یادداشت/

ایران عزیز ما هنوز وامدار تبریز است

1401/06/14 - 09:40 - کد خبر: 73895
دکتر علی اصغر شعردوست

نصر: نقش مردمان بیدار و ظلم‌ستیز جای‌جای میهمان در مبارزه با استبداد و به دست آوردن حکومت قانون و صدور فرمان مشروطه قابل توجه، تعمق و تبیین است، اما در این میان نقش تبریز و رادمردانش همانند ستارخان و باقرخان و مقاومت یازده ماهه مردم تبریز در ثمر دادن نهضت مشروطیت شایسته توجهی ویژه بوده و هست.

مردمان این خطه از سرزمین نورانی‌مان که در روزگاران سخت مردان و زنان‌شان پهلوانان داستان‌ها بوده‌اند، نیازمند بازخوانی است. از مشروطیت تا بامداد انقلاب اسلامی در بیست و نهم بهمن ماه سال ٥٦ تا پیروزی انقلاب اسلامی و تا عاشوراییان دشمن شکن در دفاع مقدس و شهیدان راه مبارزه با استبداد و تجاوز... ‏بیش از ١٠٠ سال است که مجاهدان افسانه‌ای تبریز در خواب و بیداری، دیوارها را می‌شکافند و حیاط به حیاط و خانه به خانه می‌رزمند تا شاهد آزادی و قانون را در برکشند. ‏آری، ایران و ایرانی آزادی و قانون را به بهای جان‌های عزیزی فرا چنگ آورده است که خون‌شان به دیوارها و سنگفرش‌های کوچه‌ها و ‏خیابان‌های این شهر دلمه بسته است. مجاهدان پاکباخته‌ای که به یک اشارت سردار ملی و سالار ملی آماده به سر دویدن بودند...
آذربایجان و مرکز آن تبریز، کهن‌دیاری که در همه روزگاران سینه در برابر توفان‌ها سپرکرده و در تاریخ، نام و نشانی جاودانه یافته است. سرزمین روشنایی‌ها و پاکی‌ها و خاستگاه مهر ایزدی. ‏چکادهای سرافراز این خطه گواهان دلیری و پایمردی‌اند، رودهای خروشان این سرزمین رودپردازان مهر و وفایند و مردمان آن که به چشمی شعله شعر دارند و به دیگر چشم شعاع شعور.
شگفتا از این جاودانه خطه و جاودانه دیار! ‏اینجا تبریز است. در اینجا حقایق چندان جاودانه‌اند که مرزهای تاریخ و فسانه در هم می‌آمیزند. ‏حقیقت در این خطه خطر خیز به افسانه دیگر می‌شود... و افسانه هایند که آذربایجانی و تبریزی را از روزگاران کهن تا اینجا و اکنون رسانده‌اند. افسانه آزادگی‌ها وجانفشانی‌ها و افسانه مهر و وفا... آری، اینجا سرزمین آتش‌هاست. اینجا هر دلی آتشکده‌ای است که گرما و روشنای ایزدی می‌افشاند، برجان‌ها و جهان‌ها... ‏هنوز شمشیر فرو نیفتاده مجاهدان بر فراز قلا‏ع و قلل این کهن سرزمین می‌درخشد و چهره خونرنگ او بر دیده‌ها و دل‌ها جنونی ناشناخته می‌افشاند... ‏تاریخ ادامه می‌یابد. و افسانه‌ها ادامه می‌یابند...
