یادداشت/
صاحب نام بی نشان
1402/03/06 - 09:47 - کد خبر: 93210
نصر: اشاره: به گواه تاریخ ، کلید " مقاله ها و مصاحبه های خیالی " در رسانه های فارسی زبان با روزنامه قانون پیوند خورده، حدود ۱۳۳ سال پیش این روزنامه نوع خاصی از مصاحبه با شخصیت های خیالی را ابداع کرد که اولین نمونه اش در شماره ۶ این روزنامه در لندن منتشر شده، و حالا من بعد از گذشت این همه سال قصد دارم با روح دمیدن به مجسمه ها و اجسام بی روح ، یادداشتی بنویسم و نشان دهم در آستانه ۱۴۶سالگی میرزا محمد علی خان تربیت چه قدر جای خالی تندیس اش در خیابانی که به نام او و آبروی شهر است ، احساس می شود.
خیابانی که درختان، ساختمانها ، مغازه ها ودر ودیوارش بوی تاریخ می دهد و اگر کمی تاریخ بدانی هرگز از قدم زدن در این خیابان خسته نمی شوی...چند سالی از نصب تندیس های مردچاقو تیز کن ،مرد بستنی فروش ، فرش فروش دوره گرد و مرد عکاس در این خیابان می گذرد که الحق والانصاف اقدام شایسته ای است ، رحمت خدا بر بانیانش که نمی شناسمشان! اما جای خالی تندیس خود میرزا محمد علی خان بد جوری قلقلکم می دهد.
یادداشت جشن تولد شبانه ۱۴۶ سالگی میرزا محمد علی خان تربیت با حضور تندیس های خیابان تربیت که هریک گوشه ای از شخصیت او را نقل می کنند ، ادای احترامی است به مقام علمی و فرهنگی مردی که دنیا دیده، بزرگ و از اهالی امروز بود.
تا به خودم می آیم می بینم ساعتی از نیمه شب گذشته و من کنار چند مجسمه هم قد خودم دور میزی سنگی در خیابان تربیت نشسته ام ، بزم شبانه ای راه انداخته و همه لبخندی بر لب دارند...خوب که نگاه می کنم ظاهرا آنها را جایی دیده ام ، قیافه شان کاملا آشناست ، بله یادم آمد آنها همان مجسمه هایی هستند که بی حرکت وبی صدا در خیابان تربیت نصب شده اند و غیر از مسافران وگردشگرانی که از راه های دور ونزدیک چند روز به تبریز می آیند و با آنها عکس یادگاری و خانوادگی می اندازند ، کسی دیگر حواسشان به آنها نیست...
عکاس که ظاهرا بین کار خود و من قرابتی برقرار کرده ، دوربین عکاسی قدیمی و پایه قدیمی ترش را کمی دورتر به دیوار بن بست کوچه روزنامه مهد آزادی ، تکیه داده ، سینه اش را صاف می کند وبه نمایندگی از طرف دیگر مجسمه ها از من به خاطر حضور در جشن ۱۴۶ سالگی میرزا محمد علی خان تربیت تشکر می کند....هنوز حرفش تمام نشده که می پرم وسط حرفهایش واز او می پرسم ؛ حالا چرا بین این همه خبرنگار در تبریز، که تعدادشان به چند صد نفر می رسد ، مرا انتخاب کرده اید ؟ اگر آنها بویی از این قضیه ببرند حتما ناراحت می شوند و....که در ادامه توضیح می دهد راستش ما هم شما را نمی شناختیم ، مهندس اکبر تقی زاده اصل ، بانی ثبت جهانی بازار تبریز شما را معرفی کرد... عکاس در ادامه به خدمات علمی و اجتماعی میرزا محمد علی خان اشاره و می گوید: ششم خرداد روز تولد مردی است که ۱۴۶ سال پیش ، کمی دورتر از خیابان تربیت در محله نوبر به دنیا آمد ، شش دوره در مجلس شورای ملی نماینده مردم تبریز بودو اولین کتابخانه عمومی را در تبریز و رشت راه انداخت ، کتابفروشی اش محل وصل روشنفکران و آزادیخواهان مشروطه بودو از پایه گذاران نشریه اتحاد که ۲۵ شماره اش منتشر شد.تحولات سیاسی و اجتماعی دوران مشروطه بارها و بارها پایش را به باکو، وین ، پاریس ، برلین ، لندن واستانبول کشاند وحتی مدتی در کتابخانه دانشگاه کمبریج با حمایت پروفسور" ادوارد براون "به فهرست نویسی کتابهای فارسی و عربی مشغول بود.
