گزارش/
عاشقان کتاب چگونه با گرانی آن میجنگند؟
1404/08/26 - 12:07 - کد خبر: 150349
نسخه چاپی
نصر: در بازاری که قیمت کاغذ هر روز سنگینتر میشود و توان خرید مردم کاهش مییابد، کتابفروشیها شاهد کمرمق شدن خرید هستند اما میان همین فشارها، ردّی از علاقه و تلاش بیصدا برای زنده نگهداشتن خواندن هنوز دیده میشود.
به گزاش نصر، هفته کتاب امسال در حالی فرا رسیده است که آمارهای رسمی از رشد تعداد عناوین منتشر شده خبر میدهند اما واقعیت میدانی میدان انقلاب و کتابفروشیهای تهران تصویری متفاوت و همراه با نگرانی از گرانی کاغذ و کاهش توان خرید مردم نشان میدهد. گفتوگو با دانشجویان، معلمان و کتابفروشان نشان میدهد با وجود افزایش هزینهها و کاهش تیراژ، هنوز علاقه به کتابخوانی در میان مردم زنده است؛ کتاب دستبهدست میشود، فایلهای دیجیتال بیشتر استفاده میشود و بسیاری از خوانندگان با وجود فشار اقتصادی همچنان برای خرید کتاب پول کنار میگذارند. در ادامه گزارش پیشرو پژوهشگر ایرنا این وضعیت را تبیین میکند.
آنچه آمارها میگویند
بازار نشر ایران در دو تا سه سال اخیر نشاندهنده دو روند همزمان بوده است: یکی افزایش تعداد عناوین منتشر شده و در عین حال فشار جدی هزینهای روی تولید کتاب که تیراژ متوسط و قیمت پشتجلد را تحتتاثیر قرار داده است. بهطور نمونه آمار رسمی خانه کتاب ماهانه و فصلی نشان میدهد تعداد عناوین منتشر شده در برخی ماهها نسبت به سال گذشته رشد داشته است. مثلاً مهر ۱۴۰۳ حدود ۹ هزار و ۷۲۴ عنوان منتشر شده که نسبت به ۱۴۰۲ رشدی نزدیک به ۱۰ درصد را نشان میدهد.
براساس گزارشهای رسمی و رسانهای مجموع شمارگان منتشر شده در نیمه نخست یک سال اخیر به حدود ۴۸ میلیون و ۲۴۳ هزار و ۷۳۹ نسخه رسیده که نشاندهنده رشد شمارگان نسبت به بازههای قبلی (نسبت افزایشی حدود ۱۰–۱۱ درصد در همان بازه ششماهه) است. همچنین در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران گزارش شد میزان فروش نسخهای تا روز ششم نمایشگاه نسبت به سال قبل ۲۳ درصد افزایش داشته که نشانهای از تقاضای پایدار یا افزایش تقاضا در رویدادهای فروش است.
چرا احساس بی رونقی بازار کتاب میکنیم؟
اما چرا احساس بی رونقی بازار کتاب میکنیم؟ علت اصلی جهش قیمت کاغذ است. تحلیل بازار کاغذ نشان میدهد قیمت کاغذ تحریر در پنج سال گذشته جهشی چشمگیر داشته و به گفته گزارشهای تخصصی حدودا تا پنج برابر افزایش یافته است. برآوردهای نشان میدهد قیمت هر بند کاغذ و قیمت هر کیلو در سالهای نزدیک اخیر جهشهای ۳۰ تا ۴۰۰ درصدی داشته این جهش مستقیماً هزینه تمام شده نشر را بالا برده و ناشران را به کاهش تیراژ هر عنوان یا افزایش قیمت پشت جلد واداشته است.
