مردی که اعتماد می فروشد/ اینجا فقط لبخند بزنید
نصر: الآن نزدیک به ۵۰ میلیون تومان جنس به صورت اقساطی دست مردم دارم که هنوز تسویه نکردهاند و حتی برخی از بدهیها برای ۶ سال پیش است و من هم زیاد پیگیر نمیشوم. بدهکار همیشه بدهیاش را در یاد دارد و اگر پولی در دست و بالش باشد، حتما برای تسویه می آید و لزومی ندارد من هم در این فشار اقتصادی مزید بر علت شوم.
به گزارش نصر، دخترم هر جنسی که برداشتید نه تنها تخفیف میدهیم بلکه قسطی هم میتوانید خرید کنید؛ سرم را به طرف صدا چرخانده و با تعجب نگاهش میکنم. صاحب فروشگاه وقتی متوجه قیافه متعجبم میشود، چند قدم جلوتر آمده و با تبسمی بر لب میگوید: اگر شما دلتان میخواهد نقدی پرداخت کنید اشکالی ندارد ولی ما شرایط اقساطی بدون هیچ بهرهای را هم داریم که دانشجوها در اولویت هستند.
از آن طرف، یکی از مشتریهای مغازه که شاهد مکالمه من و آقای مغازهدار بود نزدیکتر شده و حرفهای آقای مغازهدار را اینگونه تکمیل میکند: خانم من چند سالی است که هر چند ماه یکبار از این مغازه برای خودم و عروس و دخترهایم خرید میکنم و پولش را چند ماه بعد پرداخت میکنم.
تضمین فقط یک شماره تلفن
میگویم، خُب شرایط اقساطی مناسب کسانی است که چک و ضمانتنامهای دارند؛ یک دانشجو چکش کجا بود، نیم خیز شد و چند دفتر کلفت و ضخیمی را از زیر میز روبهروییاش در آورده و میگوید: به این دفترچهها نگاه کن، همگی پُر از لیست اسامی افرادی است که از من قسطی خرید کردهاند و تنها چیزی که من از آنها در دست دارم یک شماره تلفن همراه است که آن هم بغضی مواقع با صدای "مشترک مورد نظر خاموش میباشد" همراه میباشد.
دفتر و قلم خود را درآورده و رو به آقای فروشنده میگویم که شما سوژه خوبی برای بخش خبر خوب ما هستید پس باید از بای بسم الله تا تای تمّت تعریف کنید؛ با صدای بلندی ای خدا گفته و میگوید: من چه بدانم که مشتریام یک خبرنگار خواهد بود و از همان اول سفره دلم را برایش پهن میکنم و او هم بدون فوت وقت از من یک سوژه برای گزارشش میسازد. البته آب رفته به جو بر نمیگردد.
در نهایت با اصرار من و تعدادی از مشتریهای حاضر در مغازه قبول میکند تا این گفت وگوی خودمانی انجام گیرد.
نامش عزیز اسفندیاری و ۶۲ سال سن دارد و اصالتا اهل تهران است ولی ۴۰ سالی میشود که داماد تبریزیها شده است و حاصل این ازدواج دو فرزند میباشد.
مغازهاش درست در مرکزیترین نقطه شهر تبریز و یکی از مجتمعهای تجاری معروف قرار دارد؛ جوری که به افکار عمومی در آن پاساژ لباس زیر چند میلیون نمیتوانی پیدا کنی.
مغازه دکور شیک و پیکی ندارد ولی از لباس خانه بگیر تا انواع کلاه و شومیز و شلوار و لباس مجلسی و حتی لباس کودک و مردانه میتوانی در این مغازه پیدا کنی. همه رگال ها پُر از انواع لباسهای مجلسی و اسپورت است. اما نقطه قوت این مغازه ۳۰ متری، آقای اسفندیاری مرد مسنی با قدی متوسط است که همیشه لبخند بر لب داشته و سعی میکند تا با لهجه خاصی ترکی صحبت کند ولی میانه کلام کم آورده و به قول خودش کانال را عوض میکند.
از هلالاحمری تا فروشندگی
همان ابتدا از او میخواهم تا هر چیزی که دوست دارد را در مورد خودش و شغلش برایم تعریف کند و من فقط شنونده باشم؛ او میگوید: من بازنشسته هلال احمر هستم، هشت سال در تمام روزهای دفاع مقدس به عنوان کادر تدارکات حضور داشتم و شاید این بزرگترین افتخار زندگی من باشد و اصلا هر برکتی امروز در زندگیام جاریست به خاطر آن روزهای مقدس است.
آقای اسفندیاری ادامه میدهد: در اکثر حوادث طبیعی و غیر طبیعی اعم از سیل و زلزله و جنگ حضور داشتم و از اینکه یک هلال احمری هستم به خود میبالم.
