هم‌صحبتی با مسافر تابستانی تبریز:

چالش های یک مسافر در تبریز

1401/05/09 - 08:36 - کد خبر: 69672
گردشگران، گردشگری

نصر: فرینوش اکبری گفت: اگر چه هیچ اطلاعی از ارگ زیبا و خوش نقش نداشتم اما چهره او نشانگر سختی ها و رنجی بود که نشان می داد. 

به گزارش نصر، کلانشهر تبریز به دلیل موقعیت جغرافیایی، دارای آب و هوای سرد و کوهستانی در زمستان و هوای گرم و معتدل در تابستان است، از این رو تابستان های تبریز میزبان مسافرینی از سراسر کشور است.
تبریزی که به قول شاعر پرآوازه اش شهریار شیرین سخن 
شهر تبریز است و جان قربان جانان می‌کند - سرمه چشم از غبار کفش مهمان می کند.   

ورودی بی نشان تبریز، از تبریز 
در تبریز بودیم اما وقتی متوجه شدیم که از صاحب یک فروشگاه پرسیدیم آیا اینجا تبریز است؟ جواب داد بله، به تبریز خوش آمدید!
بعد رسیدیم به خیابانی که تابلوی نمایشگاه تبریز را داشت، از آنجا مطمئن شدیم که به تبریز رسیده ایم!
هوای تبریز اگر چه گرم اما خیلی بهتر از تهران بود و آلودگی نداشت.
چون برای اولین باری بود که به تبریز می آمدیم مسیر را بلد نبوده و مجبور به استفاده از Map بودیم.

شاه گلی اولین مقصد 
تعریف ائل گلی را بسیار شنیده بودیم و بخاطر همین ائل گلی اولین مقصد ما بود.
ائل گلی یکی از تصاویری بود که آرزوی دیدنش را داشتیم و خوشبختانه بعد از سال‌ها بالاخره توفیقی شد تا ما هم مسافر تبریز و ائل گلی زیبایش باشیم.
هوا داشت تاریک می شد که تصمیم گرفتیم شب را در این پارک زیبا خوابیده و صبح به سراغ دیگر اماکن تبریز کهن برویم.

سرویس های بهداشتی را دریابید! 
منظره زیبای ائل گلی همه ما را مجذوب خود کرده بود و می‌توان گفت، خوش به حال تبریزی ها!
آنچه ما را در این مجموعه بسیار آزار داد، نبود سرویس بهداشتی های مناسب و در خور شان بود، متاسفانه در کل این مجموعه یک سرویس بهداشتی که تمیز و لایق فرهنگ تبریز باشد پیدا نکردیم.

دومین مقصد عمارت ساعت بود
صبح بعد از خوردن صبحانه به کمک نقشه راهی کاخ شهرداری تبریز (عمارت ساعت) شدیم، عمارتی که با نظارت مهندسان آلمانی ساخته شده و بعنوان یکی از آثار ملی کشورمان است.

نبود پارکینگ در هسته مرکزی شهر 
نزدیک خیابان مجاور عمارت ساعت شدیم، اما حدود یک ساعت خیابان های اطراف را دور زدیم تا بتوانیم پارکینگی برای خودرو پیدا کنیم، بعد از مراجعه به 4 پارکینگ نهایتا نا امید شده و ماشین را بصورت دوبل نگه داشتیم تا شاید بتوانیم در کنار خیابان محلی برای پارک خودرو پیدا کنیم، بعد از گذشت نیم ساعت دیگر توانستیم یک محل برای پارک خودرو پیدا کنیم، اگر چه در خیابان اما چاره ای نبود وقتی که پارکینگ ها پر بودند.

دینگ دینگ عمارت ساعت طنین زندگی بود
راهی عمارت ساعت شدیم، صدای دینگ دینگ عمارت ساعت به ما نشان داد که ساعت را به 12 رسانده ایم. 
صدایی که با چرخیدن عقربه‌ها، گذر زمان را یادآوری می‌کند، گذر سرمایه‌ای برگشت‌ناپذیر و غیر قابل خریداری، گذشت همه  ثانیه‌ها، دقیقه‌ها و روزهایی که آرزوی آمدنش را داریم. 
 صدای زنگ‌هایش در میان همهمه شلوغی شهر، ملودی آرامش و طنین صدای زندگی می داد، چون جنس صدایش سنگین بود انگار با آدم ها حرف می زد و می گفت اینجا نماد کهن شهر و قلب تبریز است.

وجود داربست ها نگران کننده بود 
وارد عمارت ساعت شدیم، عمارتی که استوار ایستاده بود؛ طراحی شکل عقاب در حال پرواز او را به راحتی می‌شد تجسم کرد به شرطی که دور تا دور عمارت زیبا را ببینیم و آن را از یک دورنمایی تماشا کنیم. 
وجود داربست ها نگران کننده بود و حس خوبی برای ما نداشت، اگر چه صدای تعمیرات در زیرزمین ورودی این عمارت به گوش می‌رسید که آن هم نشان از خطر دیگری بود که بهتر بود لااقل مدیران شهر تبریز این خرده کاری ها را برای ساعات دیگری که گردشگران حضور نداشتند موکول می کردند. 

ساختمان در تملک شورای شهر! 
وارد ساختمان شدیم، ساختمانی با دیواره های بلند و سالن هایی زیبا که آثار هنرمندان تبریزی در دکوری ساده نقش بسته بود. 
طبقه بالای این ساختمان موزه فرشی داشت که در آن فرشی به قدمت 110 سال به نمایش گذاشته شده بود. 
آنچه برای ما به عنوان سوال اساسی مطرح شد این بود که چرا اعضای شورای تبریز ساختمانی که بعنوان اثر ملی بوده و باید چون چشمانشان از آن مراقبت نمایند دفاتر کارشان را در آنجا مستقر نموده و با این کار ارباب رجوع باید برای یک کار کوچک هم به این دفاتر مراجعه کنند که قطعا برای یک ساختمان چون عمارت ساعت مناسب نیست. 

