گفت‌و‌گوی اختصاصی «نصر» با استاد اردشیر رستمی؛

تبریز، بیر سئویم‌لی درد دیر/ شهریار برای مخالفانش هم انکارناپذیر است

1401/06/27 - 10:04 - کد خبر: 75176
استاد اردشیر رستمی، اردشیر رستمی

نصر: در روزهایی که شعر و ادبیات در اولویت چندم مردم قرار گرفته، هستند افرادی که جرعه جرعه کلمات را از دل انبوهی از اشعار و جملات بیرون می‌کشند و علاوه بر جریان دادن و جلای روح، نقطه به نقطه‌اش را با فهمی عمیق‌تر برای انگشت شمار مشتاقان ادبیات بازگو می‌کنند، گاهی این انتقال حس و حال تا جایی پیش می‌رود که آدمی می‌خواهد هر آنچه که می‌بیند و می‌شنود را بار دیگر از زبان آن خواننده بشنود تا بر حقیقی بودنش ایمان بیاورد.

«اردشیر رستمی» نام آشنایی که تصویر خیال و واقعیت را برای مخاطبانش طی این سال‌ها به هم نزدیک کرده، از جمله همان افرادی است که اگر ساعت‌ها پای سخنش بنشینی، گذر زمان را به لحاظ کمّی حس نخواهی کرد.
رستمی هنرمندی است که نه تنها کلامش جملات را روح نواز و زنده می‌کند، بلکه آثار خلق شده توسط او نیز چه بر روی بوم و کاغذ باشد و چه قلمی در میان کتاب، از طبع بلندش جانی دوباره می‌گیرند. سخن گفتن از آثار ادبی، کاریکاتور، طراحی‌های منحصربفرد و بازیگری حرفه‌ای‌اش همواره برای مخاطبان آشنا بوده و هست، اما اینبار با گفت‌وگویی صمیمی در دل خانه زیبا و تاریخی حریری تبریز به سراغ افکار این هنرمند آذربایجانی می‌رویم تا بیشتر بدانیم از دریچه‌ای که به این دنیا باز کرده و به تماشایش نشسته...
***


 
آقای اردشیر رستمی، همواره از دیدن شما در محافل ملی و بین المللی و درخشش شما به عنوان فرهیخته‌ای بزرگ از دیار آذربایجان بر خود بالیده‌ایم و بسیار زمانی است که انتظار حضورتان را در وطن می‌کشیدیم و حالا در تبریز میزبان شما هستیم، این هنرمند تبریزی در این روزهای زندگی مشغول به چه کاری است؟
در ذهن من تبریز و رود آراز همیشه مانند یک زیرنویس تلویزیون در حال حرکت و جاری هستند، هرکجای دنیا که باشم در مقابل دیدگانم هستند و هیچ وقت فراموش نمی‌شوند، چرا که از آن‌ها بسیار آموخته‌ام. تبریز و آذربایجان به من روح، روان، تفکر، فهم و یادگیری آموخته و من هنوز نتوانسته‌ام یک هزارم آموخته‌هایم را به افراد دیگر انتقال بدهم. وسعت وجودی مردمان آذربایجان آن‌قدر رفیع است که من حتی به اندازه ذره‌ای از وجودشان نیستم. منظور من از مردمان بزرگ، افرادی نیستند که دارای مقام خاصی باشند، نه! اتفاقاً مردمان بزرگ سرزمین من، همان مادربزرگ کهنسال، آن چوپان و آن کشاورز و یا آن پزشک و پروفسوری است که وقتی برای اولین بار با او سخن می‌گوییم، صداقت و بزرگواری از کلامشان جاری می‌شود. بگذارید با بیان خاطره‌ای این حقیقت را روشن‌تر کنم؛ چندین سال قبل به منطقه ورزقان سفری داشتم، کشاورزی من را دید و بدون اینکه مرا بشناسد، با زبان اصیل و مهربان خود گفت: «گلین گئداغ، من سیزه خدمت الییم» یعنی بیایید برویم من به شما خدمتی کنم جمله «گلین گئداغ، من سیزه خدمت الییم» خود دارای روح، فهم، درک، دوست داشتن و شعری جاری است، کجا می‌توان این مناعت طبع را یافت؟ این شعور، فهم، اومانیزم همه در این فرد نهان بود، فردی که این ویژگی را از تحصیلات آکادمیک به دست نیاورده بود بلکه به طور ذاتی در وجود خود داشت، همه این‌ها را ما باید به دیگران انتقال دهیم و معرفی کنیم، هرچه بیشتر و سریع‌تر این مردمان بزرگ معرفی کنیم، جهان به همان سرعت به صلح می‌رسد.
اگر هر فردی، فرزند سرزمین خود باشد و البته حس دوست داشتن را نسبت به تمام نقاط دنیا داشته باشد، می‌توان گرد هم آمد و هر فرد از سرزمین خود سخن بگوید تا بتوانیم برای دردها و زخم‌های این دنیا چاره‌ای بیابیم، به همین خاطر هر شخصی باید فرزند سرزمین خود باشد، آن را عاشقانه دوست بدارد. به همین خاطر من هنوز نتواسته‌ام از هزاران چیزی که از سرزمینم آذربایجان آموخته‌ام، چیز زیادی به زبان بیاورم و معرفی کنم. این سرزمین مملو از بزرگمردی ها، روح نوازی ها، فهم و شعور است که من هنوز در مسیر معرفی آن راه طولانی در پیش دارم. من در این سرزمین دیدهام، شنیده‌ام و زندگی کرده‌ام، حال باید آنچه آموختم را انتقال دهم؛ من هنرمندم، متفکر نیستم... هر قدم هنرمند همراه با بارش هزاران فکر است، هنرمند متفکر نیست اما خالق فکر است.
 

