نصر: نیمه آذرماه 98 قرعه صحنه نمایش تبریز به نام "امیر حجازی" کارگردان و هنرمند نام آشنا حوزه هنر نمایشی آذربایجان شرقی زده شد تا «قرعه ای برای مرگ» را به روی صحنه ببرد.
«قرعه ای برای مرگ» اثر "واهه کارنیک خاچادوریان" معروف به "واهه کاچا" روزنامه نگار و نویسنده ی فرانسوی است که وضعیت دراماتیک چند نفر در انتهای بن بست زندگی را طی روزهایی که فرانسه به دست نازی ها اشغال شده بود روایت می کند، اشخاصی که در یک شب سیاه مجبور می شوند نقاب های همدیگر را پاره کنند و خود واقعی شان را در دایره واقعیت بریزند.
نمایش با زمینه آهنگی فرانسوی و گوشه ای از خانه ای با رنگ و بوی جنگ جهانی آغاز می شود، "ویکتور و برژیت" دو جوان عاشق در حال آماده شدن برای پذیرایی از میهمانان روز تولد هستند.
با اینکه صحنه نمایش به دلیل فضای کوچک پلاتو گسترده نیست اما آن چیزی که به چشم می خورد دقت کارگردان به چینش وسایل و آکسسوری های مربوط به آن دوره تاریخی است، بنابر چینش صندلی های چوبی دور میز حدس تعداد میهمانان محتمل است و پس گذشت چند دیالوگ بین زوج جوان میهمانان یکی پس دیگری از راه می رسند و مهره هفت نفره آن شب سیاه تکمیل می شود.
زوج جوان که میهمانی را به مناسبت تولد 25 سالگی "برژیت" محیا کرده بودند آرزوی یک شب سرخوشی و رقص در عالم جوانی در کنار دوستان عزیز خود را داشتند، نکته قابل تامل این داستان طیف مختلف دوستانی بود که این زوج از پیر و جوان، مبارز و ترسو انتخاب کرده بودند.
در صحنه های اولیه نمایش، تلاش کارگردان برای اجرایی رئالیستی به چشم می خورد اما در صحنه ای که میهمانان آغاز به خوشحالی و رقص می کنند بار دیگر لایه های عمیق فیلتر گونه در حرکات نمایشی هنرمندان زن دیده می شود که بار دیگر این فکر را به ذهن می رساند که چرا تفاوت ادای بخشی از نقش در تبریز با فیلترهای مختلف روبرو است اما اگر همین صحنه در پایتخت اجرا می شد، مخاطب و البته هنرمند نمایش حسی دوگانه را تجربه نمی کرد، اما این تنها صحنه ای نبود که مخاطب حسی این چنینی را تجربه می کرد.
پایان شب آرزوی زن جوان داستان با شلیک گلوله در نزدیکی خانه و ورود "کاوباخ" افسر آلمانی به جهت انتخاب دو گروگان از بین هفت مهره میهمانی با آغاز واهمه ها برابر بود، لحظه ای که قفل چهره متظاهر هفت مهره داستان با کلید پایان زندگی چرخید.
جدال بین مرگ و زندگی، کشمکش ها را بین شخصیت های داستان آغاز کرد، "پی یر؛ سرباز نابینای وطن دوست"، "تیماکف؛ جوان رمزآلود سرخوش"، "دکتر دکارت؛ محرم سلامتی میهمانان"، "فرانسواز؛ بیوه سرباز وطن دوست جنگ"، "ویلکر؛ پیرمرد پر هراس" و زوج های جوان داستان هر کدام در فرصت یک ساعته خود به توجیه لزوم زندگی خود پرداختند.
یکی از نقص های صحنه نمایش بخشی از دکور بود که به یک در ختم می شد و هر کدام از بازیگران به بهانه فرار، پنهان شدن و حتی مکانی که زن جوان به دلیل آشکار شدن علائم بارداری در حالت تهوع به آنجا مراجعه می کرد، ماهیت آن اتاق را برای مخاطب مبهم می ساخت.
نمایش نقاط اوج و فرود بسیاری داشت که از جمله نقاط اوج آن می توان به بازی "ویلموت" با نقش آفرینی "مسعود کاتبی" پس از سالیان دراز در صحنه تبریز و همینطور بازی های آرام و بیصدای "تیماکف" هنگام مستی و حتی رفتن به حمام در اوج التهاب ماجرا و همینطور "پی یر" با وجود دیدگانی تاریک اما درونی روشن در گوشه صحنه، نشسته بر مبل مخملی کوچک اشاره کرد.
اوج ماجرا، از هم گسیختگی افکار مردان داستان بود که تصمیم بر انتخاب نجات به دست زنان داستان گرفتند و برژیت زن جوان و باردار را برای راضی کردن افسر آلمانی به سمت او فرستاند، اما بار دیگر نشانه های عدم نقش پذیری و انعکاس التهاب و گُنگی آن به مخاطب از سوی بازیگر جوان در لحظه برگشت از مصاحبت با افسر آلمانی سقوط آزاد نمایش را رقم زد، صحنه ای که می بایست ضربان قلب مخاطب را از تیرگی اتفاق رخداده به تپش می انداخت، تنها با حس خجالت زده چهره از اجرای آن قسمت و بیان دیالوگ در مقابل حضار نمایش خاتمه یافت که انتظار می رفت کارگردان دقت و توجه بیشتری را در آن صحنه و همینطور هماهنگی بازیگر در ابراز هیجان های درونی، رعایت می کرد.
زندگی هفت مهره شب سیاه پس از برکندن صورتک های دوستداشتنی خود از چهره یکدیگر با ورود افسر آلمانی و اعلام دستگیری مجرمان اصلی، جانی دوباره یافت اما ادامه آن با چهره های رنگ باخته موضوعی بود که در تاریخ داستان مدفون ماند.
نویده رئوف فرد
انتهای پیام/