همانطور که خودش تعریف میکند، سالها در مناطق محروم از جمله سیستان و بلوچستان، زابل، ایرانشهر مامور به خدمت بوده است که همراه زندگیاش عامل اصلی موفقیت و صبر و شکیبایی او در این روزهای سختی بوده است.
او میگوید: بارها از سوی رهبر معظم انقلاب به عنوان سرباز نمونه و خادم نمونه تشویقی دریافت کردهام که حس بسیار ارزشمندی برای من است.
آقای اسفندیاری در اصل استخدام هلال احمر تهران بود و ۳۰ سال از زندگی مشترک خود را نیز به واسطه شغلش در تهران و سایر شهرهای ایران گذرانده است ولی وقتی میبیند که همسرش دیگر دلتنگ خانواده و کاشانه خود است تصمیم میگیرد تا از بعد بازنشستگی به شهر تبریز مهاجرت کند تا همسرش نیز از بودن در کنار پدر و مادرش لذت ببرند.
او میگوید: ۱۰ سال است که در شهر تبریز زندگی میکنم و هر روز هم شاکر این تصمیم خود هستم زیرا همسرم توانست تا سال های آخر عمر پدر و مادرش را در کنارشان بگذراند و از آنها پرستاری کند.
همانطور که آقای اسفندیاری تعریف میکند: این مغازه ابتدا توسط پسرم و برادر همسرم بازگشایی شد ولی برادر خانمم به علت مشغله کاری نتوانست ادامه دهد و من هم به خاطر روحیه تلاشگری که سوغات هلال احمر برایم است و همچنین گذراندن روزهای بازنشستگی تصمیم گرفتم تا در این مغازه به پسرم کمک کنم که این آغاز مسیر جدیدی از زندگیام شد
او میگوید: من بیشتر قسمتهای زندگیام را به عنوان یک نیروی هلال احمر در حال خدمتگزاری بودم. روزی مردم را از سیل و زلزله نجات میدادم و الان هم با همان روحیه و با یک لبخند ساده و گشاده رویی از مشتریهایم استقبال میکنم.
آقای اسفندیاری معتقد است که دنیا دو روز است و باید مهربانی را در آن گسترش دهیم و این مهربانی است که در دنیا باقی خواهد ماند.
در همین حین چند دختر جوان وارد مغازه میشوند و انگار از آن دست مشتریهای قدیمی آقای اسفندیاری هستند که حساب دفتری هم دارند، بعد از سلام و علیک گرم، گشتی در مغاره زده و هر کدام یک بادی، دو تی شرت و یک کلاه خریده و از مغازه خارج شدند.
آقای اسفندیاری گوشی اش را از جیب درآورد و پیامک واریزی چند روز قبل را نشان داد که این این دخترهای جوان دانشجو پرداخت کرده بودند. آقای اسفندیاری میگوید: این دخترها دانشجو بودند که دو نفرشان اهل کردستان هستند، روزی که به مغازه من آمدند یکی از آنها کلی خرید کرد ولی دو تای دیگر فقط نگاه میکردند، فکرم مشغول شد که شاید این دخترها هم دلشان خرید بخواهد از این رو از شرایط اقساطی به آنها گفتم که در ابتدا باورشان نمیشد ولی الان چند سالی است که مشتری من هستند و حتی چندین دفعه هم با خانواده به مغازه آمده و خرید کردند.
قسطی بخر، چند سال بعد پولشو بده!
از آقای اسفندیاری در مورد همین فروش قسطی اجناس بدون هیچ بهره و گران فروشی سئوال میکنم که میگوید: همه اجناس من از کیفیت خوبی برخوردار هستند و جنسی بی کیفیت باشد اصلا در مغازهام نمیآورم و این باعث شده تا مردم به من اعتماد کنند و در مقابل من هم به همه اعتماد کنم؛ اصلا مگر میشود خدا کسی را خلق کند و منِ بنده ذلیل به او اعتماد نکنم؟ این مغازه هم واسطه است تا بتوان در وُسع و توان خود به مردم یادآوری کنم که مهربانی هنوز هم هست، اعتماد هنوز هم وجود دارد و با این هجمه های بی اعتمادسازی که در دنیا دست به دست میشود لااقل ما از همدیگر ناامید نشویم.
