چرا «کودکِ سال» ایدۀ بدی است؟
نصر: چنین ایده ای کسانی را به روایتِ تایم برای «رهبران آینده» تربیت می کند که فرصت رشد را داشته اند و کمتر از عمق مشکلات طبقات کمتر برخوردار باخبرند. این یعنی کاستی شدن قدرت در دست نخبگان برخوردار.
به گزارش نصر، با «کودکِ سال» آشنا شوید؛ «گیتانجالی رائو، 15 ساله، دانشمند و مخترع». «تایم» دست به خلاقیت تازه ای زده. این هفته نامه معتبر آمریکایی که از 92 سال پیش «مرد» و سپس «شخصیت» سال را انتخاب می کند، تازگی «کودک سال» را هم برگزیده است.
تایم در بیان دلیل و چگونگی انتخاب این کودک (نوجوان برای یک فرد 15 ساله واژه دقیق تری است) نوشته که او را از میان 5 هزار نفر انتخاب کرده اند. ایده اولیه این کار از انتخاب گرتا تونبرگ، نوجوان سوئدی طرفدار محیط زیست که پارسال شخص سال تایم بود آمده؛ در نهایت هم با همکاری شبکه تلویزیونی «نیکلدئون» امسال تصویر گیتانجالی 15 ساله بر جلد این نشریه معتبر آمریکایی نشسته است.
انگیزه این ایده هم تربیت یا توجه به نسل تازه ای از رهبران آینده است که بالاخره باید از بین همین کودکان و نوجوانان امروز برخیزند. اما این پروژه از همین جا مشکلاتی دارد که می تواند به خودی خود نه خدمت به نسل کودک و نوجوان کنونی بلکه آسیب رسان باشد؛ به ویژه اگر ما ایرانیان بخواهیم ظاهربینانه آن را الگو قرار دهیم.
این نوشتار در 5 بخش می کوشد چرایی و تاثیرات احتمالی آن را توضیح دهد؛ آن هم در چارچوب آموزش و امکان تحرک طبقاتی.
نابرابری!
همه کودکان و نوجوانان «سرمایه روان شناختی» برابری ندارند. آنها در بسیاری از مولفه های این سرمایه تفاوت هایی نشان می دهند؛ به ویژه اینکه توزیع این سرمایه اغلب ناعادلانه است.
برای نمونه، یکی از اثرگذارترین متغیرها در «دانشمند و مخترع» شدن یک فرد، هوش است. هوش مفهومی است که از حدود 100 سال پیش نقل محافل روان شناسی شده و ابزارهای خوبی هم برای سنجش آن ساخته شده.
منتها هوش به صورت برابر در میان همه افراد جامعه توزیع نمی شود. هوش را بر اساس نگاه سنتی به دو بخش تقسیم می کنند؛ یکی هوش سیال و دیگری هوش متبلور. هوش سیال بیشتر از پدر و مادر ارث می رسد و ریشه ژنتیک دارد. هوش متبلور هم ناشی از محیط است. هرچه محیط زندگی کودک حمایتگرتر بوده و ذهن کودک را بیشتر به چالش بکشد، او باهوش تر می شود. چه اینکه بسیاری از پژوهش ها نشان داده آن دسته از افراد که پدر و مادرشان تحصیلات بالاتری دارند، با هوش تر هم هستند.
این به خودی خود نشان می دهد که ایده ای از جنس ایده تایم، کمک زیادی به بیرون کشیدن کودکان کمتربرخوردار از «کاست طبقاتی» شان نمی کند. این کودکان اغلب در نیازهای مربوط به بقا می مانند حتا اگر هوش سیال بالایی داشته باشند، چه رسد به اینکه بخواهند مخترع و دانشمند شوند و تصویرشان روی جلد تایم برود.
جدای از هوش، سرمایه روان شناختی کودکان در دیگر مولفه ها هم تفاوت دارد. به خاطر نابرابری در دسترسی به خدمات آموزشی، کیفیت خانواده، سطح زندگی و... دانش آموزان کمتر برخوردار، امکان کمتری هم برای درخشیدن دارند. حتا اگر بنا به استثنا، کودکی بسیار باهوش در خانواده ای فقیر، از هم گسیخته و حاشیه نشین زاده شود، شانس کمتری دارد که سری در سرها در بیاورد. شانس او حتا از کودکی با بهره هوشی پایین تر اما برخوردار کمتر است.
