گفت و گوی نصر با مرد معتاد کارتن خواب در تبریز:
پسر ۱۳ ساله ام هروئین می کشد/ هیچ وقت فکر نمی کردم سرنوشتم این گونه شود
نصر: بعد از ظهر است و خورشید در آسمان. اما زیر پل تاریک است و نمور؛ پلی در اتوبان پاسداران تبریز. در آن تاریکی عده ای گرداگرد هم نشسته اند و عده ای نیز در گوشه و کناری دراز کشیده اند. دستشان سرنگ است و پایپ؛ و جلویشان هم آتش و منقل.
به گزارش نصر، "ایوب. چ" یکی از همین مردانی است که شب هایش را در زیر این پل صبح می کند. ایوب مردی است ۳۱ ساله، که زندگی اش دارای فراز و نشیب های فراوانی بوده است. وقتی نوجوانی بیش بود، گرفتار اعتیاد می شود و آواره کوچه و خیابان ها. وی عضو یک خانواده پرجمعیت در گوشه ای از کلانشهر تبریز و دارای ۴ برادر و پنج خواهر است.
۱۶ سالگی ازدواج کردم
بر روی سکویی در ورودی پل می نشینم و ایوب شروع به درد و دل کردن می کند و از سرنوشت و گذشته اش می گوید:
وقتی ۱۶ سالم بود، والدینم مجبورم کردن با دختری که برایم انتخاب کرده بودند ازدواج کنم. خیلی کوچک بودم شانه هایم تحمل بار سنگین زندگی مشترک را نداشت.
به پیشنهاد دوستم تریاک کشیدم
دو سال از ازدواجمان می گذشت، دیگر اعصابی برایم نمانده بود، هر دم از کوره در می رفتم و خیلی زود عصبانی می شدم. تا این که یکی از دوستانم که از عصبانیت پی در پیم اطلاع داشت، پیشنهاد بسیار وسوسه انگیزی بهم کرد.
چیزی (تریاک) کف دستم گذاشت و اطمینان داد که نه تنها به هیچ وجه اعتیادآور نیست، بلکه اعصابم را هم کاملا آرام می کند و از هر تنش و فکر و خیالی دور نگه می دارد.
من هم کم سن بودم، خام حرف هایش شدم و امتحانش کردم. دیدم کاملا حق با دوستم است، اعصابم را آنچنان آرام کرد که گویی تازه متولد شدم، از هر غم و اندوهی نجاتم داد؛ اما آن زمان نمی دانستم همین آرامش، آغاز تمام بدبختی های من است.
۱۳ سال است که اعتیاد دارم
الان ۱۳ سال است که در دام اعتیاد گرفتار شده ام و هروئین مصرف می کنم. از وقتی هم در این دام افتاده ام، همسرم مدام دعوایم می کند. خیلی وقت ها خانه را ترک و به منزل پدرش می رود، اما سر آخر به خاطر دو فرزندمان مجبور به بازگشت به خانه می شود؛ ولی تنها بعد از چند روز دوباره همان آش می شود و همان کاسه.
همسرم را کتک می زنم
وقت هایی هم که همسرم شروع به غر زدن و دعوا می کند، تنها با کتک زدن وی می توانم از دست غر زدن هایش رها شوم. آن قدر وی را کتک می زنم تا التماسم می کند و قسم می خورد که دیگر لام تا کام حرفی نمی زند و همین اتفاق هم می افتد؛ فقط گوشه ای می نشید و گریه می کند. خودم هم به شدت پشیمان می شوم، اما چه کنم که دست خودم نیست.
گدایی می کنم
وقتی از وی می پرسم خرج و مخارج مواد خود و خانواده ات را چگونه تامین می کنی؟
می گوید: گدایی می کنم، عصرها در ولیعصر
پسر ۱۳ ساله ام هروئین می کشد
دو پسر دارم، ۱۳ و ۱۶ ساله. هردو پسرهایم هم معتاد به هروئین هستند. وقتی می بینم فرزندانم در مقابل چشمانم هروئین می کشند، هزاران بار خودم را لعنت می فرستم که ای کاش هیچ وقت به حرف دوستم گوش نمی کردم و در این راه بدبختی قدم نمی گذاشتم که زندگی و فرزندانم، جگرگوشه هایم، هم این گونه تباه شوند و زنم، شریک زندگی ام، روز خوشی نداشته باشد.
اگر آن زمان به حرف دوستم گوش نمی کردم، هیچ وقت مجبور نمی شدم در این مکان تاریک و نمور زندگی کنم. این جا به قدری روزگار برایم سخت می گذرد که روزی هزاران بار آرزوی مرگ می کنم. چندین بار هم برای ترک اقدام کردم اما متاسفانه هیچ کدام موثر نبودند.
ای کاش الان زندگی نرمالی داشتم
ای کاش الان فرد سالمی بودم و مانند دیگر مردان در کنار زن و فرزندانم روزگار می گذراندم. مدت زیادی است که از آن ها (خانواده ام) هیچ خبری ندارم و دلم برایشان یک ذره است.
...
این جملات را گفت و سرش را پایین انداخت. سرش را پایین انداخت تا ریزش اشک هایش بر روی گونه هایش را نبینم، اما از لرزش شانه های مردانه اش که زیر بار فشار اعتیاد دیگر جانی برایش نمانده بود، کاملا می شد به گریه های بی صدایش پی برد.
انتهای پیام/
فاطمه قلی پور گنجه لو