بنابراین بسیاری از ناشران برای حفظ درآمد تیراژ آغازین آثار را کاهش داده یا چاپهای بعدی کمحجمتر زدهاند در عین حال حوزههایی مانند کودک و نوجوان و علوم اجتماعی بیشترین شمارگان را در ۶ ماهه اخیر داشتهاند. افزایش قیمت کاغذ و تورم عمومی موجب شده قیمت پشتجلد کتابها بالا رود و این فشار خرید خانوار را کاهش دهد در نتیجه ترکیبی از «افزایش تعداد عناوین» و «کاهش تیراژ متوسط» دیده میشود.
با توجه به نکات مطرح شده در نگاه پنجساله میتوان به این نتیجه رسید که اگرچه تعداد عناوین منتشرشده در برخی بازهها افزایش نشان میدهد اما واقعیت اقتصادی بازار نشر تغییر کرده و قیمت کاغذ و هزینههای تولید تا ۵ برابر در اقلام کاغذی افزایش دشاته است و تیراژ متوسط را کاهش داده و باعث شده سهم بازار از نظر «نسخ در دسترس خواننده» نسبت به پنج سال قبل کاهش یابد. همزمان فروش رویدادی مثل نمایشگاه کتاب هنوز توان افزایش مقطعی فروش را دارد اما این افزایش فروش به خودی خود جبران اثر بلند مدت هزینههای بالای تولید نیست.
آنچه مردم میگویند
در هفتهای که نام کتاب را بر خود دارد تهران بوی کاغذِ بدون باران به خود گرفته است. در میدان انقلاب و زیر پل کریمخان جایی که کتابفروشیها با ویترینهای پر از جلدهای رنگی ایستادهاند، هنوز صدای ورق خوردن و گفتوگوهای آرام شنیده میشود. دانشجوها، معلمها و رهگذران هر کدام به شکلی ایستادهاند بعضی با دستهایی خالی از خرید، بعضی با یک جلد کتاب فشرده در آغوش. گرانی، شلوغی و سرسام قیمت کاغذ هست اما میان همه اینها هنوز هم کسانی هستند که با نگاهی مشتاق خودشان را در میان کتابها گم میکنند.
تهران ظهر یک روز پاییزی است. برگهای زرد از درختان خیابان انقلاب فرو میریزند و باد بوی کهنگی کاغذ و نم خاک را با خود میآورد. از هر گوشه صدای همهمه، بوق تاکسیها، فریاد فروشندههای دستدوم و صدای خشخش کتابهایی که ورق میخورند در هم میآمیزد. به میدان انقلاب میروم همان جایی که از دههها پیش نماد کتاب و مطالعه در این شهر بوده است.
مغازهها یکییکی چیده شدهاند تابلوهای قدیمی با حروف درشت «کتاب» که هنوز برقشان در آفتاب نیمهجان آبان دیده میشود. مقابل هر مغازه چند نفر ایستادهاند گاه با لبخند، گاه با حساب و کتاب. میدان انقلاب در هفته کتاب همچنان زنده است گرچه گاهی نفسش به شماره میافتد.
زیر پل کریمخان شلوغتر است. کنار یکی از مغازههای قدیمی پلههای سیمانی هنوز رد کفش دانشجوها را بر خود دارند. چند پسر جوان روی پلهها نشستهاند و فهرست کتابهای ترم جدید را مرور میکنند. صدایشان درهم میرود با بوی چای از لیوانهای پلاستیکی و بوی کاغذ تازه.
کتاب چرخانی در خوابگاه داریم
سارا دانشجوی ادبیات فارسی جوانی حدوداً ۲۲ با مانتوی قهوهای و روسری ساده کنار ویترین ایستاده است. کتابی از شاملو را آرام در دست دارد؛ نگاهش میان قیمت و جلد در رفتوبرگشت است. بعد از معرفی خودم میپرسم: برای خرید کتاب درسی آمدهای یا مطالعه آزاد؟ لبخند میزند و کمی مکث میکند، میگوید: هردو. اما بیشتر دنبال شعر بودم این کتاب رو مدتها میخواستم بخرم ۲۲۰ هزار تومنه واقعاً زیاده. نمیتونم ازش بگذرم من ادبیات میخونم و بدون شعر زندگیم خالیه.