او ادامه میدهد: باور کنید حلّال همه مشکلات کشورمان دست خودمان است، اگر بنده به عنوان یک فروشنده اگر مراعات حال مردمم را کنم و بقیه هم در حیطه کاری خود همین کار را انجام دهند، قطعا دیگر مشکلی باقی نخواهد ماند. اصلا ایجاد کننده تورم خودمان هستیم، چرا باید روی کالایی که از صفر تا صدش در کشورمان تولید میشود یک افزایش قیمت نجومی بگذاریم و این به صورت زنجیره وار روی همه چیز اثر بگذارد؟
آقای اسفندیاری میگوید: شاید اصلا یادمان نیست که سال پیش همین موقع چلوکباب خوردیم یا نان و پنیر و در کل اصلا هم مهم نیست که چه چیزی خوردیم زیرا همین که غذا از طریق دهان هضم شده و به معده میرود منجر به سیری ما میشود و کسی هم داخل معده ما نیست که بفهمد ما چلوکباب خوردیم یا با آب و نان شکممان را سیر کردیم اما اگر دست کسی را به نیت یاری گرفتی، اگر مهربانی رواج دادی، اگر اشکی را پاک کردی، اگر بوی خدا را در جایی گسترانیدی، یقین بدان که این سالها در اذهان باقی خواهد ماند و انصافا بین خودمان، خود فرد هم هر زمان به آن کار خیرش فکر کند، قطعا لبخندی از روی رضایت بر لبانش خواهد نشست.
او ادامه میدهد: بنده الان نزدیک به ۵۰ میلیون تومان جنس به صورت اقساطی دست مردم دارم که هنوز تسویه نکرده اند و حتی برخی از بدهی ها برای ۶ سال پیش است و من هم زیاد پیگیر نمیشوم زیرا این را هیچ وقت فراموش نکنید که بدهکار همیشه بدهی اش را در یاد دارد و اگر پولی در دست و بالش باشد، حتما برای تسویه میآید و لزومی ندارد که من هم در این فشار اقتصادی مزید بر علت شوم.
آقای اسفندیاری ما بین صحبتهایش یکی دیگر از دفترچههای اقساطی امسال را روی میز گذاشته و نشانم میدهد. او میگوید: مثلا این خانم از آفریقاست، در تبریز دانشجو بود و با دوست هایش برای خرید به اینجا آمده بودند و وقتی من به او گفتم که میتوانی قسطی هم خرید کنی، بسیار تعجب کرده بود که چطور ممکن است و حتی ساعت خود را درآورد تا امانت پیش من بماند که من ساعت را به خودش دادم و گفتم که اصلا نیازی به این کارها نیست و هر وقت پول داشتی من اینجا هستم و از آن روز به بعد با اینکه زبانش را هم متوجه نمیشوم ولی یکی از مشتری های ثابت من شده است.
آقای اسفندیاری اسامی افرادی دیگری از اربیل عراق، ترکیه، جمهوری آذربایجان، نخجوان را نشانم داده و میگوید: من از همه جا مشتری دارم که هر کدام روزی گذرشان به تبریز خورده و راه مغازه من را گرفتهاند و از آن روز به بعد به مشتری دائمی من تبدیل شده اند.
او ادامه میدهد: روزی خانمی از زابل به مغازه من آمد و کلی سوغاتی خرید ولی وقتی کارت کشید کمی ناقص داشت به خاطر همین مجبور شد تا چند تکه از لباس ها را سرجایش بگذارد ولی من همه اجناس را به در پلاستیک گذاشته و به دستش دادم و حتی ریالی هم از او نگرفتم چراکه او در شهر ما مسافر بود و احتمال داشت که پولی برای مابقی روزهای سفرش نداشته باشد.
آقای اسفندیاری معتقد است که گرانی در زندگی همه مردم اثر گذاشته است ولی همه این روزها همانند جنگ ها، سال های وبا، کرونا، قرنطینه و هر اتفاق تلخ دیگر تمام خواهد شد و تنها اثر آن دست گرم باقی خواهد ماند که در سختترین لحظات دستت را گرفته است.
او میگوید: کار من شاید یک کار بزرگی نباشد ولی بنده در حد و وسع خودم از اینکه میتوانم امید را بین مردمم ایجاد کنم، لذت میبرم. باور میکنید وقتی خانواده ای پیش من می آیند و بچه کوچک با کلی ذوق و شوق لباس جدید را بر تن میپوشاد و جلوی آینه بالا و پایین میپرد من چقدر لذت میبرم؟ من میبینم که پدر آن خانواده در چه مضیقه و فشاری است پس لااقل از طرف من هم فشار به آن مرد یا زن وارد نشود و از این بابت که بچه ام از هم سن و سال های خود عقب نمانده و لباس نو پوشیده است خیالش راحت باشد.
