این روزها چه چیزی به سیاست خارجی پوتین معنا می‌دهد؟

احیای امپراتوری از مسیر اوراسیاگرایی

1401/06/03 - 13:44 - کد خبر: 72736
ولادیمیر پوتین

نصر:  حمله‌‌ روسیه به اوکراین، هنوز غیرقابل توضیح به نظر می‌‌رسد. موشک‌‌هایی که بر ساختمان‌های مسکونی و خانواده‌های در حال فرار می‌‌بارند، اکنون به چهره و پیشانی روسیه در جهان تبدیل ‌‌شده است. چه چیزی می‌‌تواند روسیه را وادار کند که چنین گام سرنوشت‌‌سازی را بردارد و عملا به یک کشور منزوی تبدیل شود؟

به گزارش نصر، تلاش برای درک این حمله در قالب دو مکتب فکری گسترده قابل توضیح است. اولین مکتب بر خود پوتین متمرکز است (وضعیت ذهنی او، درکش از تاریخ یا گذشته‌‌اش در کا.گ.ب). دومین مکتب به تحولات خارج از روسیه، عمدتا گسترش ناتو به سمت شرق پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال۱۹۹۱، به‌عنوان منبع اصلی درگیری اشاره می‌‌کند. «جِین بِربنک»، استاد بازنشسته تاریخ روسیه از دانشگاه نیویورک، در مقاله‌‌ای در نیویورک‌‌تایمز نوشت، اما برای درک جنگ در اوکراین، ما باید از پروژه‌های سیاسی رهبران غربی و روح و روان پوتین فراتر برویم. تب‌‌وتاب و البته محتوای اظهارات پوتین برای او جدید یا منحصربه‌‌فرد نیست.
از دهه۱۹۹۰، طرح‌هایی برای اتحاد مجدد اوکراین و دیگر کشورهای پساشوروی در دل یک «ابرقدرت بینا قاره‌‌ای» در روسیه شکل‌ ‌گرفته است. تئوری احیاشده امپراتوری اوراسیا هر حرکت پوتین را خبر می‌‌دهد.
پایان شوروی، نخبگان روسیه را سرگردان کرد و موقعیت ویژه آنها را در یک امپراتوری بزرگ کمونیستی سلب کرد. چه باید کرد؟ برای برخی، پاسخ فقط کسب درآمد از راه سرمایه‌‌داری بود. در سال‌های سخت پس از ۱۹۹۱، بسیاری توانستند ثروت‌‌های هنگفتی را در تبانی با رژیمی بخشنده [برای خودی‌‌ها] به جیب بزنند. اما برای دیگرانی که اهداف خود را در شرایط شوروی چیده بودند، ثروت و اقتصادِ مصرفیِ پر جنب‌‌وجوش کافی نبود. «منیت‌های» پساامپراتوری باعث شده بود که از دست رفتن جایگاه و اهمیت روسیه به‌‌شدت احساس شود.
در زمانی که کمونیسم شور و انگیزه‌‌ خود را از دست داد، روشنفکران به دنبال اصل دیگری بودند که بر اساس آن دولت روسیه بتواند سازمان‌‌دهی شود. کاوش‌‌های آنها برای مدت کوتاهی در قالب پیکربندی احزاب سیاسی، از جمله جنبش‌‌های نژادپرستانه، یهودی‌‌ستیزانه و با تاثیر ماندگارتر در احیای دین به‌عنوان پایه‌‌ای برای زندگی جمعی شکل گرفت؛ اما زمانی که دولت در دهه‌‌ ۱۹۹۰ سیاست‌‌های دموکراتیک را زیر پا گذاشت، تفاسیر جدیدی از ماهیت روسیه مطرح شد و به مردمی که در تلاش برای بازیابی اعتبار کشورشان در جهان بودند، آرامش و امید بخشید.
