گزارش «نصر» از وضعیت روستاهای آسیب دیده از زمین‌لرزه قره‌داغ/

10 سال پس از زلزله آذربایجان

1401/05/21 - 16:06 - کد خبر: 71203
قره داغ 10 سال پس از زلزله، روستاهای ورزقان

نصر: ساعت 5 عصر بود که زمین یکباره به خروش آمد و سقف خانه‌هایی که با هزاران امید ساخته شده بود برسر اهالی‌اش فروریخت.

به گزارش نصر، 10  سال از آن روزی که زمان به یکباره در ده‌ها شهر و روستا در آذربایجان‌شرقی ایستاد و امید بسیاری ناامید شد می‌گذرد. چه جسم‌هایی که زیر آوار متلاشی شدند، چه کودکانی که داغ بر دل مادرانشان گذاشتند و چه عشق‌هایی که زیر خروارها خاک دفن شدند.

زلزله برای مردم آذربایجان که اکثر شهرها و روستای آن در میان دره‌ها و بر روی گسل‌ها ساخته شده است، مفهوم بسیاری آشنایی‌ست. مگر جز این است که در سال 1193 ه.ق زمین‌لرزه‌ای مهیب تبریز با با خاک یکسان کرد. به همین دلیل است که اکثر آثار تاریخی در تبریز به پس از آن زلزله بازمی‌گردد و تنها دو اثر مسجد کبود و ارگ علیشاه تبریز پیش از آن دوران برایمان باقی مانده است.

برای بررسی وضعیت روستاهایی که در زمین لرزه 10 سال پیش قره داغ آسیب دیده بودند، راهی روستاهای زلزله‌زده در حوزه‌های استحفاظی اهر، هریس و ورزقان می‌شویم. مسیری حدوداً یک ساعته را طی می‌کنیم و وارد روستای «باجاباج» می‌شویم، مشهورترین روستای آسیب دیده از زلزله که با تخریب صد درصدی مواجه شده بود. هنوز نشانه‌هایی از این زمین لرزه در روستا دیده می‌شود. کانکس‌هایی که برای اقامت اضطراری در اختیار اهالی روستا قرار گرفته بود، هنوز در جای جای روستا قابل مشاهده است. اکثر اهالی، این کانکس‌ها را در کنار خانه‌هایشان قرار داده‌اند تا به مساحت متراژ مفید خانه‌هایشان قدری بیافزایند.


 
برای صحبت با اهالی، چرخی در روستا می‌زنیم و زنی نزدیک‌مان می‌شود. دامن بلند چین‌داری پوشیده با چهره‌ای سوخته از آفتاب، ابروانی بلند و در هم تنیده با چارقد گلداری که آنرا به شکل یاشماق دور سرش بسته نزدیک‌مان می‌شود. در لابلای صحبت‌های نزدیکانش متوجه می‌شوم نامش گلچهره است. از او درباره زلزله می‌پرسم و علت مراجعت‌مان به روستا را بازگو می‌کنم. همین که نام زلزله به گوشش می‌خورد، هراسی روی چهره خسته‌اش می‌نشیند و نگرانی از چشم‌هایش سرریز می‌شود.

می‌گوید آن روز را به تنهایی در خانه بوده و در خواب قیلوله عصرگاهی بوده که آن اتفاق مهیب رخ داده است. بقیه اهل خانه در زمین و مشغول برداشت محصول بودند. آوار که سرش می‌ریزد بیهوش می‌شود و حدود یک روز زیر آوار دوام می‌آورد. سگ‌های زنده یاب او را از زیر آوار بیرون می‌کشند و با آمبولانس راهی بیمارستان ورزقان و پس از آن به بیمارستان امام رضا (ع) در تبریز می‌شود. می‌گفت 7 قسمت از بدنش دچار شکستگی شده و از ناحیه ریه نیز آسیب دیده بود.


 
از بچه‌هایش می‌پرسم که آیا همگی در سلامت به سر می‌برند؟ با اشاره دست پسری حدوداً 14 ساله را نشان می‌دهد که نوه دختری‌اش است که پدر و مادرش را در زمین لرزه از دست داده و حالا سال‌هاست که با پول یارانه، او به تنهایی از نوه‌اش مراقبت می‌کند.