 
استاد، یک ویژگی مهمی که تمام مخاطبان در شما دیده و شنیدهاند، خلق حسی زنده است از هر آنچه که روایت می‌کنید؛ این روایت زنده و جاری در کلام شما از کجا نشات گرفته است؟
جواب این سوال آشکار است، به این دلیل که من از چیزی که فهمی از آن نداشته باشم حرفی نمی‌زنم، وقتی شعری می‌خوانم و یا فیلمی می‌بینم؛ آن سوژه با من حرف می‌زند. یعنی من مالک آن فکر نیستم، مثلاً وقتی فیلم هیچکاک، بریگمن و یا فیلم تئوآنجلوپلوس و دیگر کارگردانان بزرگ دنیا را تماشا می‌کنم به این فکر نمی‌کنم که من صاحب فکری هستم و به تجزیه و تحلیل آن بپردازم، این کار متفکران است نه من! من تنها آن را تماشا می‌کنم و درونم با این آثار غلیان پیدا کرده و در پی فهم آن می‌روم. به همین خاطر من از چیزی که در مورد آن اطلاعی ندارم حرف نمی‌زنم. من آموخته‌های بسیاری دارم اما آن‌ها را یادگرفتم تا مانند آن‌ها نباشم، من اگر با کوبیسم، امپرسیونیسم، رئالیسم، سورئالیسم و هر مکتب دیگری آشنا هستم، تلاش می‌کنم که مانند آن‌ها نباشم چرا که آن‌ها خلق و تمام شده اند، دنیا با نگاه کردن به آن‌ها، به تکرار آن‌ها پرداخته و نشخوارشان می‌کنند و تکرار می‌شود و پدیده جدیدی خلق خواهد شد، پس ما آن‌ها را مطالعه می‌کنیم که مانند آن‌ها نباشیم نه اینکه آن‌ها را تکرار کنیم.
من با نداشته‌هایم زندگی می‌کنم، می‌خواهم آن‌ها به من بگویند که به فهم چه چیزی بپردازم، ذهن در پس افکار و نوآوری خود به خلق چیزی می‌پردازد، وقتی خلق شد قصه آن پدیده تمام شده، پس ما باید در پروسه خلق یک ایده و هنر به فهم و درک بپردازیم. در بحث زیبایی‌شناسی وظیفه هنرمند؛ هویت بخشی به نیستی و تبدیل خیال به واقعیت است، زمانی که این اتفاق می‌افتد وظیفه او تمام می‌شود و پدیده راهی استفاده دیگران می‌شود که به آن احتیاج دارند، اما کار تو تمام شده است. هنر با بیان خود، تمام‌گر خود است، یعنی با خلق خود، خود را از بین می‌برد، یعنی من دیگر تکرارپذیر نیستم، چرا که اگر تکرار شود دیگر هنر نیست، اگر تکراری در کار باشد همانند صنایع دستی و آکادمی تاریخ خواهد بود و دیگر هنر نخواهد بود، چرا که هنر یک موضوع دست اول است.
 