آقای اسفندیاری ادامه میدهد: مشتریهای من از قشرهای مختلفی هستند، بنده از قشر کارگر، دانشجو تا نظامی، فرهنگی و غیره مشتری دارم و کلا به همه بندههای خدا اعتماد دارم؛ ولی از این میان افرادی بودند که پولم را ندادند و حتی وقتی برای تسویه حساب به تلفن شان زنگ زدم یا خاموش بود و یا در لیست سیاه قرارم دادند و یا حتی با بی نزاکتی رفتار کردند.
او میگوید: بنده ۱۰ سالی است که در این مغازه اجاره هستم و این شرایط اقساطی دادن و اجناس باکیفیت ولی با قیمت کم فروختن از شکم سیری نیست ولی خدا را شاکر هستم با هر دستی بدهی با چند دست به خودت باز میگردد را در زندگی ام با پوست و گوشت و استخوان درک کرده ام.
طبق گفته های آقای اسفندیاری، جنس بالای ۵۰۰ هزار تومان در مغازه اش نیست با اینکه اجناسش از کیفیت خوبی برخوردار هستند و شرایط قسطی هم دلیلی نیست که بهره روی قیمت اجناس بکشد، او در این خصوص میگوید: همه اجناسی که به مغازه میآورم را نقد میخرم و هیچ جایی قسطی جنس به ما تحویل نمیدهند ولی بنده همان جنس را بدون بهره و قسطی دست مشتری میدهم. در حالی که الان تورم روی ثانیه است ولی خدا خیلی بزرگ است و این مهم است که من همیشه با وجدان و خیالی آسوده سر بر بالشت میگذارم، البته هر موقع که صدای پیامک واریز را میشنوم هم با لبی خندان شاکر پروردگار می شوم که این اعتماد از بندگانش را در دلم بیشتر می کند.
آقای اسفندیاری از روزهای کرونا هم خاطراتی برای گفتن دارد، او تعریف میکند: چند نفر از مشتریهایم را به خاطر ویروس منحوس کرونا از دست دادم و شاید بعد از یکسال و نیم همسرشان به مغازه مراجعه کردند و اطلاع دادند که چنین اتفاقی برایشان افتاده است و از اینکه چقدر به من بدهی دارند پرسیدند.
او ادامه میدهد: یادم است یک مشتری به نام امیر داشتم که دو میلیون تومان به من بدهی داشت و یک سالی گذشت و از او خبری نشد و یک روز به مغازه آمد و گفت که آقای اسفندیاری به قدری در مضیقه و فشار مالی قرار دارم که تصمیم به خودکشی گرفتهام؛ شنیدن اسم خودکشی برای یک هلال احمری یعنی لرزیدن قلب، با او حرف زدم و گفتم که شغلت چیست؟ کابینت ساز بود، به خانه مان بردم تا کابینت هایمان را که به تعمیر خاصی هم نیاز نداشت را تعمیر کند و از چند خیریه دیگر هم طلب مدد کردم تا با کمکشان کمی به این جوان روحیه بدهند و الان الحمدالله کمی از مشکلات آن جوان حل شده است.
آقای اسفندیاری اسم یکی دیگر از مشتریهایش را نشانم داده و میگوید: این بنده خدا ۴ میلیون تومان از سال ۹۶ به من بدهکار است و قبل از کرونا به مغازه آمد و دیدم فرزندش معلول است و او هم با مشکلات زیادی داشت و به گفته خودش، زیر بدهی کلانی غرق شده بود، نه تنها آن روز چند دست لباس دیگر دادم بلکه دوباره به کمک چند خیریه کمک کوچکی هم کردیم و تا الان هیچ خبری از او ندارم.
او میگوید: همه این مشتری ها برای من یک خاطره هستند، البته به خدای متعال قسم قیافه هیچ کدام از مشتریهایم یادم نمیماند و اگر بیرون از مغازه ببینم، هیچ کدام را نخواهم شناخت به همین منظور این به وجدان خودشان ربط دارد که پول را پس بدهند یا نه. در کل من به شخصیت افراد اعتماد میکنم و از نظر بنده همه بندگان خدا با شخصیت و قابل احترام هستند.
مشتریهای مغازه آقای اسفندیاری هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند و برای از او میخواهم تا اگر کلامی یا سخن نهایی دارد بگوید، او میگوید: از همه مردم در هر قشر و کار و حیطه فعالیتی خواهشمندم و درخواست میکنم تا دست به دست هم دهیم و از هیچ کسی جز خودمان انتظار نداشته باشیم، از کشورهای خارجی برای ما هیچ آبی گرم نخواهد شد، بنده به اکثر کشورهای خارجی سفر کردم ولی به مهربانی ایرانیان جایی ندیدم. اگر دل ما به همنوع خود نسوزد مطمئن باشید که دل کسی برای ما نخواهد سوخت.
کتایون حمیدی
انتهای پیام/
خبرگزاری فارس