گفت و گوی خبرنگار نصر با یک جوان سارق!

سرقت برای فرار از سرمای سوزناک زمستان / دزدی می کنم تا به زندان بروم

1400/11/24 - 08:03 - کد خبر: 58950
سارق جوان

نصر: نامش افراسیاب است؛ ۲۴ ساله و مجرد؛ می گوید: "وقتی زمستان با آن سرمای سوزناکش فرا می رسد، دزدی می کنم تا چند ماه سرد سال را در زندان پناه بگیرم و یک جای راحت برای خواب و استراحت داشته باشم و نیز به طور رایگان غذا بخورم". 

به گزارش نصر، از خیلی وقت پیش پدر و سپس مادرش را از دست داده است. تنهایی زندگی می کند و در تابستان و روزهای گرم سال، در گوشه و کناری روزگار می گذراند و شب خود را صبح و صبح خود را شب می کند. اما وقتی زمزمه های هوای سرد را در تن خود احساس می کند، سعی می کند با انجام جرم های جزئی، این چند ماه از ایام سرد سال را در زندان پناه بگیرد.
دقایقی را با این جوان به گفت و گو نشستیم؛ جوانی که دلش پر است و حرف های زیادی برای گفتن دارد، حرف هایی که شنیدن اش دل هر انسانی را رنجور می کند.

قبل از تولد پدرم را از دست دادم
هنوز چشم به این دنیای فلاکت بار نگشوده بودم که پدرم را از دست دادم، آخرین فرزند خانواده هستم و دارای پنج برادر و سه خواهر؛ مادرم همه ما را به تنهایی بزرگ کرد، اما شرایط اقتصادی خانواده حتی جوابگوی نیازهای اولیه یمان نبود؛ در فقر و بدبختی بزرگ شدم.

حتی جایی برای خواب نداشتم
وقتی تنها ۱۲ سالم بود، مادرم را نیز از دست دادم؛ پایان زندگی مادرم مساوی شد با آغاز تمام بدبختی ها و مصیبت های من در زندگی؛ بماند که خواهر و برادرهایم هرکدام پی زندگی خود بودند و هیچ توجهی به من نداشتند. من هم اکثر اوقاتم را با دوستانم می گذراندم.
حتی جایی هم برای خوابیدن نداشتم و به صورت دوره ای در منزل یکی از خواهرها و برادرهایم می ماندم که مجبور بودم دهان کجی همسرانشان را که به دلیل اعتراض به حضور من در منزلشان بود تحمل کنم.

از شدت گرسنگی، دزدی می کردم
۱۲ سالم بود و هیچ درآمدی برای گذران زندگی ام نداشتم؛ دقیق یادم است، چند روزی غذای گرم نخورده بودم، گرسنگی آنقدر بر من فشار آورد که اولین دزدی را همان موقع انجام دادم.
اوایل انجام دزدی برایم سخت و ترسناک بود، اما الان تقریبا به راحتی این کار را انجام می دهم.
با وسوسه دوستانم در دام اعتیاد نیز گرفتار شدم، اول از سیگار شروع کردم و الان هروئین می کشم.
در این ۱۲ سال سابقه زیادی در دزدی دارم، به دفعات توسط پلیس دستگیر شده و اندکی بعد آزاد شده ام.

برای فرار از سرمای سوزناک زمستان دزدی می کنم
تابستان و روزهای گرم سال مشکلی ندارم؛ البته کل زندگی من پر از مشکل است، منظورم این است یک جورهایی روزگار خود را مواقعی که هوا گرم است می گذرانم؛ اما وقتی زمستان با آن سرمای سوزناکش فرا می رسد، روزگار سیاه من نیز شروع می شود؛ سرمای هوا آنقدر تا مغز استخوانم در تنم فرو می رود که از حد توان و تحملم خارج است، روزی هزار بار آرزوی مرگ می کنم. بنابراین دزدی می کنم تا چند ماه سرد سال را روانه زندان شوم برای این که جای راحت برای خواب و استراحت داشته باشم و نیز به طور رایگان غذا در اختیارم قرار دهند.
جرایمی را انجام می دهم که فقط چند ماه زندان در انتظارم باشد نه بیشتر، آن هم فقط برای فرار از سرمای سوزناک زمستان.
خیلی دلم می خواست من هم مانند سایر هم سن و سالان خود زندگی نرمالی داشته باشم، کار کنم و زندگی کنم، ازدواج کنم و زن و فرزند داشته باشم. اما چه کنم که فلک این سرنوشت را برایم رقم زد....
انتهای پیام/

پژوهشیار