دنیای کنونی در نگاه اردشیر رستمی به چه شکلی است؟ چرا نگاه به پدیده‌های خلق شده هنری امروز دیگر مانند گذشته عمیق و معنادار نیست؟
جهان ما کوچک شده که امروز شاهد کوچک شدن دنیا هستیم، رویاهای بزرگ نداریم و هیچ کار بزرگی هم انجام نمی‌دهیم، اما در مقابل توقعات بسیاری از این دنیا داریم. بدون اینکه اقدام و عملی داشته باشیم سعی در بهره‌کشی از همه کس داریم، متاسفانه خصلت‌های انسانیت در دنیای کنونی خیلی کمرنگ شده و بسیاری از آن‌ها از دست داده ایم. نباید زندگی و هنر به این روز بیافتد. تا به حال به شعر نوشته شده در مسجد کبود دقت کرده‌اید که نوشته: «کردار بیار، گرد گفتار نگرد»؟ کجای دنیا می‌توان جمله‌ای به این عمیقی و زیبایی پیدا کرد، اما آن‌طور که باید به این جمله اهمیت نداده ایم. زندگی، هنر و حتی عشق‌مان شوخی شده، با هر چیزی متاسفانه شوخی می‌کنیم و به طور عامدانه از همه چیز و همه کس طلبکاریم. ما نمی‌توانیم تاریخ را عوض کنیم، نمی‌توانیم برویم و بگوییم چرا برخی وقایع اتفاق افتاده اند. همه چیز گذشته، باید به اکنون فکر کرد، به اینکه چه باید بکنیم؟ ما خودمان ۵۰ سال بعد تاریخی از این کشور خواهیم بود، امروز باید قدمی برداریم تا جامعه کمی رو به جلو حرکت کند، اما متاسفانه همه چیز را به شوخی می‌گیریم و هیچ اهمیتی به وقایع اطراف‌مان نمی‌دهیم.
«یاتان اؤلمز، یئتن اؤلر...» به واقع اگر به مفهوم این ضرب المثل از اجدادمان توجه کنیم، پیامی عمیق خواهیم گرفت که همواره باید با خود تکرار کنیم و سرلوحه زندگی‌مان قرار دهیم: «یاتان اؤلمز، یئتن اؤلر» یعنی همواره جاری باش به تمام کردن فکر نکن، خیال را در خود تداوم ببخش، ببینید این جمله چقدر عمیق با مسما است، با اینکه جمله‌ای قدیمی است اما هنوز زنده و مدرن است.
یا در جایی دیگر می‌شنویم که «عزیزیم مردانا، سوز دئیهره‌م مردانا/  قورخاغا اوغول دئمز، قوچاق آتا، مرد آنا» یعنی فرزند زمانه خودت باش، ترسو نباش، چیزی که به ذهنت می‌رسد بیان کن، جهانی دیگر بیافرین، نیست را هست کن و چیزی را که می‌فهمی بگو، شاید مفهومی که درک کرده‌ای درست باشد، با دنیا و روالش کاری نداشته باش... ما خیلی از این جمله‌های عمیقمان فاصله گرفته ایم، باید تمامی این جملات را تکرار کنیم تا به گوش همه برسانیم، ما از مفهومی که این جملات به ما می‌رسانند غافل شده‌ایم.
 