یکی از جذاب‌‌ترین مفاهیم اوراسیاگرایی بود. این ایده که پس از فروپاشی امپراتوری روسیه در سال۱۹۱۷ پدیدار شد، روسیه را به‌عنوان یک کشور یا هویت اوراسیایی معرفی کرد که از تاریخ ریشه‌‌دار تبادلات فرهنگی میان مردمان ترک، اسلاو، مغول و دیگر مردمان با ریشه‌های آسیایی شکل‌‌ گرفته است.
در سال۱۹۲۰، زبان‌‌شناسی به نام «نیکلای تروبتسکوی»- یکی از چندین روشنفکر مهاجر روسی که این مفهوم را توسعه داد – اثری به نام «اروپا و انسانیت» منتشر کرد که انتقادی شدید از استعمار غرب و اروپامحوری بود. او از روشنفکران روسی خواست تا خود را از دل‌‌بستگی به اروپا برهانند و با تکیه بر «میراث چنگیزخان» یک کشور بزرگ روسی-اوراسیاییِ قاره‌‌ای و بزرگ شکل دهند.
اوراسیاگرایی تروبتسکوی دستورالعملی برای بازیابی این امپراتوری بود، بدون کمونیسم (که به نظر او یکی از واردات مضر غربی بود). در عوض، تروبتسکوی بر توانایی یک راست کیشی روسی تجدیدقوا شده برای ایجاد انسجام در سراسر اوراسیا تاکید می‌‌ورزید، ‌‌آن هم با توجه جدی به مومنان در بسیاری از ادیان دیگر که در این منطقه عظیم به مناسک خود اشتغال داشتند.
اوراسیاگرایی که برای چندین دهه در اتحاد جماهیر شوروی سرکوب‌ ‌شده بود، به شکل زیرزمینی به بقا ادامه داد و در دوره پرسترویکا در اواخر دهه۱۹۸۰ ناگهان به سطح آمد. «لِو گومیلیوف» جغرافی‌‌دان عجیب‌‌وغریب که ۱۳سال را در زندان‌‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری شوروی گذرانده بود، در دهه۱۹۸۰ به‌عنوان آموزگار و کارشناس تحسین‌‌شده‌ احیای اوراسیا ظاهر شد. گومیلیوف بر تنوع قومی به‌عنوان محرک تاریخ جهانی تاکید کرد.
بر اساس مفهوم «قوم زایی» او، یک گروه قومی می‌‌تواند تحت تاثیر یک رهبر کاریزماتیک، به یک «ابر قومیت» تبدیل شود؛ قدرتی که در یک منطقه‌‌ جغرافیایی عظیم گسترده و با سایر واحدهای قومی در حال گسترش درگیر می‌‌شود. تئوری‌‌های گومیلیوف برای بسیاری از افرادی که دوره‌‌ هرج‌‌ومرج دهه ۱۹۹۰ را از سر می‌‌گذراندند، جذاب بود. اما اوراسیاگرایی به‌طور مستقیم به جریان خون قدرت روسیه تزریق شد آن هم به شکلی که از سوی فیلسوف خودخوانده‌‌ای به نام «الکساندر دوگین» توسعه داده شد.
 پس از مداخلات ناموفق در سیاست حزبی پسا شوروی، دوگین بر توسعه‌‌ نفوذ خود در جایی که مهم بود - در ارتش و سیاستگذاران - تمرکز کرد.او با انتشار کتاب درسی ۶۰۰صفحه‌‌ای خود در سال۱۹۹۷، با نام جالب‌‌توجه «مبانی ژئوپلیتیک: آینده ژئوپلیتیک روسیه» اوراسیاگرایی را به مرکز تخیلات سیاسی استراتژیست‌‌ها وارد کرد.
در سازگار کردن اوراسیاگراییِ دوگین با شرایط کنونی، روسیه رقیب جدیدی داشت؛ نه فقط اروپا بلکه کل جهان «آتلانتیک» به رهبری ایالات‌‌متحده.