در نتیجه چنین ایده ای نه تنها تعمیق یا دست کم بازتاب تثبیت طبقاتی است، بلکه کسانی را به روایتِ تایم برای «رهبران آینده» تربیت می کند که فرصت رشد را داشته اند و کمتر از عمق مشکلات طبقات کمتر برخوردار باخبرند. این یعنی کاستی شدن قدرت در دست نخبگان برخوردار.
2- تنازع بقا
این رویکرد، یعنی انتخاب یک فرد به عنوان شخص یا کودک سال، ریشه در فرهنگ رقابت طلب آمریکایی دارد. اما این فرهنگ رقابت طلب از کجا می آید؟ سرمایه داری شاید همزاد تنازع بقا باشد. وقتی داروین تنازع بقا را مطرح کرد، نظریه اش خیلی زود به علوم اجتماعی هم راه یافت؛ به وسیله خویشاوند باهوشش، گالتون؛ کسی که با بهره هوشی 200، هوشمندترین فردی بوده که از وی آزمون هوش گرفته شده.
خلاصه نظریه تنازع بقا این است که آنها که قوی ترند باقی می مانند و ضعیف تر ها از میان می روند. بعدها و به ویژه در زمان حیات شوروی، از این نظریه در تقابل با مارکسیسم و کمونیسم استفاده شد. از آن نظریه هایی مانند ساختارگرایی و کارکردگرایی در آمد که ماهیت اصلیشان، مشروعیت بخشی به سرمایه داری در تقابل با کمونیسم بود. به عبارتی، این نظریه ها می کوشیدند فرهنگ به شدت فردگرا (دقت کنید که با خودمحور در فرهنگ ما متفاوت است)، رقابت طلب و نابرابرِ سرمایه داری را با استناد به داده های فرضی تاریخی/تکاملی درونی سازی کنند و این نابرابری را ناشی از فرمول محتوم تاریخ بدانند. اکنون، این کاری که تایم می کند هم برایندی از همین رویکرد است؛ در نتیجه تغییر بنیادینی در وضع بقیه کودکان جهان پدید نمی آورد. چه بسا حتا به مشکلات روان شناختی نوجوانی که «بحرانی ترین» دوره زندگی اش را می گذراند، دامن بزند.
3- مسابقه روانی و تاثیرش بر ایرانیان
شاید بگویید می خواهند رهبران آینده آمریکا را تربیت کنند، به ما چه ربطی دارد؟ مسئله، رسانه است. امروزه کمتر کسی نقش رسانه در شکل دهی افکار و احساسات مخاطبان را نفی می کند. برای درک بهتر این مسئله بد نیست به «نیکلدئون» نگاهی بیندازیم، شبکه ای که تایم در همکاری با آن کودک سال را گزینش کرده است. نیکلدئون، ویژه کودکان برنامه پخش می کند و پایگاهش در شهر نیویورک قرار دارد. این شبکه کارتون های مختلفی تولید کرده که بسیاری از آنها در ایران هم پخش شده اند.
معروف ترین شان در ایران احتمالا باب اسفنجی شلوار مکعبی باشد؛ پویانمایی خوش ساخت، پررنگ و لعاب و جذابی برای کودکان و حتا بزرگسالان. تحلیل محتوای این پویانمایی بینش جالبی به دست می دهد از اینکه چگونه فرهنگ سرمایه داری از طریق رسانه درونی سازی می شود. از نظر سازندگان باب اسفنجی، کارگر خوب (باب اسفنجی) کسی است که زیاد کار کند، کم حقوق بگیرد، وفادار باشد و اعتصاب و تحصن راه نیندازد. در قالب شخصیت اختاپوس، کسانی را که به هنر به معنای «هنر» اعتقاد دارند و نه صنعتی پولساز، مسخره می کند. در قالب شخصیت پلانکتون و آقای خرچنگ هم می کوشد مدام یادآوری کند که همسایه و دوست قدیمی ات، رقیبت است و مبادا گولش را بخوری که بازارت را می رباید.
4- اولین قربانیان: کودکان
اگر دقت کرده باشید همین فرایند در «فرهنگ آموزشی» ما ایرانیان به شدت نهادینه شده. می گویم فرهنگ آموزشی تا هم شامل خانواده ها شود، هم معلمان و مدارس و هم سیاست های کلان آموزشی. خانواده ها مدام فرزندان خود را تشویق به گرفتن نمره بهتر و جلو زدن از دوستان و همکلاسی هایشان می کنند.