میگوید گاهی از دوستانش کتاب قرض میگیرد و ادامه میدهد: ما توی خوابگاه بین خودمون کتاب میچرخونیم. یکی میخونه بعد میده به بقیه، شاید نشه همهچیز رو خرید اما نمیذاریم کتاب از زندگیمون حذف بشه. دستش را روی جلد کتاب میکشد، انگار نوازش کند چیزی را که میداند روزی از آن او خواهد شد.
یک جلد کتاب درسی، اندازه یک هفته غذای خوابگاه
پویا دانشجوی مهندسی مکانیک را چند متر آنسوتر کنار بساط دستدومفروش پیدا میکنم. پسر بلندقدی با موهای ژولیده و کیف پر از جزوه. در دستش کتابی از مبانی دینامیک است و کتاب دیگری درباره فلسفه غرب. میگوید: برای درس اومدم اما اگه کتاب غیردرسی خوب ببینم نمیتونم نخرم فقط الان دیگه واقعاً سخته. با خنده ادامه می دهد: وقتی یه جلد کتاب درسی اندازه یه هفته غذای خوابگاه باشه، باید فکری اساسی کرد.
میپرسم: با این وضعیت هنوزم مطالعه آزاد داری؟ میگوید: آره حتی شده فایل پیدیاف پیدا کنم میخونم. ذهن بدون کتاب خشک میشه.
پویا معتقد است آمار کمخوانی کتاب در ایران منصفانه نیست برخلاف چیزی که میگن مردم کتاب نمیخونن اما واقعا این طور نیست مردم کتاب میخوانن فقط شکلش عوض شده حالا بعضیها توی گوشی میخونن بعضی از کتابخونه میگیرن. کتاب هنوز زندهست، فقط لباسش عوض شده.
کتاب برایم مثل نان لازم است
نازنین معلم دبیرستان است و در حالیکه دستهایش از سرما در جیب مانتوی طوسی فرو رفته از زیر پل بالا میآید. ۲ جلد کتاب آموزشی در دست دارد. میگوید: برای شاگردام خریدم اما خودم هم اهل رمانم این هفته تصمیم گرفتم رمان جدید ایرانی بخونم.
پرسیدم: با این قیمتها؟ میخندد و میگوید: آره سخته اما کتاب برای من مثل نون روزمرهست یه زمانی ماهی ۲ تا کتاب میخریدم الان شاید یکی هم نشه اما پولش رو کنار میذارم یهجور عادت خوبه که نمیخوام از بین بره.
نازنین از شاگردانش هم تعریف میکند: باور کن بعضیاشون از من جلوترن یه دختر کلاس دهم دارم که هر هفته کتاب معرفی میکنه به بقیه این یعنی هنوز امید هست.
مطالعه مثل نفس کشیدن است فقط صدا ندارد
رضا کارمند بانک مردی حدود چهلوپنجساله پالتوی خاکستری به تن دارد و کیف چرمی به دست آرام وارد کتابفروشی روبهروی دانشگاه میشود. از لابهلای قفسهها رد میشود و کتابی از رضا امیرخانی را برمیدارد. میگوید: کتاب خوندن برام مثل یه استراحته ذهنم رو از کار جدا میکنه هر ماه یه کتاب میخونم حتی اگه گرون باشه مثل خیلی ها که واسه کفش یا لباس پول جمع میکنن من واسه کتاب کنار میذارم.
کمی سکوت میکند بعد اضافه میکند: مردم به نظرم کمتر کتاب می خوانند و من از ماجرا ناراحتم واقعا مطالعه مثل نفس کشیدنه فقط صدا نداره. کاش مردم ما تاثیر کتاب روی روح و روانشون رو بدونن و یار مهربانشون ترک نکنن.