 
دلیل این غفلت چیست؟
دلایل بسیاری وجود دارد، انسان به تناسب علمی که در دسترس او قرار گرفته، رشد نکرده است. در نظر بگیرید به یک منطقه دور افتاده می‌روید که حتی مسیر دسترسی مناسبی هم ندارد، اما آنجا هم گوشی همراه، اینترنت، ماهواره و سایر دستگاه‌های الکترونیکی و پیشرفته را می‌یابید، اما در مقابل وضعیت زندگی، پوشاک و امکانات اولیه مردم هیچ کدام متناسب با آن ابزارهای علمی پیشرفته نیستند و چند صد سال با واقعیت زندگی ساکنان این منطقه فاصله دارند. علم و دانش فراهم شده و در دسترس قرار می‌گیرد، اما فرصت رشد به انسان داده نشده، به همین خاطر شاهد سردرگمی انسان‌ها در تمامی نقاط دنیا هستیم.
انیشتین یک جمله بسیار جالبی دارد که می‌گوید: «رشد علم هیچ ارتباطی با رشد انسان ندارد.» علم رشد کرده و در حال حرکت رو به جلو است، اما انسانیت هنوز رشد نکرده است، معنویت ما رشدی نداشته و هنوز در پله‌های چندین هزار سال قبل مانده است. ما هنوز در پی آن هستیم که برای سوال‌های معاصرمان، جوابی کهنه پیدا کنیم و این موضوع هیچ وقت ثمره‌ای نخواهد داشت، به همین خاطر است که اجدادمان می‌گویند: «سوزووه دئه مردانا»، فرزند زمانه خودت باش و نترس، دنیایی دیگر بساز! اگر در زندگی‌مان، چندین جمله مانند این عبارت را سرلوحه قرار دهیم، نه تنها یک کشور بلکه یک دنیا می‌تواند تغییر کند و حالش بهتر بشود. اما ما از همه چیز به راحتی گذر می‌کنیم و آن را به شوخی می‌گیریم، به همین خاطر زندگی و عشق‌ها همه شوخی شده اند. برای من هیچ چیز اینگونه نیست، تمامی تصاویری که از ابتدای روز با آن‌ها مواجه می‌شوم برایم نشانه و مفهومی دارند، اما با نگاه دیروز و تاریخ به آن‌ها نمی‌نگرم، در تلاشم که در لحظه‌ای که زندگی می‌کنم به تناسب زمان پاسخی برای سوال‌ها و مشکلاتم پیدا کنم، جوابی معاصر و موثر پیدا کنم نه جوابی از دل قدیم.
شاعر افغانی به نام مهرالنسا شعر جالبی دارد که در آن بیان می‌کند: «تغییر به پیری بود افزون ز جوانی/ تعمیر ضرور است بناهای کهن را» باید در دوران پیری بیشتر سمت تغییر رفت، چرا که جوانی دوره‌ای است که لاجرم تغییر را به همراه خواهد داشت، اما اگر سالخوردگان تغییری نداشته باشند، فروخواهند ریخت و تمام خواهند شد. اگر انسان‌ها خود و افکارشان را بازسازی نکنند و همواره در حال یادگیری نباشند، محکوم به تمام شدن هستند، کسی که حتی زنده است و اما هیچ نمی‌آموزد، در واقع مرده محسوب می‌شود. دنیای امروز، دنیای شلوغ و همراه با تفکرهای کهنه است. دغدغه‌ها به میزان دارایی، چشم و هم چشمی محدود شده اند، داشتن دارایی چیز بدی نیست اما بهره‌مندی از آن‌ها می‌تواند متفاوت‌تر از گذشته باشد، به جای داشتن چندین خانه می‌توان یک خانه از میان آن‌ها را برای کودکان بی‌سرپرست اختصاص داد که همان کودکان چندین سال بعد به پشتوانه تفکر جدید تو بتوانند رشد و دنیا را با تفکری متفاوت فتح کنند و جهانی دیگر بسازند، اینطور قدم‌ها است که می‌تواند انسانیت را رشد دهد.
در بخش دیگری از بایاتی که پیش‌تر ذکر کردم آمده: «عزیزیم دِمَ گَل، دِم اَکمیشم دمَ گَل/ درد بیلن اوزو گلر، درد بیلمزه دئمه گَل» یعنی کسی که درکی از درد ندارد را فرانخوان، چون با آمدنش درد تو کمتر نخواهد شد، پس اگر مفهوم این جمله را بفهمی تا آخر عمر راحت زندگی می‌کنی و از افرادی که چنین هستند و قابل تغییر نیستند دوری می‌کنی.
نظامی می‌فرماید: «دوستی هر که تو را روشن است/ چون دلت انکار کند دشمن است». ما گاهی اوقات تنها چیزی که به آن اهمیت نمی‌دهیم حرف و صدای دلمان است، به همین خاطر نظامی متذکر می‌شود که اگر دلت چیزی را رد می‌کند به آن گوش بده، اما باز هم به سادگی می‌گذریم. ما اصولاً درست زندگی نمی‌کنیم، درگیر دروغ ها، ریاکاری‌ها و مصرف گرایی‌هایی هستیم که سرانجام دنیا را با اعمال‌مان زشت می‌کنیم. طول روز هزاران دروغ می‌گوییم و آخر شب که به خانه بر می‌گردیم با خود می‌گوییم چرا بی‌حال و مریض حال هستیم! خب طبیعی است، چرا که طی روز با صدها عمل زشت و ناپسندیده، از دیدن، انجام و گفتن صدها تصویر، عمل و جملات زیبا خود را محروم کرده‌ایم، به همین خاطر خواه ناخواه حالمان بد و ناخوشایند خواهد بود. برای اینکه حال دنیا خوب باشد، لازم است تا خوب فکر کنی، خوب حرف بزنی، خوب استشمام کنی، خوب نگاه کنی، خوب حرف بزنی و خوب رفتار کنی. غفلت از این‌ها حال همه ما را ناخوشایند خواهد کرد.
 

