گزارش اختصاصی نصر |

قصه ناتمام مادری به نام مهری | روایت تلخ مرگ یک مادر جوان در تبریز

1404/05/30 - 12:49 - کد خبر: 143776 نسخه چاپی

نصر: «مهری» با امید مادر شدن در الزهرا بستری شد، اما هرگز نتوانست فرزندش را در آغوش بگیرد؛ خواهرش از حسرتی می گوید که با دیدن دست بی جان و کبود نوعروس ته تغاری و خونی که لعاب صورت رنگ پریده اش شده بود، برای همیشه در قلبش ته نشین شد. 

به گزارش نصر، پشت پنجره های بیمارستان امام رضا، زنی با دستانی لرزان، آخرین نفس‌های خواهر کوچکش را نگاه می‌کرد؛ خواهری که تازه ۱۵ ماه بود به خانه بخت رفته و با هزار امید و آرزو، منتظر در آغوش فشردن یکه نوزادش، لمس دستانش و چشیدن عطر تن جگرگوشه اش بود.
اما در گرگ و میش صبح اواخر اسفند ماه ۱۴۰۲، در ازدحام احوال عید و پایان سال، بی‌تفاوتی و قصور پزشکی، قلب لبریز از امید و هیجان «مهری» را در غرقاب بی تجربگی خفه کرد...
«خواهرم مهری، کوچک‌ترین دختر خانواده بود. بعد از فوت پدر و مادرم، من و خواهر بزرگترم، مادرانه دوستش داشتیم. تازه عروس شده بود، فقط ۱۵ ماه از ازدواجش می‌گذشت و با خبر بارداری اش، نزدیک به نه ماه، ذوق مداومی را تجربه می کردیم که قصور پزشکی، دامن یکه نوعروسمان را گرفت.» 
این‌ها را خانم عبادالله‌زاده با صدایی بغض‌آلود می‌گوید و من در جایگاه خبرنگار، سعی می کنم عاطفه زخم خورده ام از اخبار مربوط به این روایت را کنترل کرده و ماجرا را از دل این خواهر که بیش از یکسال از فوت خواهرش می گذرد، بیرون کشیده و به زبانش هدایت کنم.
 «در ماه‌های آخر بارداری‌اش، دکترش از فشار خون بالا رفته اش ابراز نگرانی کرد. گفت فشار خونش بالا رفته و زایمانش پرخطر است. برای همین، سه هفته زودتر از موعد، در بیمارستان الزهرای تبریز بستری‌اش کردیم. پزشک تجهیزات آنجا را تایید می کرد و ما فکر می‌کردیم آنجا بهتر مراقبش خواهند بود. اما همان‌جا، زندگی‌اش را از او گرفتند.


مهری دو روز در بخش مراقبت‌های ویژه بود. ملاقات‌ها محدود بودند و فقط در ساعت مقرر می توانست در آغوش خانواده، نگرانی و دلشوره های زنی باردار را پشت سر بگذارد و با تصور چیدمان رنگین اتاق نوزادش، ذوق و انگیزه شیرین ادامه زندگی را به قلبش القا کند. 
«روز دوم، از پشت پنجره او را دیدم. رنگش پریده و مستاصل بود اما وقتی چشمش به ما افتاد، لبخند زد. گویا بعد از ساعات ملاقات، اضطرابی از ناکجا بر او وارد می شود. فشار خونش بالا رفته و شرایط سخت می شود. پزشکان اکسیژن و فشارش را کنترل کرده و دکتر قلب آمده و اکو گرفته است. بعدها پزشکی قانونی گواهی داد که این دکتر ناشی، انوریسم آئورت را تشخیص نداده و همین موضوع باعث شده  آب دور قلبش جمع شود.»
 فاجعه فقط در تشخیص اشتباه خلاصه نشد. ساعت ۷ صبح، پزشک دستور داد مهری را برای دیالیز به بیمارستان امام رضا منتقل کنند. خانواده در حیاط منتظر آمبولانس شدند، ولی… 
«در الزهرا آمبولانس نداشتند! بعد از کلی انتظار، آمبولانس  هم که آوردند، اکسیژن نداشت. بین کپسول‌های خالی، کلی گشتند تا یک کپسول پر پیدا کنند! این همه معطلی، برای زنی که هر دقیقه‌اش با مرگ و زندگی گلاویز است...وقتی به بیمارستان امام رضا رسیدیم، دیگر دیر شده بود. پرستارها گفتند او در الزهرا تمام کرده است.» 
خواهر، با تصور مادر پرپر شده روی تخت، دوباره اشک می ریزد؛ زخمی که پس از یکسال همچنان با تصور دستان کبود و بسته خواهر ته تغاری اش به تخت بیمارستان و خونی که از گوش و بینی اش جاری شد، سر باز می کند و یاد یکه فرزند به جا مانده از خواهرش که در بی عدالتی قوانین امروز ، حق دیدنش را ندارد، جگرش را آتش می زند.  