مردم بیشتر از پیدیاف کتاب ها استفاده میکنند
مهرداد دانشجوی پزشکی او را جلوی یک کتابفروشی علمی پیدا میکنم. کولهاش روی دوش و چهرهاش خسته از شب امتحانهاست. میگوید: کتابهای درسی پزشکی خیلی گرونن بعضیا رو با چند نفر شریک میخریم اما مطالعه آزاد هم دارم مخصوصاً تاریخ و داستان ذهنم از بس با درس درگیره نیاز به رهایی داره.
پرسیدم: فکر میکنی مردم کتاب میخونن؟ میگوید: اطرافیان من آره اما دیگه کمتر کتاب میخرن بیشتر از فایل یا پیدیاف استفاده میکنن. اطرافم پر از آدمهایی که کتاب میخونن فقط بیسروصدا. البته فکر کنم کتاب خوندن مردم کمتر شده.
چشمانش برق میزند شبیه کسی که هنوز باور دارد دانستن نجات است.
عاشق بوی کاغذ هستم
آیدا دانشجوی هنر است که در خیابان فخررازی مقابل یک کتابفروشی کوچک دختری با مانتوی سبز و گوشوارههای دستساز ایستاده. جلد کتابی از صادق هدایت را در دست دارد. میگوید: کتاب برام مثل آینهست از بچگی عاشق بوی کاغذ بودم الان گرون شده اما بازم پولش رو کنار میذارم من از چیزای دیگه میزنم تا کتاب بخرم.
میپرسم: بهنظرت هنوز جوانها کتاب میخونن؟ لبخند میزند، شبکههای اجتماعی پر شده از عکس کتاب، از نقد، از شعر. انگار مردم دنبال پز دادن هستند تا کتاب خواندن. بیشتر برایشان سرگرمی است.
صدایش آرام است اما محکم. مثل کسی که در دل تاریکی هنوز به روشنایی ایمان دارد.
مردم کتابخوان هستند اما جیبشان یاری نمیکند
بهنام کتابفروش مردی میانسال با عینک گرد و سبیل نازک. مغازهاش پر از بوی کاغذ و خاطره است از میان قفسهها بیرون میآید و با لبخند میگوید: قبلاً روزی پنجاه تا شصت جلد میفروختم الان شاید بیست تا اما هنوز مشتریهام رو دارم بیشتر دانشجوها و معلمها میان. مردم کتاب میخوانن اما جیبشون یاری نمیکنه.
دستش را روی جلد یکی از کتابها میگذارد و میگوید: بعضیا هر ماه میان یه جلد خاص میخرن فقط برای دلشون این یعنی هنوز عشق به کتاب زندهست.
حالا من وقتی از میدان انقلاب تا پل کریمخان قدم میزنم تصویر متناقضی از جامعه میبینم. کتابفروشیهایی که گاه خلوتند اما در هر کدام نوری از علاقه هنوز سوسو میزند. دانشجویانی که بین خرید جزوه و شام شب مرددند معلمهایی که هنوز با عشق میخوانند و مردمی که با وجود گرانی بوی کاغذ را ترک نکردهاند.
کتاب در ایران شاید کالا شده باشد اما هنوز هم پناهگاه ذهن است. هنوز هم کسانی هستند که هر ماه پولی کنار میگذارند تا یک جلد تازه بخرند گرچه آمارها چیز دیگری میگویند اما واقعیت میدان انقلاب این است که کتاب در دل مردم هنوز زنده است فقط آرامتر نفس میکشد.
هفته کتاب یادآور دوستی دیرینهای است که اگرچه زخم خورده اما هنوز میان مردم جاری است. زیر پل کریمخان در ازدحام صداها هنوز هم میتوان صدای ورق خوردن کتابی را شنید که جهان دیگری را در دل خود پنهان کرده است. کتاب شاید در روزگار اکنون گرانتر باشد، اما هنوز هم ارزانترین راه برای زندگی آرام در جهان پر تلاطم امروز است.
انتهای پیام/
خبرگزاری ایرنا