صحبت های عکاس خیابان تربیت که با شور و حرارت ازمیرزا محمد علی خان می گوید، مرا تحت تاثیر قرار می دهد ، باد سرد و تند، شلاقی به صورتم می خورد اما عکس العملی در مجسمه ها ندارد...فکر موذیانه ای به سرم می زند ، می خواهم بپرسم تو عجب مجسمه با مزه ای هستی که اطلاعات تاریخی داری، اما حرفم را می خورم و چیزی نمی گویم...
فرش فروش دوره گرد که فرشی بردوش انداخته و پسرش را با خود به جشن نیاورده ، پیش از آنکه از میرزا محمد علی خان بگوید از من می پرسد ؛ می دانستی میرزا محمد علی خان وقتی شانزده ساله بود ، معلم مدرسه دولتی مظفری بود؟
گفتم: نه...
اوادامه داد: میرزا محمد علی خان با فتح تهران به دست مشروطه خواهان ، عضو هیئت مدیره موقتی ۱۲نفره شد که توسط رهبران انقلاب مشروطه انتخاب شده بودندو وظیفه شان نظارت بر عملکرد وزرا بود، بعد از تعطیلی مجلس دوم در برلین با همکاری محمد قزوینی ، محمد علی جمالزاده ، حسن تقی زاده و حسین کاظم زاده ایرانشهر در زمینه امورفرهنگی و انتشاراتی فعالیت می کرد...بعد برگشت تبریز ، دو سال شهردار تبریز ، یک سال رییس معارف تبریز و یک سال رییس معارف گیلان بود، حتی کتابخانه ملی رشت توسط او پایه گذاری شد.
بستنی فروش خیابان تربیت که حین صحبت های عکاس با بستنی های خوشمزه و سنتی اش ، ازمن ودیگر مجسمه ها پذیرایی می کرد، نشسته بود وبه صحبت های دیگر دوستانش گوش و فقط گاه گاهی سرش را به نشانی تایید تکان می داد.
حالا ساعتی از بزم شبانه من ومجسمه ها در خیابان تربیت گذشته و غیر از صدای برگ درختان که با نسیم بهاری به رقص در آمده اند ، صدای دیگری به گوش نمی رسد .
حرفهای مرد چاقو تیزکن ، مثل چاقوهایی که تیز می کند پر از نیش ونوش است و رنگ وبوی دیگری دارد ، شاید دلیلش این باشد که چند سال پیش تندیس کاملی از میرزا محمد علی خان تربیت در فاصله چند متری او نصب شده بود که بعد از مدتی برداشته شد...
چاقو تیز کن که حالا صدایش بغض دارد ، می گوید: همه ما مجسمه ها اگر اینجا اسم و رسمی داریم ، عاریتی است ، بدون مجسمه میرزا محمد علی خان فکر می کنیم اصلا وجود نداریم ، لطفا صدای ما را به گوش مسئولان برسانید شاید مجسمه را برگردانند همان جایی که بود...چرا باید در خیابانی که نام تربیت را یدک می کشد ، نشانی از خودش نباشد؟
حرف چاقو تیز کن به دلم می نشیند اما نمی دانم چه جوابی به او بدهم...
سه ساعت از نیمه شب گذشته و موبایل کنار تختخواب مرا از دنیای خیالی مجسمه ها در خیابا ن تربیت جدا می کند، لیوان را از آب پر می کنم ، قرصی برمی دارم و یک نفس قورتشان می دهم ...یادم افتاد به خاطر بیماری چه روزهای سختی را در بیمارستان گذرانده ام ، بیماری که گاهی مرا از واقعیتها جدا وبه دنیای تخیلات می برد...
صبح که از خواب بیدار می شوم موقع صبحانه از همسرم می پرسم؛ راستی می دانی چرا مجسمه میرزا محمد علی خان را از خیابان تربیت برداشتند؟
می گوید: نه، نمی دانم.
محمدرضا عزیزپور
انتهای پیام/