«بچه مهری سه هفته زودتر، سالم به دنیا آمد. از نظر رشدی کوچک مانده ولی تکه ای از خواهرم است که عشق و عاطفه همه ما در خونش جاریست. متاسفانه در قانون، خانواده مادر هیچ اختیاری در قبال این بچه ندارد و هیچ حقی به ما نمی‌دهند که حتی او را ببینیم. پدر و مادر من فوت کرده اند و مهری، دختر کوچک خانواده بود که با همه استقلال مالی اش ازدواج کرد ولی عاطفه مادرانه من و خواهر بزرگ ترم را به دنبال داشت و این بچه، نوه ای معنوی برای ماست که از عشق ورزیدن به او منع شدیم»
صدایش می‌لرزد، اما جملات آخرش را محکم تر می گوید که اگر قصور پزشکی نبود، شاید مهری الان زنده بود. 
«ما با پزشکان جوان، تازه‌کار، بی‌تجربه ای سرو کار داریم که جسارت اعتراف به اشتباهشان را ندارند، بیمارستانی دولتی که شده میدان تمرین این پزشکان جوان و مردم، فدای تجربه‌اندوزی آن‌ها...در دنیا مرگ مادر در زایمان نیم درصد است اینجا اما، کسی صدایش را نمی‌شنود. خواهر من با هزار امید مادر شدن به بیمارستان رفت. ای کاش پزشکی قانونی، از بیماری مغفولی در وجودش به ما خبر می داد که تسکین غم بسیارمان باشد، اما امان که خواهرم به خاطر بی کفایتی و بی تجربگی کشته شد.» 
«تامپوناد قلبی» واژه پزشکی خشکی که پایان ماه ها رویا پردازی شد.
در صدای سرد پرستاران، بسیارند مواردی که این اصطلاحات را به جملات بی عاطفه شان بسط می دهند و مردمی که بی هیچ بوسه و نوازشی، عزیزانشان را با همین جملات سرد، از پشت شیشه های بیمارستان بدرقه کردند...
 «مهری» مادری جوان، با قلبی که در اتاقی بی‌روح غرق شد، تبدیل شد به یک پرونده خاک‌گرفته در قفسه‌های نظام سلامت. اما او فقط یک اسم نیست؛ او نماد هزاران جان بی‌گناهی است که در بیمارستان‌های دولتی، قربانی بی‌توجهی، کمبود امکانات و تجربه‌اندوزی پزشکان تازه‌کار می‌شوند.
تا کی قرار است جان انسان، ارزان‌ترین چیز این سرزمین باشد؟ تا کی تخت‌های سفید، گور آرزوهای عزیزان ملت شود؟ مهری، تنها یک نمونه است از دریای خسارت‌هایی که پشت دیوارهای این بیمارستان‌ها در سکوت دفن می‌شود. سلامت نباید میدان آزمون باشد؛ جان انسان ارزشمندتر از آن است که بهای بی‌مسئولیتی شود.
انتهای پیام/
قصه ناتمام مادری به نام مهری | روایت تلخ مرگ یک مادر جوان در تبریز فائزه بنی نصرت

ثبت نظر

نمایش 0 نظر

پژوهشیار