یادداشت/
دل خبرنگار شدن داری؟
1402/05/16 - 14:15 - کد خبر: 97702
نصر: جمله خبرنگار شب و روز ندارد مشهور است، اما این فقط در معنای کار ۲۴ ساعته نیست بلکه در سال های اخیر استرس نیز شبانه روزی شده است.
بیش از هفت سال است که در عرصه خبرنگاری فعال هستم، گاهی روی صحنه رفتم، گاهی سخنگو بودم، گاهی هم پشت میکروفون سوال پرسیدم، زمانی شده که در مقابل مقام مسئولی برای پرسیدن سوالی از استرس عرق ریختم و زمانی بوده که با اعتماد به نفس انتقاد کردم اما در هر حال نگاه بی طرف خود را حفظ کردم و به دنبال حق و حقیقت بودم.
خبرنگاران در بازدید ها، همایش ها و سمینارها مهمان ویژه هستند و تمام القاب خوب نصیب شان می شود، اما انتقاد که کنند با یکچشم بهم زدن جلوی قاضی ایستاده اند و باید پاسخگو شوند، بنویسی منتقد و حزب مخالفی، ننویسی مقصری و بی تفاوت.
خبرنگاری عالمی برای خود دارد، اگر با هر بادی به رقصی دوستت دارند، ادای احترام می کنند و مقام های ویژه می دهند، سفت و سخت باشی و به دنبال حق، از تو بدتر نیست و هزاران دشمن داری، اما بهتر است میرزا بنویس عده ای نشوی چون دوست داشتنشان هم ظاهری است خر که از پل بگذرد اولین نفری که کنار بگذارند خود تو هستی.
دوره ای بود که با هزار فکر و استرس کلمه انتخاب می کردیم برای نوشتن خبر و گزارش که حق ناحق نشود و از طرفی هم مواخذه نشویم، عده ای فکر می کردند ما اینترنت بدون فیلتر داریم و عده ای هم می گفتند درب رسانه تان را تخته می کنیم و تهدید پشت تهدید ، معلوم نبود کی چوب تر است و کی خشک، اما همه می سوختند و می ساختند.
فکر کنم اتمسفر رسانه ای سال ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ را هیچ وقت فراموش نکنم، دوران پر استرسی است، کم آورده بودم نه از کار کردن بلکه از شندین حرف هایی که مغزم سوت کشید، همان دوستان محیط کاری و فناوران که سال ها بدون چشم داشتی حمایتشان می کردی و تلاش میکردی به پیشرفت شان کمک کنی به یکباره تو را صرفا بخاطر اینکه خبرنگاری قضاوت کردند، برچسب چسباندند، تهدید کردند، از طرفی میایی حامی آنها شوی و از فیلترینگ صحبت کنی، برخی مقامات برچسب های عجیب و غریب می زدند و سیاسی می شوی و تهدید که از کار بی کار خواهی شد و از هر طرف نگاه می کردند منافق و نفوذی طرف دیگر بودی....رسما کار کردن در این فضا خود زنی بود و فشاری که داشتم را فراموش نمی کنم.
اقای امیرکریم زاد مدیر مسئول رسانه نصرنیوز پاراگراف جالبی در یادداشت خود از روز خبرنگار داشت که در قالب نقل قول همینجا می نوسیم چون از این بهتر نمی شود بیان کرد: «خبرنگاری در تبریز به مثابه جنگ در میدانی است که همه علیه ات هستند می نویسی مسئول ناراحت می شود نمی نویسی مردم، و در نهایت این توی تنها هستی که باید پله های دادسرا را بالا و پایین بروی و اثبات کنی که من خبرنگارم؛ وظیفه ام نوشتن است!»
البته باید از ایشان هم تشکر ویژه ای داشته باشیم که همواره سعی داشتند فشار و استرس را از دوش ما بردارند و همچون سپر مقابل شکایت ها بایستند و به جای تمام همکاران مجموعه نصر پله های دادسرا را بالا و پایین ببروند.
خبرنگاری روح و روان قوی می خواهد، روزی هست که در بهترین هتل شهر گزارش همایشی لوکس می نویسی و عصر همان روز در محله ای فراموش شده از مشکلات کوچه خیابان ها بازدید می کنی، روزی هست که میزبان مقام های بالا رتبه هستی و جمع کت و شلواری ها اما عصر همان روز به پای سخنان یک پاکبان می نشینی که از مشکلاتش می گوید، روزی هست که صبح همپای یک شرکت دانش بنیان و چند جوان نخبه از مشکلات و عدم حمایت می نویسی عصر همان روز به بازدید از دانش بنیان شدن یک کارخانه اسم و رسمی دار می روی که به این عنوان ها نیازی ندارد، باور کنید یک دل بزرگ می خواهد که نشکنی و خود را حفظ کنی، عامیانه بگویم انگار یخ را از فریزر و جای خنک در بیاوری و جایی گرم بگذاری و بگی اب نشو.....
حالا وای به روزی که خودت مشکلی داری و برای خودت می دوی، اما باز هم این وجدان خبرنگاری که در رگ هایت نفوذ کرده است نمی گذارد به درد خودت بسوزی باز هم چشمت به دنبال دیدن مشکلات افرادی است که همپای تو در آن فضا هستند و دلت می خواهد گرهی از مشکلاتشان باز کنی.
خاطرم است که روز خبرنگار، ۱۷ مرداد سال ۱۴۰۰ بود در جلسه تحریریه نصر نشسته بودیم و من یک روز قبلش فهمیده بودم به سرطان مبتلا هستم به این فکر می کردم چطور مطرح کنم که کسی نگران نشود قوی باشم، از طرفی فکر می کردم چطور از این عرصه فاصله بگیرم، خوشحالم که در هر مرحله همکاران همراهم بودند و امروز که این گزارش را می نویسم یک سال است درمان شده ام، اما دلیل مطرح کردن این موضوع در این یادداشت این بود که در آن روزهایی که بیمارستان می رفتم در صف های شیمی درمانی و رادیوتراپی می ایستادم رفتار های ناشایسته می دیدم، اشک های بیمارانی را می دیدم که پول دارو ندارند و مرگ درب خانه شان ایستاده است، آنهایی که عزیزشان را به خاطر صف طولانی رادیوتراپی از دست می دادند، بیماران
غیربومی که با سرطان مبارزه می کردند اما پتو به دست از جای دور آمدند و در پارک می خوابیدند، از بی نظمی های بیمه و هزاران درد دیگر می دیدم، باز هم درد خودم را فراموش می کردم و شمع خبرنگاری ام قول می کردند توان جسمی و فکری نوشتن نداشتن اما سکوت هم جور دیگری عذابم می داد.
ببینی و سکوت کنی وجدانت نمی گذارد، بنویسی و انتقاد کنی از تو بدتر نیست. حالا تو بگو دل خبرنگار شدن داری؟
انتهای پیام/