من اینک از عمق رویاهای «ارگ» باز می‌آیم. چشم‌هایم هنوز از خاطره و رویا لبریز است. گویی نگاهم در لایه ابریشمین یادواره‌ها پیچیده است و از کوچه‌های تنگ و باریک تاریخ باز می‌گردد. انگار کودکیم هنوز بر فراز دیوارهای «ارگ» ایستاده است و پنهانی به آنچه در پس دیوارها می‌گذرد می‌نگرد. آن کودکی دیرآمده که می‌خواهد از واقعیت ویرانه به جشنواره رویاها پناه ببرد و دیوارهای نیمه فروریخته باورها را ببیند. ببیند که چونان پاسداری از فراز باورها، شهر را می‌پاید و از برق نگاه همواره بیدارش، اهریمن می‌گریزد. از عمق رویاهای ارگ باز می‌آیم که ردپای کودکی‌ام بر شانه دیوارهایش مانده است و اکنون پیشانیم می‌سوزد از داغی نیاز و نیایشی که مسجد کبود مرا به آن خوانده بود و من به ناگاه در کبودین آسمان شهر، پرنده‌ای شده بودم که روی بال‌هایش استجابت دعاهایش را با خود می‌برد. از انحنای ظریف نقش‌های کاشی در مسجد کبود گلی چیده‌ام. اینک گل را چون ارمغانی به «مقبره الشعراء» می‌برم. شاعران چشم انتظار گل نیایش‌اند تا در طراوت مقدسش شور طبع‌شان تپیدن آغاز کند، تا کلمه آغاز شود، در دست‌هایم گلی از کاشی‌های کبود می‌برم، در نگاهم نیز تصویر نیلی همه آسمان‌های خدا را که از پی نمازی صمیمانه آمده است و در مردمک‌هایم خانه کرده است. از کوچه‌های صمیمی شهر عبور می‌کنم: کوچه‌هایی که هنوز دل به مهر حماسه ستارخان و باقرخان دارند. کوچه‌هایی هنوز و همیشه گذرگاه سپاهی که در پی حق و آزادی می‌رفتند. کوچه‌هایی که هنوز و همیشه به یاد خواهند داشت شیخ شهیدی را که پرچم اسلام بر دوش به تظلم و دادخواهی فریاد کرده بود و شیخ محمد خیابانی اسطوره همیشه شهر شده بود. کوچه‌های این شهر و تمام پنجره‌هایی که به این کوچه‌ها گشوده می‌شوند به یاد دارند مردانی را که از پس درهای بسته در این کوچه‌ها گام نهادند، حق را فریاد کردند و شهادت را چونان رسمی از خود به جا نهادند. کوچه‌ها... کوچه‌های تبریز و ستارخان و شیخ محمد خیابانی و ثقه‌الاسلام و... .
بگذارید تبریز و مشروطیت را یک‌بار عمیق‌تر بنگریم، چرا که ایران عزیز ما قانون‌خواهی و مبارزه با استبداد را در دوران مشروطیت هنوز وامدار تبریز است و تبریزی... در دوران مشروطیت نیز تبریز جانباز در برابر خودکامگان خون آشام به پا ‏خاست و پایمردی‌ها و جانفشانی‌ها کرد و این‌گونه هم بلاگردان ‏ایران شد و هم آغازگر حاکمیت قانون و اراده مردم. هنوز داستان قهرمانی‌ها و قهرمان‌های تبریز، این شهر مردخیز در همه سوی به زبان‌ها و یاد آنان در دل و جان‌هاست؛ ‏مجاهدان وارسته‌ای که با گذشت بیش از یک سده، هنوز خوشحال بر در و دیوار امیرخیز، خیابان، نوبر، لیل آوا، شام غازان، ‏ویجویه، اهراب، چرنداب، قراملک و محلات دیگر پیمان خون‌نشان ‏آنان را فریاد می‌آورد؛ پیمان آزادی و قانون.
‏بیش از یک صد سال است که مجاهدان افسانه‌ای تبریز در خواب و بیداری، دیوارها را می‌شکافند و حیاط به حیاط و خانه به خانه می‌رزمند تا شاهد آزادی و قانون را در برکشند. ‏آری، ایران و ایرانی آزادی و قانون را به بهای جان‌های عزیزی فرا چنگ آورده است که خونشان به دیوارها و سنگفرش‌های کوچه‌ها و ‏خیابان‌های این شهر دلمه بسته است؛ مجاهدان پاکباخته‌ای که به یک اشارت سردار ملی و سالار ملی آماده به سردویدن بودند. ‏اگر گوش بسپاریم و گوش بسپارند، هنوز از همه میادین تبریز صدای طبل و شیپور شنیده می‌شود و صدای جوانانی که جامه ملی ‏به تن کرده و پیکرها‌شان را به قطارهای فشنگ آراسته‌اند، در میادین تبریز که همه به میادین مشق تبدیل شده بوده، به گوش می‌رسد و فریادهای رسایی که از فراز منابر، تبریز و آذربایجان را به پای فشردن درخواسته‌های بحق خود فرا می‌خواندند. ‏فریاد ثقه الاسلام، شیخ سلیم، میرزا حسین واعظ، میرزا غفار زنوزی، میرزا علی و‌یجویه‌ای، ملا حمزه خیابانی و... که با آیات ‏الهی و اشعار حماسی در همه سو شور و شعور بر‌می‌انگیختند. ‏فریاد شیخ علی چرندابی که هرگاه کفن پوش و شمشیر در دست در کوچه و بازار به راه می‌افتاد، شهری در پی‌اش روان می‌شد.