اوراسیاگراییِ او ضد امپراتوری نبود، بلکه برعکس بود: روسیه همیشه یک امپراتوری بود، مردم روسیه «مردم امپراتوری» بودند و پس از باخت فلج‌‌کننده دهه۱۹۹۰ به «دشمن ابدی»، روسیه می‌‌توانست در مرحله‌‌ بعدی نبرد جهانی احیاشده و به یک «امپراتوری جهانی» تبدیل شود.
در جبهه‌‌ تمدنی، دوگین پیوند طولانی‌‌مدت بین راست کیشیِ شرقی و امپراتوری روسیه را برجسته کرد. نبرد راست کیشی با مسیحیت غربی و انحطاط غربی می‌‌تواند در جنگ ژئوپلیتیک آتی مهار شود. «ژئوپلیتیک اوراسیا»، «راست کیشی روسی» و «ارزش‌های سنتی» اهدافی بودند که تصویر روسیه از خود را تحت رهبری پوتین شکل دادند. مضامین شکوه امپراتوری و آلت دست بودن غرب در سراسر کشور تبلیغ شد؛ در سال۲۰۱۷، آنها در نمایشگاه یادبود «روسیه، تاریخ من» با تبلیغاتی پرطنین به نمایش درآمدند. نمایش‌‌های پر زرق‌‌وبرق این نمایشگاه، مشخص‌‌کننده‌‌ فلسفه اوراسیایی گومیلیوف، شرارت‌‌هایی که غرب به روسیه تحمیل کرده بود و شهادت فداکارانه خانواده رومانوف بود.
اوکراین در کجای این احیای امپراتوری قرار داشت؟ این کشور از همان ابتدا به‌عنوان یک مانع حضور داشت. تروبتسکوی در مقاله‌‌ی خود در سال۱۹۲۷ با عنوان «درباره مساله‌‌ اوکراین» استدلال کرد که فرهنگ اوکراینی «منفردسازی تمام فرهنگ روسی» است و اوکراینی‌‌ها و بلاروسی‌‌ها باید با روس‌‌ها حول اصل سازمان‌دهنده ‌‌ایمان راست‌کیشانه مشترک خود پیوند بخورند. دوگین در متن خود در سال۱۹۹۷ همه‌‌چیز را واضح‌‌تر کرد: حاکمیت اوکراین «خطر بزرگی برای کل اوراسیا» است. کنترل کامل نظامی و سیاسی کل سواحل شمالی دریای سیاه یک «ضرورت مطلق» برای ژئوپلیتیک روسیه بود.
اوکراین باید به «بخش صرفا اداری دولت متمرکز روسیه» تبدیل می‌‌شد. پوتین این پیام را با جان‌‌ودل درک کرد و آن را جدی گرفت. در سال۲۰۱۳، پوتین اعلام کرد که اوراسیا یک منطقه ژئوپلیتیک بزرگ است که در آن از «کد ژنتیکی» روسیه و بسیاری از مردمانش در برابر «لیبرالیسم افراطیِ به سبک غربی» دفاع می‌‌شود.
 او در ژوئیه‌‌ سال گذشته اعلام کرد که «روس‌‌ها و اوکراینی‌‌ها یک ملت هستند» و در سخنان خشمگینانه خود در آستانه‌ حمله، پوتین اوکراین را «مستعمره‌‌ای با رژیم دست‌‌نشانده» توصیف کرد؛ جایی که کلیسای ارتدکس در آن موردحمله قرار گرفته است و ناتو آماده‌‌ حمله به روسیه می‌‌شود.
این دسته از نگرش‌‌ها - شکایت از تهاجم غرب، تفوق ارزش‌های سنتی بر انحطاط حقوق فردی، تاکید بر وظیفه‌‌ی روسیه برای متحد کردن اوراسیا و مطیع ساختن اوکراین - در دیگ خشم پسا امپراتوری شکل گرفت.
اکنون آنها القاکننده جهان‌‌بینی پوتین و الهام‌‌بخش جنگ خشونت‌‌بار او هستند. هدف، آشکارا، امپراتوری است و روی اوکراین خط کشیده نمی‌‌شود.
انتهای پیام/

پژوهشیار