 
شما همواره به عنوان شهریار جوان در خاطر ما نقش بسته‌اید و یقین داریم که اگر شهریار بزرگ زنده بود، تصدیق می‌کرد که شما در خلق حس‌های زیبا به دنبال خوانش و همچنین انتقال مفاهیم شعرهایش نقشی مهم داشتید. این روزها شاهد چطور ارتباطی بین شما و شهریار هستیم؟
صداقت شرط اول هنر است، شهریار در تاریخ ایران از معدود افرادی است که صادق بود. از دیگر افرادی که مانند شهریار صادق بودند می‌توان به حافظ عصر قدیم، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری عصر معاصر اشاره کرد، همین قدر انگشت شمار و کم تعدادند کسانی که در هنر صداقت داشتند. وقتی می‌گویم شهریار صادق بود به این دلیل است که هیچ دروغ و بزرگنمایی در زندگی او نمی‌توان یافت. این خصلت‌ها در کمتر کسی مشاهده می‌شود، یکصدم دانش معاصر شهریار را نمی‌توان در هیچ شاعر معاصری یافت، دانش معاصری که در دل خود جغرافیا، فیزیک، شیمی، سیاست، اقتصاد و... را جای داده باشد. قیاس من از شهریار با شاعرهای معاصر دوران خود او و یا چند دهه اخیر نیست، بلکه دقیقاً با شاعران حاضر در سال ۱۴۰۱ است که هیچ کدام علم و دانش شهریار را ندارند.
شهریار یک پدیده است، پدیده‌ای که هیچ کدام از شاعران معاصر، علم‌اش را ندارند، بگذارید با یک مثال این موضوع را بیشتر برای‌تان روشن کنم، وقتی شعر «قهرمانان استالین گراد» می‌خوانید نام تمامی شهرها، روستاها و حتی رودخانه‌های روسیه و اوکراین را در آن می‌یابید، همه این‌ها گوشه‌ای از علم شهریار نیستند.
این دنیا به هیچ کس باج نمی‌دهد، دنیا خیلی بی‌رحم است، شما اگر وارد حرفه‌ای بشوید، بدبختانه رقیبان شما از هیچ کاری برای زمین زدن‌تان کم نخواهند گذاشت، یعنی در این دنیا احتمالاً رقابت شما را از بین خواهد برد. در حوزه روشنفکران رقابت مقوله‌ای بسیار سنگین‌تر است، چرا که در این حوزه رقابت بر سر اندیشه بوده و پیچیده‌تر است. حال تصور کنید یک ترک زبان به میان جامعه‌ای فارسی زبان بیاید و به شعر گفتن بپردازد، قطعاً عرصه را برایش تنگ خواهند کرد، اما شهریار نه تنها در آن فضا باقی ماند بلکه عرصه برایش روز به روز فراغ‌تر شد، همان‌طور که صدها اهل شعر آن زمان خواستند تا او را زمین بزنند، اما توان مقابله با دانش و علم او را نداشتند.
حس نوع دوستی، انسان دوستی، جهان وطنی و رفتاری پدرانه بر اتفاقات پیرامون داشتن کار هر کسی نیست و ما حد اعلای آن را در شهریار می‌یابیم. شهریار دارای چندین وجه مختلف و غنی است که بسیاری حتی نمی‌توانند بار گوشه‌ای از آن را بر دوش بکشند. در اغلب محافلی که مخالفان شهریار حضور داشتند و مُصر بودند تا ایرادی بر شهریار وارد کنند، تنها یک سوال از آنان پرسیدم: «در طول زندگی تان، چندبار شعر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ را زمزمه و برای معشوقتان خوانده اید؟» نتوانستند این تاثیر عمیق را انکار کنند. شهریار حتی برای مخالفانش هم انکارناپذیر است، همیشه به یاد داشته باشیم که هیچ چیزی در این دنیا با تحمیل و اعمال زور پیش نمی‌رود، شاید بتوان یکبار بر روال این دنیا با زور پیروز شد، اما بطن این دنیا با تحمیل و زور جنگ می‌کند به روال طبیعی خود بر می‌گردد.
شهریار آئینه زیبایی‌ها است. نگاه ژرف، نبوغ، صداقت، دانش، محبت و مهم‌تر از همه ادب شهریار، جایگاه او را ویژه‌تر کرده است. او شاعری بسیار مودب بود که این خصلت دقیقاً یکی از وجه‌های تمایز او با شاعران معاصر است. به همین دلیل شهریار همواره در دل و روان من جاری است.
 