اینک مساجد، بازارها، بازارچه‌ها، باغ‌ها، حیاط‌ها و خانه‌های دیر سال تبریز نه فقط جلوه‌هایی از میراث فرهنگی نیاکان ما، که یادآور آن سال‌های خون و آتش‌اند... سال‌های نبرد با استبدادگران داخلی و بیگانگان متجاوز... آری مردم آذربایجان که هماره به ایمان و اراده شناخته‌اند، با قیام خونین خود پای در راهی نهادند که آزادی و حاکمیت قانون را در پی‌داشت. اگرچه مغرضان و معاندان هماره ‏کوشیده‌اند نهضت مردم مسلمان و فرهنگمند آذربایجان را شورشی ‏کور و متعصبانه بنمایانند. اما تاکیدهای روشن مردم تبریز و انجمن ملی تبریز با تشکیل مجلس و تصویب قانون اساسی و به‌طور کلی حاکمیت قانون به جای اراده اشخاص و نیز تامین حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی نشان از یک انقلا‏ب پیشرو و مترقی دارد. و اگر چه حکومت استبداد و اختناق می‌کوشید این انقلاب مترقی را، حرکتی ضد مذهبی و وابسته به بیگانگان نشان دهد، اما ‏مردم آذربایجان و تبریز نهضت بزرگ خود را، نهضتی برخاسته از اعتقادات دینی خود می‌دانستند. ‏و مگر می‌توان نقش روحانیون و واعظان شناخته تبریز را در ‏هدایت نهضت نادیده گرفت؟ و مگر ستارخان همواره نمی‌گفت من به دستور علمای نجف ‏می‌جنگم. همو بود که در پاسخ به پیشنهاد آتش‌بس کنسول روس که ‏گفت اگر تسلیم شوید من برای حفظ جان شما بیرق می‌فرستم. به شجاعت و ایمان پاسخ داد که من زیر بیرق حضرت عباس هستم. ‏مگر مهم‌ترین پایگاه نهضت مشروطیت مساجد تبریز نبودند؟ این انقلاب بزرگ را چگونه می‌توان یک حرکت وابسته به ‏بیگانگان دانست؟ مگر جنایات وحشیانه نیروهای بیگانه در تبریز فراموش شده است؟ ‏مگر درخواست هفت ماده‌ای مردم و انجمن ملی تبریز دست بیگانگان را از دخالت در حکومت ایران قطع نمی‌کرد؟ هنوز در خواب و بیداری، پیکر‌های بی‌جان ثقه الاسلام و دیگر مجاهدان راه آزادی و قانون را بر بلندی تاریخ می‌بینیم که در عاشورای حسینی به‌دار آویخته شدند. بگذار همه دنیا بداند که آذربایجان جانباز درس شهادت را در مکتب حسین (ع) آموخته بود، که آن‌سان قهرمانانه پای در آوردگاه زمان نهاد و جان‌ها فشاند.