می‌پرسم گلچهره خانوم، شما چند سال داری؟ کمی فکر می‌کند و می‌گوید 50. بسیار جا می‌خورم چرا که چهره ظاهری‌اش خیلی بیشتر از 50 نشان می‌دهد. چیزی نمی‌گویم و تشکر می‌کنم و این روستا را به مقصد روستای بعدی ترک می‌کنیم.
 

 
روستای مقصد بعدی نامش «چای کندی» است. این روستا هم در زلزله 10 سال پیش آسیب زیادی دیده بود. نگاهی به دور و اطراف می‌اندازم و به مسن‌ترین فردی که در اطرافم می‌بینم برای گفت و گو نزدیک می‌شوم. از او می‌پرسم هنگام زلزله در روستا بودید؟ جوابش مثبت است. می‌گوید دختر 14 ساله‌اش را در این زمین لرزه از دست داده است و روستایشان تخریب 100 درصدی شده بود. می‌پرسم وضعیت‌تان پس از بازسازی روستا بهتر شده؟ غمی که در چشمانش می‌نشیند حکایت از نارضایتی‌اش دارد، اما با اندکی صبر پاسخ می‌دهد: "یوخ دا کند آداما یاپیشمیر!" (نه در روستا دیگر خوش نمی‌گذرد). علتش را جویا می‌شوم، می‌گوید پیش از این ما خانه‌های بزرگ و فراخی داشتیم، پس از زلزله بنیاد مسکن همه خانه را در یک شکل و اندازه ساخت همه خانه‌ها 67 متری شدند. مردمی که در روستا زندگی می‌کنند سبک زندگی‌شان با مردم شهری فرق می‌کند. ما اهل و عیال‌وار هستیم، من 7 پسر دارم که همه آن‌ها ازدواج کرده‌اند و خانواده جدا دارند الان یکی یکی به خانه من می‌آیند، چون در خانه برای میهمان جا نداریم. در حسرت ماندم در عید و ماه رمضان همه پسرانم را باهم در کنارم ببینم. از طرفی هم درآمد نداریم که بتوانیم خانه بسازیم، باران درست و حسابی نمی‌بارد و برداشتی از محصولات نداریم تنها درآمدمان از راه یارانه است.


 
راست می‌گوید، خانه‌ای با متراژ 67 متر برای روستائیان خیلی کوچک است و حتماً با سبک زندگی کسانی که در روستا زندگی می‌کنند سازگار نیست.

مقصد بعدی مان روستای «اورنگ» از توابع اهر است. شکل و شمایل روستا، راه دسترسی آن، سرسبزی‌اش به دلیل نزدیک بودن به سد با روستای قبلی بسیار متفاوت است. خوشبختانه وضعیت ظاهری این روستا نسبت به بقیه بهتر و آبادتر است و سد نزدیک این روستا کارش را کرده و باغات زیادی در روستا به چشم می خورد.


 
در گشت و گذار این روستا به باغ مردی حدود 60 ساله می رسیم که در حال آبیاری باغ خود است، ما را که دید به گرمی استقبال کرده و از زردآلوهای باغش برایمان تعارف کرد. او می گفت روستایشان در زلزله سال 91 تقریباً به طور کامل تخریب شده، اما پس از آن اهالی روستا، مردم، خیران و دولت به کمک‌شان آمدند و روستا را از نو ساختند. او از مشکل کم آبی گلایه می‌کرد و می‌گفت در نزدیکی روستایشان یک سد بزرگ وجود دارد، اما باز هم مشکل تامین آب گریبان گیر کشاورزان است و از مسئولان امر خواستار رسیدگی به این موضوع بود.


 
در ادامه بازدید از روستاهای زلزله زده قره داغ، با پیروی از نقشه ماهواره‌ای به مسیر روستای «چراغلی» وارد می‌شویم؛ راهی طولانی از مسیر خاکی وجود دارد که باید آنرا طی کرده و وارد روستا شویم. نگاهی به نقشه می‌اندازم حدوداً باید 5 کیلومتر مسیر خاکی را پیش برویم.