جای اینکه تشریک مساعی، مسئولیت پذیری و کمک به یکدیگر را یاد آنها دهند، برتری جویی را بهشان می آموزند. به جای حس نیاز به موفقیت (که به معنای به کار گرفتن توانایی ها و دستاوردها در خدمت به دیگران است)، برتری جو بارشان می آورند. شکل گیری مدارسی مانند استعدادهای درخشان، تیزهوشان و... هم به این فرایند دامن زده. حال آنکه در همان کشورهای غربی، مدارس تیزهوشان را تعطیل می کنند چون معتقدند جدا کردن افراد باهوش و یکجا کردنشان در یک مدرسه، آنها را از آموختن مهارت های زندگی در جامعه ای با بهره هوشی معمولی بی بهره می کند. در ایران اما وضع طوری شده که نوجوانان به جای نوجوانی کردن، باید وقتشان را در انبوه کلاس های کنکور و پشت برگه های نمونه سازی شده امتحانات ورودی این و آن مدرسه تیزهوشان بگذرانند. جالب اینکه خیلی از آنها که به این مدارس راه می یابند نه باهوش بلکه «پُرخوان» هستند.
5-دومین قربانیان: جامعه
چندی پیش مقاله ای در وبسایت عصرایران منتشر شده بود با این مضمون که دانش آموزان ایرانی چندین برابر فنلاندی ها (که بهترین نظام آموزشی جهان را دارند) در المپیادهای علمی مدال می برند.
مقاله اشاره می کرد که بسیاری از این مدال آوران هم سر از خارج از کشور در می آورند. با این حال، دانش آموزان فنلاندی به ویژه در درس هایی مانند ریاضی بهترین عملکرد را دارند. این خود نشان می دهد که چقدر فرهنگ آموزشی ما در «مسئولیت پذیر» بار آوردن اعضایش درمانده است. چون رقابت جو و برتری طلب بار می آیند، با اینکه در دانشگاه های دولتی و با پول این مردم درس خوانده اند، به خارج رفته و مقیم دانشگاه های برتر آمریکا و کانادا می شوند؛ نمی مانند که به مردمشان خدمت کنند (البته عوامل دیگر مانند ناامیدی و مسائل کلان سیاسی و اجتماعی را نادیده نباید گرفت).
اصلا آموزش به جای اینکه عامل تحرک طبقاتی باشد، خود طبقاتی شده. چه بسا آموزش تنها راه مشروع تحرک طبقاتی است؛ راهی که افراد طبقه پایین جامعه را طی یک نسل برای بهبود وضع اقتصادی و فرهنگی آماده می کند. با این حال، آن دسته از دانش آموزانی در دانشگاه ها و رشته های برتر پذیرفته می شوند که شانس وضع مطلوب خانوادگی و اقتصادی را دارند و می توانند در انبوه کلاس های کنکور و... شرکت کنند؛ یا آنها که از سهمیه های مختلف بهره مند هستند. اما برای آنان که شانس تحصیل نداشته اند، برای «پولدار شدن» آیا گزینه ای جز دست زدن به کار خلاف می ماند؟
این البته درست است که برخی مجرمان و متهمان کلان، همچون آنان که در دادگاه های مفاسد اقتصادی محاکمه می شوند هوش و تحصیلات بالایی دارند، اما تحلیل آن بحث دیگری است که جایش اینجا نیست؛ هرچند همانان هم رقابت جو و برتری طلب بار آمده اند.
جان کلام اینکه فریب سردبیر تایم را برای «شناسایی و تربیت رهبران آینده از این راه» نباید خورد؛ از این روش دست کم برای فرهنگ و ساختار آموزشی ما آبی گرم نمی شود. اگر بخواهیم کاری کنیم کارستان برای تربیت نسل آینده، باید امکان دسترسی برابر آموزشی برای همه کودکان در سراسر کشور را فراهم کرد. هم و غم را باید گذاشت بر آموزش برابر و باکیفیت. وگرنه انتخاب «کودک سال» یک نمایش است، یک نمایش هالیوودی، همین.
پارسا بهمنی/ روان شناس
انتهای پیام/
خبرگزاری عصرایران