آذربایجان و تبریز یاد آن روزها و آن خون‌ها را هماره به اندازه آزادی و قانون گرامی خواهد داشت و هرگز از این راه مقدس که پای در آن نهاده عقب نخواهد نشست. این همان تبریز دریا دل که چندین روزگار/ سد سیل دشمنان بوده است چون کوه گران/ این همان تبریز کاندر دوره‌های انقلاب/ پیشتاز جنگ بوده و پهلوان داستان/ این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز/ لاله‌گون بینی همی رو دارس دشت مغان/ این همان تبریز روئین تن که در میدان جنگ/ از مصاف دشمنان هرگز نپیچیدی عنان/ با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست/ همت والای سردار میهن ستارخان/ این همان تبریز کز جانبازی و مردانگی/ در ره عشق وطن صد ره فزون داد امتحان/ این همان تبریز که امثال خیابانی در او/ جان برافشانند بر شمع وطن پروانه سان/ این همان تبریز خونین دل که برجانش زدند/ دوستان زخم زبان و دشمنان نیشِ سنان تبریز و رادمردانش بوده و هستند که در روزگاران سخت مردان‌شان پهلوانان داستان‌ها بوده‌اند، از مشروطیت تا بامداد انقلاب اسلامی در بیست و نهم بهمن ماه سال ٥٦ تا پیروزی انقلاب اسلامی و تا عاشوراییان دشمن‌شکن در دفاع مقدس و شهیدان راه مبارزه با استبداد و تجاوز... تبریز، سرنهاده در دامان سرخ فام «عینالی» و گسترده تا شکوه سهند... تبریز، سینه سپر کرده در برابر حوادث...
تبریز یعنی افتادن و برخاستن... از نو تازه شدن. از ویرانه‌ها شکوفا شدن. در قیام‌های پیاپی با تنی خونین به پیش رفتن و حماسه شدن، حماسه‌ای جاویدان و خونین بر صفحات تاریخ... تبریز، دخیل بسته ضریح «عون بن علی (س)» و متبرک. تبریز، بازار و شور و جنبش. جریان مدام زندگی. بازار و عبور از دالان‌های تاریخ، عبور از دالان‌های سرشار از عطر غلیظ ادویه و عود. بازار و عبور از سیالان ترمه‌های زربافت. عبور از جریان نرم شال‌هایی به لطافت رنگین کمان. بازاری که هنوز می‌توان از دالان‌های آن صدای درای شتران را شنید و هیاهوی کاروان‌های از راه رسیده، شترانی که زانو می‌زنند و بار بر زمین می‌نهند، مردمانی که گرد می‌آیند تا از کالای کاروان سهمی ببرند.
تبریز، شهری فرو افتاده در کمره تاریخ نیست، که تنها نگاه باستان‌شناسان و جهانگردان را به سوی خود بکشد، بلکه شهری است که شانه به شانه تاریخ قد می‌کشد و پا به پای تاریخ پیش می‌تازد و گاه حتی گام از تاریخ هم پیش‌تر می‌نهد. تبریز، ائل گولی، میزبان صمیمی فراغت‌های دلپذیر. آرامش آبی دریاچه‌ای که به احاطه همه حس‌های نوآغاز، لب پر می‌زند. ائل گولی، خاطره‌ای خوش از قدم زدنی در اصالت و سنت، ائل گولی، آمیزه‌ای از تفرج روح و جسم. نمادی از حسی غرورانگیز، نمادی از یکی شدن ایل و همه ما از ایل بزرگ خداییم. از نسل آن سردارانی که به پاسداری ایل برخاستند و بر شانه‌های ایل بازگشتند؛ بر شانه‌های صبور ایل، که اگر چه از هق هقی جگرسوز لرزیدند، اما خم نشدند؛ شانه‌های ایل خدا، ایل بزرگ خدا. یک روز، روزی از روزهای خدا که ایل شهیدان خود را بر شانه گرفته در خیابان‌ها جاری شده بود، شاعری از سمت نگاه محزون ایل، هماهنگ جریان ایل، دل خود را سرود و سرود. شاعر بر زبان ایل زمزمه‌گر، کوچه به کوچه، شهر به شهر جاری شد. شاعر، شهریار شد و در حنجره همگان خانه کرد.
جوانه‌های شهیدان شکوفه زارانند/ به این خزان زدگی سرگل بهارانند/ به نونهالی اگر شاخ و برگهاست لطیف/ ستبر ساقه و از ریشه استوارانند/ به باغبانی اینان سری فرود آرید/ که شاخصند و برومند شاخسارانند...
