بمناسبت وفات شاعر بلندپايه ابوالحسن ابتهاج (ه.ا.سايه)/

آه از آن رفتگان بى برگشت؛ شهريار و سايه

1401/05/24 - 12:36 - کد خبر: 71482
ابتهاج

نصر: با وفات سايه كوهى از شعر و موسيقى فرو ريخت، با اينكه بيش از نود سال زندگى كرده بود، اما تصور مى كرديم او هميشه خواهد بود. با آنكه هنوز كارهايي داشت كه به اتمام نرسانده بود، از جمله آنها قولى كه به استاد شهريار داده بود و آنهم تهيه گزيده اى يك جلدى از سروده هاى استاد شهريار بود.

پيش از برگزارى مراسم بين المللى بزرگداشت يكصدمين سال تولد استاد شهریار که با مسئولیت اینجانب برگزار می شد، با جمعى از دوستان به خانه اش رفتيم، در بين صحبت هاى شيرينش كه بخش عمده آن به خاطراتش از استاد شهريار اختصاص داشت،  يادآورى كردم، جناب ابتهاج شما كه علاقمند بودى زبان تركى ياد بگيرى براى اينكه "حيدر بابايه سلام" را به زبان اصلى بخوانى، آنگونه كه از استاد شهريار شنيده ام، تنظيم گزيده اى از سروده هاى شهريار را به استاد قول داده اى… لحظه اى تأمل كرد و گفت، درست است، نمى دانم چطور شد كه اين قول را دادم، اما هرچه باشد قول داده ام اما بار سنگينى است بر دوشم…اميدوارم بتوانم انجام بدهم… بخش هايى را انتخاب كرده ام ولى هنوز كار دارد. اميدوارم تا زنده هستم موفق به انجام أن شوم…
در مورد زندگى رازآلود سايه سخنان فراوانى گفته و نوشته شده است. قدر مسلّم اينكه سايه يكى از چند شاعر بزرگ و محبوب روزگار ما بود، موسيقى را در حد عالى مى شناخت و  همين تبحر كم نظير به شعر و موسيقى باعث شد كه در سال ۱۳۵۱ سرپرستی برنامه گل‌های رادیو را با اصرار بر عهده اش گذاشتند و پس از دو سال فعالیت و ارتقای سطح موسيقايي راديو و به گفته مصطلح اهالى موسيقى پاكسازى موسيقى راديو از اهالی موسيقى كاباره اى و موسيقى فيلم فارسى، رییس شورای شعر و موسیقی می‌شود. نکته های گفتنی در موضوع زندگی سایه زیاد است اما چون بناى اين يادداشت بر روابط بين استاد شهريار و استاد سايه است، فقط در اين چارچوب نكاتى را عرضه مى دارم. 
  سایه در سال ۱۳۶۲ به ظن توده اى بودن همراه بسیاری از اعضای حزب توده دستگیر شد. پس از مدتی کوتاه عده اى از آنان آزاد شدند  اما سایه کماکان در بازداشت باقی ماند. در خاطرات زندانش كه من از خودشان شنيدم مى گفت: روزى از بلندگوى زندان سرود سپيده را كه شجريان از شعر من خوانده بود پخش مى كرد
ایران ای سرای امید،بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون،خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پر خون است،شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است ،که دست دشمن در خون است
ای ایران! غمت مرساد
جاویدان شکوه تو باد
راه ما، راه حق، راه بهروزیست
اتحاد اتحاد رمز پیروزیست
مأمور زندان به من كه در صف دريافت غذا ايستاده بودم به طعنه گفت: اگر راست ميگى و شاعرى از اينگونه شعرها بگو، كه من گفتم اتفاقا اين شعر را من گفته ام. مأمور موصوف پوزخندى زد و با نگاه عاقل اندر سفيه به من نگريست و باورش نشد.
از وقتى خبر زندانى شدن سايه به شهريار رسيده بود، استاد مدام مى گريست، چند نفر پيشقدم شدند و از استاد خواستند كه نامه اى به آیت الله خامنه‌ای رییس جمهور وقت بنويسد. استاد شهریار نامه اى خطاب به ايشان و براى آزادی سایه نوشتند در فرازى از نامه  این‌ چنین نوشته بودند  «وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته‌ها بر عرش الهی گریه کردند.» این نامه و احترام و علاقه اى که آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب برای مناعت طبع، شخصیت و شعر شهریار داشتند، موجب شد که سایه از زندان آزاد شود. و بقول خودش بى هيچ مقدمه و محاكمه اى ناگهانى به ايشان بگويند كه بيا برو ، آزاد هستى.
سابقه آشنایی سایه با استاد شهریار به اواخر دهه ۲۰ برمی گردد. این آشنایی روز به روز به رفاقتی عمیق می انجامد تا بدان‌جا که ابتهاج سال‌ها هر روز ساعت دو و نیم بعد از ظهر به خانه شهریار می‌رفت و تا پاسی از شب در کنار او بود.
خوشبختانه شرح این آشنایی و تاثیری که استاد شهریار بر سایه گذاشت از زبان سایه و بصورتی مبسوط در کتابی که به همت میلاد عظیمی و عاطفه طیه تألیف و از سوی انتشارات سخن منتشر شده، آمده است. من بخشی از کتاب «پیر پرنیان اندیش» را که سایه از شهریار می گوید نقل می کنم:
یکی از محبوب ترین شعرهای شهریار در نظر سایه، «ای وای مادرم» است. بارها بخش‌هایی از آن را خوانده و بارها بغضش ترکیده است. عاطفه زلال، زبان ساده و صمیمی این شعر مشهور را بارها ستوده است:
«وقتی می‌رفتم خونه شهریار معمولا درو «خانوم»، مادر شهریار باز می‌کرد. خانوم، مادر شهریار پیرزن خیلی خوب، نجیب، مهربان و ساده‌ای بود. این اواخر دیگه از من رو نمی‌گرفت ... فارسی هم صحبت نمی‌کرد، فقط ترکی حرف می‌زد، شاید چند کلمه فارسی ازش شنیدم. پسرشو هم شهریار صدا می‌زد، مثل زن من که به من میگه سایه ... اوایل که می‌رفتم خونه شهریار، خودشو از پشت در کنار می‌کشید که من نبینمش چون چادر سرش نبود. یه جور خودشو کنار می‌کشید که مثلا من که نامحرم بودم نبینمش. بعدا دیگه نه ... درو باز می‌کرد و یه جور سلام‌علیکی می‌کرد. خب منم سر به زیر بودم ... به هر حال رو نمی‌گرفت و دیگه خودی شده بودم براش. من کم می دیدمش ... معمولا در خونه رو خانوم، مادر شهریار باز می‌کرد.
«ای وای مادرم» رو تو روزنامه خوندم. رشت بودم اون زمان. با خودم گفتم: وای خانوم، مادر شهریار مرد. شعرو که خوندم تو خیابون زار زار زدم به گریه.»
چند بندی از شعر را با بغض و اشک می‌خواند:
«... او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه‌جا وول می‌خورد
هر کنج خانه صحنه‌ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
سایه می گوید:«خیلی آدم مهربانی بود شهریار ... خیلی مهربان بود ... عجیب و غریب بود مهربانیش. انگار به همه عالم و آدم وصل بود. شاید من هم این بستگی عاطفی رو که با جهان و انسان دارم، تا حدودی مدیون شهریار باشم البته در کنار تاثیری که مادرم با اون خدای «دوست»مانندش بر من داشت ...»
سایه و شهریار چند سروده مستقیم برای همدیگر دارند و البته در بعضی سروده ها هم اثر متقابل هر دو شاعر در سروده ها از  مضامین آنها آشکار می شود.
در زمان کسالت استاد شهریار و پس از درگذشت "نیما یوشیج" ،” سایه”به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را برای شهریار می سراید: 