پس از طی این مسیر طولانی وارد روستایی کوچک اما سرسبز و آرام می‌شویم. ساعت نزدیک 4 بعد از ظهر کسی در محوطه روستا دیده نمی‌شود. کمی پیش می‌رویم و از گندم‌زار عبور می‌کنیم و به جایی مانند میدان نزدیک می‌شویم. یک وانتی آنجا ایستاده و زنان روستا دور او حلقه زده‌اند. ظاهراً از شهر برای فروش لباس آورده است.


 
زنی سفیدروی با موهای جوگندمی و چادری که به سفیدی می‌زند با گل گلی‌های ریزش با لبخند نگاهم می‌کند. نزدیکش می‌شوم و می‌گویم که از کجا و برای چه منظور به روستای آن‌ها آمده‌ایم. با صدایی نسبتاً بلند می‌گوید: باشیوا دولانیم (دورت بگردم)، از این استقبال گرم هاج و واج مانده‌ام و علت این ابراز احساس گرم را جویا می‌شوم، می گوید تو را به خدا بگویید به وضعیت روستای ما برسند. یک دکتر ثابت در روستا نداریم، اکثر ساکنان اینجا پا به سن گذاشته‌اند و جوانان به خاطر نبود کار از اینجا رفته‌اند. در فصل تابستان چند هفته یکبار دکتر به درمانگاه می‌آید، اما در فصل زمستان که برف می‌بارد و راه روستای ما بسته می‌شود دیگر کسی قادر نیست وارد اینجا شود حتی برای آوردن آذوقه چه برسد که پزشک بیاید.

می پرسم پس وقتی کسی مریض می‌شود چه می‌کنید؟ جواب می‌دهد هیچ! اگر فصل زمستان باشد راه بسته باشد هیچ کاری نمی‌توان کرد باید یا درد را تحمل کند و یا از پا دربیاید.


 
حین صحبت راهی می‌شود، همراهش می‌روم نزدیک خانه‌اش می‌شود به اصرار از ما می‌خواهد که میهمانش شویم. در خانه را باز می‌کند می‌گویم خانه‌های شما هم 67 متر است برایتان کوچک نیست؟ می‌گوید چرا کوچک است، اما هنوز امکان بازپرداخت اقساط این خانه‌ها را که دولت برایمان ساخته نداریم. چه برسد که آنکه به فکر خانه‌ای بزرگ‌تر باشیم. دولت مرتب پیام می‌دهد که بازپرداخت وام این خانه‌ها را شروع کنیم، ولی کسی در این روستا توان بازپرداخت ندارد. اکثر اهالی درآمد ثابتی ندارند. به دلیل کاهش بارندگی‌ها از راه کشاورزی هم درآمدی نداریم و اکثراً با پول یارانه و اندک کمک‌های کمیته امداد گذران زندگی می‌کنیم.

به او قول می‌دهم همه صحبت‌هایش را درگزارشم بنویسم و خداحافظی می‌کنیم و راهی می‌شویم.


 
راه روستای «چراغلی» تا تبریز در سکوت سپری می‌شود در مسیر به این فکر می‌کنم که چطور می‌شود مردمانی در عصر حاضر با این پیشرفت و رفاه، در روستایی زندگی کنند که حتی راه دسترسی درست و حسابی نداشته باشد، از خدمات درمانی مناسب محروم باشند و درآمد کافی برای گذران زندگی نداشته باشند؟

مردمانی که روزگاری به خاطر خاک حاصل‌خیز، آب و هوای کوهستانی و بارندگی زیاد در منطقه آذربایجان از شغل پررونق کشاورزی امرار معاش می‌کردند، اما در حال حاضر کم آبی باعث شده درآمد چندانی به دست نیاورند و ظاهراً یک ارگان کاربلد هم نیست که اصلاح الگوی کشت را به مردم این منطقه آموزش دهد و یا با سرمایه گذاری در حوزه گردشگری باعث رونق زندگی مردمان این مناطق شود.


 
از زلزله مهیب قره داغ حالا 10 سال می‌گذرد، پس از این سال‌ها خانه مخروبه‌ای دیگر نیست، اما محرومیت در این روستاها همچنان لرزه بر اندام انسان می‌اندازد. ضروری است دولت و سازمان‌های مسئول فکری برای این مردم که ظرفیت‌های کم نظیری برای خوب و بهتر زیستن دارند، داشته باشند.

گزارش از ندا فرشباف

انتهای پیام/

پژوهشیار