 
آخرین سوال اینکه، اگر بخواهید در یک جمله تبریز را توصیف کنید، آن را چطور توصیف می‌کنید؟
برخی زخم‌ها و دردهایی در انسان هست که آن‌ها را به دنیا نمی‌بخشد، «تبریز بیر سئویم‌لی درد دیر...» (تبریز یک درد دوست داشتنی است) بله، تبریز یک درد زیباست... خاک، آب، هوا، درختان تبریز، گربه‌هایش، مغازه‌هایش، بذله‌گویی مردمانش همه و همه تاریخ و جان دارند، تبریز شهری غیر قابل قیاس است. به نظر من بسیاری از بیماران را می‌توان با مشخص کردن مکان‌های بخصوصی در تبریز و گذراندن آن‌ها از آن گذرگاه‌ها درمانی برایشان پیدا کرد و در اصل آن‌ها را تبریز درمانی کرد. تبریز یک فرهنگ و تاریخ غنی است.
روزی یکی از وزرا به من گفت آقای رستمی بیا برای آموزش امری به قشری از مردم، به تبریز برویم و من گفتم: «سکوت کن، چرا که شما باید به تبریز بروید و بسیار از مردم آن دیار بیاموزید، تبریز همیشه ماندگار است و این شمایید که روزی رفتنی هستید، تبریز همیشه در عرصه‌های مختلف پیشران بوده و هست. هیچ کجای ایران به اندازه تبریز دوراندیش و آتیه ساز نبوده، اصناف تبریز هر سال به تامین معاش و پیشه ایتام پرداخته، کدام دولت توانسته اقدامات این چنین مستمر و بی‌منت را انجام دهد؟ تبریز همواره ایستاده و به خود متکی بوده، خود را پرورش داده و بزرگ شده است. ما به هیچ کس بدهکار نیستیم، اما ایران و دنیا بدهکار تبریز است.
تبریز در برهه‌های مختلف خود، فرهنگ، تاریخ، علم، نوع‌دوستی، دانش و آگاهی را به این دنیا بخشیده است و همواره به عنوان منبعی از این اندوخته‌ها حاضر بوده بدون اینکه توقعی از داده‌هایش داشته باشد... تبریز هم شهری تاریخی است و هم شهری برای آینده، نمی‌توان تبریز را با جایی دیگر مقایسه کرد. این شهر مکتبی است که مانند یک چشمه همواره در حال جوشیدن و سیراب کردن زمین‌های اطرافش است. درست است که این روزها حال خوشی ندارد، اما این حال ماندگار نیست و گذر خواهد کرد، مانند روزهای پرتلاطمی که تا به حال صدها بار از سر گذرانده است، تبریز همیشه سربلند است.

گفتگو از: نویده رئوف فرد

منتشر شده در شماره سوم ماهنامه نصر آذربایجان
نسخه دیجیتال سومین شماره ماهنامه نصر آذربایجان به دنبال استقبال مخاطبان به عنوان اولین ماهنامه گویای ایران در دسترس عموم قرار گرفته است. برای مشاهده نسخه دیجیتال و مطالعه مطالب این ماهنامه این لینک را کلیک کرده و ورق بزنید.


انتهای پیام/
 

پژوهشیار