وقتی که سپیده از سینه حیدربابا بالا می‌رود تا از آنجا همراه باد در دشت گسترده شود، حیدربابا بیدار می‌شود. به اندام سنگینش کش و قوس می‌دهد. شیرابه‌های رویاهای نیم شبانه‌اش از چشمه سارانش می‌چکد. با بازوان صخره‌ای‌اش دامن می‌تکاند... و صبح با صدای زنگوله بره‌ها و خرام کبک‌های گریزپای به دامان حیدربابا پای می‌گذارد. حیدربابا بیدار می‌شود. خیره به دشت پیرامونش، بر جای ایستاده می‌ماند. می‌ماند تا بر او بگذرند، تا بر او برویند، تا از او فرو ریزند، تا از او بجوشند. حیدربابا نگاه در نگاه پنجره‌های «خشکناب» می‌دوزد گویی که منتظر است. منتظر تا پنجره‌ای باز شود. تا دری گشوده شود. وقتی که نخستین تنور ده افروخته می‌شود، حیدربابا منتظر است ببیند آنکه با بقچه‌ای نان تازه به سویش خواهد آمد، چه کسی خواهد بود. که در صبحی به این شفافی نخستین کسی خواهد بود که در چشمه‌های حیدربابا دست و رو خواهد شست و در آینه زلال چشمه سار خود را تماشا خواهد کرد؟ حیدربابا اندیشناک می‌نگرد، منتظر است، آنقدر که می‌توان بالا و پایین رفتن سینه‌اش را احساس کرد. اما نه از ده، که از ورای آن ابرهایی که به سوی حیدربابا روانند. می‌آید از جایی که زمین و آسمان شانه به شانه هم داده‌اند. می‌آید. پوست حیدربابا از شادی کش می‌آید، می‌لرزد، سنگ‌ها می‌غلتند و در قهقهه چشمه‌ساران فرو می‌ریزند. می‌آید، شهریار بزرگ شعر می‌آید. او که حیدربابای گم و فراموش را از گوشه عزلتش به در آورده بود و چون ستیغی حماسی در جهان گردانده بود.
آذربایجان از کهن پیشینه‌ترین کانون‌های تشیع در جهان است. و نیز خاستگاه فرزانگانی چون علامه امینی و علامه محمدتقی جعفری و علامه طباطبایی و مشهد بزرگانی همانند شهیدین آیت‌الله قاضی طباطبایی و آیت‌الله مدنی و.... هم از این روی عشق و ارادت به خاندان عصمت و طهارت(ع) در این سامان نمودی صد چندان دارد. از تبریز تا پیرامونش، از مراغه تا اردبیل و مغان و از خوی تا ارومیه بر جای‌جای آذربایجان مهر اهل بیت (ع) پرتو افکنده است. برگزاری مراسم و آیین‌ها و سوگواری‌های دهه محرم و تاسوعا و عاشورای حسینی در این خطه باشکوه و گسترده به چشم می‌آید. مراسم روضه‌خوانی، زنجیر‌زنی، سینه‌زنی، شاه‌حسین، تعزیه (شبیه‌خوانی)، طشت‌گذاری و.... در تبریز و شهرها و روستاهای دیگر آذربایجان به شیوه خاص برگزار می‌شود. تبریز، شهر حماسه و خون است. شهری همه شور، که مشعل قیام ١٩دی ماه سال١٣٥٦ قم را به خون مشتعل نگاه داشت. پس از طلوع فجر زرین پیروزی نیز، تبریز هرگز بیرق انقلاب اسلامی را از کف ننهاد؛ و هر چند برخی از پیغام‌گذاران نهضت همچون آیت‌الله قاضی طباطبایی و آیت‌الله مدنی سر در سجده خون نهادند، اما بیرق عاشورا هیچگاه از پای نیفتاد و در سال‌های دفاع مقدس به دست سترگ سردارانی چون شهیدان یاغچیان، شفیع زاده، مهدی و حمید باکری و... بر فراز چکادهای فتح برافراشته شد.

علی‌اصغر شعردوست

منتشر شده در شماره سوم ماهنامه نصر آذربایجان
نسخه دیجیتال دومین شماره ماهنامه نصر آذربایجان به دنبال استقبال مخاطبان به عنوان اولین ماهنامه گویای ایران در دسترس عموم قرار گرفته است. برای مشاهده نسخه دیجیتال و مطالعه مطالب این ماهنامه این لینک را کلیک کرده و ورق بزنید.


انتهای پیام/

پژوهشیار