هم صحبتی با آلمانی ها
پله ها را پایین می آمدیم که نگاهم توریست های خارجی را به خود جلب کرد، آنها از آلمان آمده بودند و با کاغذی که در دست داشتند با صدای آرام صحبت می کردند! نزدیک و نزدیک تر شده و به زبان انگلیسی با آنها احوال پرسی کردم. 

نبود یک راهنما برای مسافرین 
آنها دو روز بود که به تبریز آمده بودند، عمارت ساعت را که کمتر از دو ساعت دیده و تازه شناختمش را به آنها توضیح داده و تمام اطلاعاتم را به آنها منتقل کردم! 
انتظار داشتم در این ساختمان کسی باشد تا مسافرین تبریز را راهنمایی کند و آنها را از آوارگی نجات دهد. 
با آنها خداحافظی کرده و از عمارت ساعت خارج شدیم، مقابل ما خانواده دیگری از شیراز آمده بودند که با آنها نیز هم قدم شده و به خیابان روبروی این عمارت رفتیم، محلی که با دروازه زیبایش خیابان سنگ فرش تربیت را نشان می‌داد. 
مغازه های زیبا در کنار هم و درختان زیبایش چهره زیبایی داشت، طبقات فوقانی برخی از مغازه ها نشان از قدیمی بودن و تاریخی بودن این محل می داد، با اینکه نقش زیبایی داشت اما آنها محل بازدید نبوده و به مغازه ها و کارگاه هایی تبدیل شده بودند که احتمال از بین رفتن دارد. 
تربیت را تا ماهی فروش آخر خیابان ادامه دادیم، به پیشنهاد یکی از هموطنان مسیر را دوباره برگشتیم! در برگشت مسیر تابلو موزه صدا و مطبوعات را دیدیم اما به آنها نرفتیم. 
به خیابان اصلی رسیدیم و مسیر را تا ارگ علیشاه پیمودیم.
اگرچه هیچ اطلاعی از این ارگ زیبا و خوش نقش نداشتم اما چهره او نشان از سختی ها و رنجی بود که نشان می داد. 
پدرم که نگران از ماشین بود مجبور شدیم با توقف کوتاهی ارگ را به مقصد ماشینمان ترک کنیم! 
دومین شب را در یکی از هتل ها خوابیدیم. 
به پیشنهاد مدیر هتل سومین روز را به تفرجگاه عینالی اختصاص دادیم. 
می‌خواستیم پیاده به سمت قله کوه برویم که تابلو تله کابین را دیدیم، تله کابین عینالی تا آخر مسیر و حتی بعد از قله ادامه داشت، سوار تله کابین زیبایی شدیم که طبیعت کوهستانی تبریز از زیر این تله کابین مشهود بود، مسیر پر از کوه و صخره که بعد از دریاچه زیبا به محل حفاظ شده و نهایتا آخر مسیر می رسید. 
صبحانه را در بالای کوه خوردیم، بز های کوهی و حیات وحش عینالی از پشت فنس ها چهره دیگری به این تفرجگاه داده بود، بز های کوهی تا پشت فنس ها آمده و با مسافران خوش بش می کردند! 
بر آن شدیم که مسیر برگشت را بی خیال تله کابین شده و به نیت ورزش کردن پیاده برگردیم. 
از قسمت سنگ فرش تا پایین آمده و به قسمت پارکینگ رسیدیم، مسیر سنگ فرش نمای بسیار زیبا و فضای خوبی داشت، نگران کننده ترین و غمناک ترین چهره تبریز را از بالای این کوه دیدم، تبریزی که بنام باغ شهر ایران می‌شناختم از دور هیچ باغی نداشت، هیچ رنگ سبزی در آن دیده نمی شد و همه جا پر بود از ساختمان های تو در تویی که چهره اش نفس گیر بود. 
اینجا آخر مسیر ما بود، نقشه را باز کرده و به سمت دومین مقصد در آذربایجان شرقی حرکت کردیم.
متن فوق بخشی از گفتگوی من با "فرینوش اکبری" دانشجوی ارشد دانشگاه تهران بود. 
در مسیر شهرک شهید سلیمانی بودم، در حال خرید هندوانه از وانتی های آخر لاله بودم که حضور مسافرین تهرانی مرا به خود جلب کرده و وارد صحبت با آنها شدم. 
این گزارش در پایان با تاکید بر لزوم برنامه ریزی برای مشکلات ذکر شده از دید مسافرانی که به تبریز سفر می‌کنند لازم و ضروری به نظر می رسد.
ساماندهی ورودی های تبریز که نشانی از هیچ المان یا ورودی زیبا نداشته و در شان تبریز نیست.
بهتر است شهرداری تبریز تا پایان فصل تابستان در ورودی های شهر طرح استقبال از مسافرین را گذاشته و با پخش بروشور هایی مکان های دیدنی تبریز را معرفی و مسافرین را از سردرگمی درآورد. 
توجه به سرویس های بهداشتی خصوصا در نقاط مرکزی شهر و پارک ها امری ضروری بوده و باید شهرداری در اسرع وقت نسبت به اصلاح وضعیت آن ها اقدام نماید.
و در پایان رسیدگی به معضل ترافیک و نبود پارکینگ عمومی که داد مسافران را در آورده نیازمند رسیدگی و مدیریت است.
انتهای پیام/

پژوهشیار