بهترین اردوی دوران دبستانمان بود، یادش بخیر کم سن و سالتر که بودم، مادرم از ترس غرق شدن دستانم را رها نمیکرد، حال از دور که نگاه میکنم تپههای نمکیات از جانت بیرون زده است. گویی که دلت ترکیده باشد...
دریاچه جانم! میشود قول دهی قایقهای کوچک و رنگی رنگی را همانند کشتی هایت در آغوشت نگه داری؟ میشود قول دهی ساحلی که در آن قدم زدیم و سالها برایت غم گفته و اشک ریختهایم را فراموش نکنی؟
دریاچه جانم، نکند دلت بگیرد... باور کن که کشورمان در تله محیط زیستی گرفتار مانده است. مبادا غم بودجه خوارانت را بکنی...
همه ما میدانیم که حقت از رودهایت را ندادهاند و تو سالها تشنگی کشیدهای، میدانیم که جلوی جریان آبهای خروشانت را گرفتند و میدانیم که خیلی زودتر انتقامت را خواهی گرفت، میدانیم که طغیان تو برابر با مرگ تمام موجودات شمالغرب این کشور خواهد شد. میدانیم که توفانهای نمکینات برایمان خیلی گرانتر از بودجه حق آبه هایت تمام خواهد شد. اما روزگار امروز تو، میراث سیاه عملکرد ضعیف مدیریت منابع آبی ماست...
کسی از آینده خبر ندارد؛ شاید ما آخرین نسلی بودیم که زیبایی تو را دیده و با دست و پاهایمان تو را لمس کرده و با تنها دریاچه با نمک دنیا خاطره ساختهایم. تو نیز در قلب ما شورترین و جاودانهترین نام خواهی ماند. اما چه کنم که شوربخت بودی و بزرگترین ناملایمتیها دامن آبی تو را گرفت.
ما را به خاطر نوشتن و ثبت حرفها و وعدههای رنگارنگ بزرگ گویان ببخش؛ خودت خوب میدانی که حرف تا عمل بسیار است. ما نوشتیم تا نانوشته نماند که بدانند نبودنت چه بلایی سرمان میآورد، خودت خوب میدانی که با خشک شدنت چه بلایی سر زمینهای کشاورزی و امنیت غذاییمان میآید، کیست که نداند اگر نفس نداشته باشی، نفسمان بند میآید...
اما نگران نباش؛ ما از تمام بلاهایی که بر پیکر بیجان تو آوردند، از ناملایمتیهایی که با تو کردند خواهیم نوشت و به آیندگان خواهیم گفت. بگذار روراست باشیم؛ خودت خوب میدانی که رسالت دریا به سرپا ایستادنش است، اگر روزی ما نبودیم تو با دل بزرگی که داری مبادا یادت برود که دوستان خبرنگارمان “مهشید” و “ریحانه” در راه عشق به تو جان دادند.
دریاچه جانم، هر چند دریاچهای، اما تو دلی به بزرگی اقیانوسها داری. از تو ممنونیم که سالیان دراز، تشنه اما چشم انتظار معجزه ماندی، از تو ممنونیم که هرچند سخت اما با حفظ جانت به ما فرصت حیات بخشیدی.
و اما من تا ابد مست دریای شورانگیز چشمانت خواهم ماند و حال با غمی توام با امید معجزهای دیگر، کفش هایم را میپوشم و با تو وداع میکنم. خداوند نگهدارت باشد رویای آبی آذربایجان...
سحر مغفرت
انتهای پیام/
سحر مغفرت