با منِ بی‌کسِ تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان

منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه‌ بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان

هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه‌ گسارا  ... تو بمان

"سایه‌"در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان

استاد شهریار پاسخ غزل او را در غزلی عاطفی می سراید که ابیاتی از آن را نقل می کنم: 
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟

از هوشنگ ابتهاج،(ه.ا.سایه) چند مجموعه شعر چاپ شده است که عبارتند از: «سراب»، «سیاه‌مشق»، «تا صبح شب یلدا»، «یادگار خون سرو» و «تاسیان» و البته بقول خودش شعر چاپ نشده هم در حد معتنابه دارد.
این یادداشت را با سروده ای دل انگیز از سایه به پایان می برم و بر خانواده سایه درود می فرستم که علیرغم همه تضییقات و تهدیدها تصمیم گرفتند پیکر سایه جایی به خاک سپرده شود که در آنجا پای بر عرصه وجود نهاده بود، شهر زیبای رشت.
شبم از بی ستارگی،شب گور/در دلم پرتو ی ستاره ای دور/آذرخشم گهی نشانه گرفت/گه تگرگم به تازیانه گرفت/بر سرم آشیانه بست کلاغ/آسمان تیره گشت چون پر زاغ/مرغ شب خوان که با دلم می خواند/رفت و این آشیانه خالی ماند/آهوان گم شدند در شب دشت/آه از آن رفتگان بی برگشت ...!
آه از آن رفتگان بی‌برگشت، شعری که سایه آن را سرود و حالا خود به خیل رفتگان پیوسته است. یادش همسال شعر باد.

على اصغر شعردوست
انتهای پیام/

پژوهشیار