گزارش/
روایت هایی از محافظان تبریزی حضرت روح الله
1404/03/17 - 11:33 - کد خبر: 138001
نسخه چاپی
نصر: در میان چهرههای گمنام، نام تبریز با افتخاری دوچندان میدرخشد؛ محافظانی که نه تنها پاسدار جان امام، که حامل خاطرات نابی از سبک زندگی و روح بلند ایشان بودند.
به گزارش نصر، در دل تاریخ انقلاب، روایتهایی هست که نه در خطبهها گفته شد، نه در رسانهها ثبت شد، بلکه در سکوت سنگرهایی پنهان ماند که پاسداران بینام آن، «محافظان بیت امام خمینی (ره)» بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در شرایطی که دشمنان داخلی و خارجی برای تضعیف نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران صف کشیده بودند، یکی از گروههای تاثیرگذار و در عین حال کمتر دیده شده، محافظان بیت امام خمینی (ره) بودند. این افراد، با حضور مستمر و شبانهروزی خود در کنار رهبر کبیر انقلاب، نه فقط حافظ جان ایشان، بلکه شاهدان و حاملان بیواسطه سبک زندگی و منش امام محسوب میشوند.
در میان این چهرههای گمنام، نام تبریز با افتخاری دوچندان میدرخشد؛ محافظانی که نه تنها پاسدار جان امام، که حامل خاطرات نابی از سبک زندگی و روح بلند ایشان بودند. بسیاریشان، در ادامه راه، پرچمدار خاکریزهای دفاع مقدس شدند و به شهادت رسیدند؛ شهیدان احمد علوی، رضا مددی، مصطفی حامد پیشقدم، حسن کربلایی و مسعود نیککرد، همگی عضوی از حلقه محافظان پیرجماران بودند و سرانجام در صف اول جهاد پرکشیدند.
سادهزیستی بیادعا
زینال محمدخانلو، یکی از محافظان تبریزی بیت امام، با چشمانی پر از خاطره به تبریزبیدار میگوید: از همان روزهای اول، چیزی که در وجود امام برای ما مثل نوری پنهان اما پررنگ بود، سادگیشان بود. مایحتاج بیت، از همان مغازههای اطراف تهیه میشد. نه کالای لوکسی، نه سفارش خاصی. هرچه بود، همان بود که مردم میخریدند. این گفته به روشنی گویای روحیهای است که امام همیشه به آن توصیه داشتند؛ مردمداری و پرهیز از تجملات، حتی در سادهترین امور زندگی.
وکالت برای نوعروسان، پیام برای نسلها
محمدخانلو از لحظههایی تعریف میکند که امام در سکوتِ جماران، با دلهایی جوان روبرو میشد. او می گوید: هفتهای یکبار عقد جوانان را جاری میکردند. اغلب وکیل عروس بودند. اما آنچه بیشتر از عقد ماندگار میشد، جملهای بود که بعد از آن میگفتند: بروید با هم بسازید…»
و همین جمله، برای خیلیها، آغاز ساختن خانهای شد با ستونهای محبت.
پنیر را کم بخرید
رحیم نوای باغبان، دیگر محافظ تبریزی خاطرهای دلنشین را به تبریزبیدار تعریف میکند: برای صبحانه هر روز، خادم بیت ۲۰۰ گرم پنیر میخرید. ما گفتیم از تبریز یک حلبی پنیر لیقوان بیاوریم، گفتند امام نمیپذیرند. میگویند همینی که هست، کافیست. تازه اگر چیزی اضافه باشد، میشود اسراف.
او اضافه میکند: حتی وقتی یکی از فرماندهان سپاه از ما خواست یکی از لباسهای امام را به عنوان تبرک بدهیم، گفتند اصلاً چنین حرفی نزنید؛ امام ناراحت میشوند. لباس تا پاره نشود، عوض نمیشد.
چای شبانه از دست روحالله
در کتاب «از چشمها» که به زندگینامه شهید مصطفی پیشقدم پرداخته، خاطرهای آمده که قلب را میلرزاند: «شبی که مصطفی در شیفت نگهبانی بود، امام برای نماز شب بیدار شد. صدای جوشیدن سماور را شنید و بیصدا، یک استکان چای برای مصطفی ریخت و برایش آورد.» شهید پیشقدم تا آخر عمرش میگفت: «آن شب، خوش گوارترین چای عمرم را از دستان امام نوشیدم.»
یکی از داستانهای تاثیرگذار مربوط به شهید حسن کربلایی است که پس از ۶ ماه حضور در بیت امام، از شدت دلبستگی و احترام به پیرجماارن، طاقت ماندن در پشت جبهه را نداشت و درخواست اعزام به جبهه کرد: «او میگفت وقتی هر روز صبح صورت امام را میبیند، شرمنده است که چرا رزمندگان در جبههاند و او اینجا.» این علاقه عمیق به امام، او را به صفوف جنگ کشاند و سرانجام در میدان نبرد به شهادت رسید.
معرفت عمیق این محافظ تبریزی به امام تا حدی بود که حتی موقع برگشت از بیت امام، باقیمانده آبی را که امام آن را نوشیده بود نزد مادرش برد و گفت: «این آب را به کسانی که مریضاند بدهید تا شفا یابند.».
این نمونهای بارز از عشق و باور به روح معنوی امام بود که حتی در کوچکترین جزئیات زندگی نیز نمایان بود.
محافظان تبریزی امام، نه فقط از نظر نظامی، که از نظر روحی نزدیکترینها به امام بودند. آنها ندیدند که دوربینها ضبط میکنند، اما دیدند که روح بزرگ یک مرد چگونه در عادیترین رفتارها تجلی پیدا میکرد. و حالا، این روایتها نه فقط سند تاریخاند، بلکه چراغی برای نسلهاییاند که امام را ندیدند، اما میتوانند در آینه دلهای سادهزیست این محافظان، تصویر آن مرد را ببینند.
منبع: تبریزبیدار
انتهای پیام/
نصر