یادداشت/ جستاری در خصوص پرسه زنی در شهر؛

پرسه زن ها، این سرخوشان اندوهگین!

1399/12/16 - 10:30 - کد خبر: 38997
تبریز قدیم

نصر: بیش از دو سوم مجموعه آثار داستایفسکی در سنت پترزبورگ می گذرد و دیکنز از لندن می نوییسد و بالزاک از پاریس ...این نویسندگان مدام در شهر پرسه می زدند تا بتوانند شخصیت های گوناگون را گرد هم بیآورند و آثاری خلق کنند تا در ادبیات جهان ماندگار شود...

اول:
شهر فقط مجموعه‌ای از بزرگراه‌های متقاطع و ساختمان‌های کوتاه و بلند نیست. گویی چیزی غیرمادی در هر شهر وجود دارد. چیزی شبیه روح. وقتی در خیابان‌هایش قدم می‌زنید، هوایش را تنفس می‌کنید، با مردمانش زندگی یا میراث تاریخی‌اش را می‌بینید، آن روح را می‌یابید. مصیبت‌های تاریخی، جنگ‌ها و ویرانی‌ها و جشن‌ها و ماتم‌ها بر تن این روح می‌نشیند و با آن روی مردم هم اثر می‌گذارد. 
برای درک روح شهر باید با شهر یکی شد. آن را لمس کرد. باید در شهر گم‌شد ، ساعت ها پرسه زد .
 وقتی پرسه می زنی خودت را به شهر متصل می‌کنی. پرسه زدن نوعی فضیلت است. پرسه زدن، برای سلف، وسیله‌ای است برای از بین بردن ماتریکس مکانیکی شده‌ای که پیوستار فضا-زمان را فشرده می‌کند . پرسه زدن طغیانی است علیه جهان معاصر، کسی که با راه رفتن، در زمان مسافرت می‌کند. پرسه‌زنی نوعی قدم‌زدن رمانتیک است ، پرسه‌زن خیابان‌ها را درمی‌نوردد و هیچ هدفی به جز پرسه‌زنی ندارد. وقتی در شهر پرسه می زنم ، چقدر خوشبخت هستم من. چقدر خوشبخت است این شهر . زمانی که پدرم از خاطرات دوران جوانی اش می گوید ، بی گمان از خیابان شهناز و خیابان شاپور و ... یاد می کند. چون از آنها خاطره دارند . در آنها پرسه زده اند ، با آن خیابانها تماس داشته اند ، همدیگر را لمس کرده اند.
دوم:
حکایت شهر بدون مشارکت ساکنین آن معنی ندارد . وقتی ساکنان شهر در خیابان ها به ویژه پیاده رو ها به رقص در می آیند ، شهر جان می گیرد . هویت پیدا می کند. "جین جکوبز" نویسنده آمریکایی از پرسه زنی مردم در شهر که به آنها حس تعلق داشتن می دهد ، با عنوان " رقص خیابانی "یاد می کند. وقتی مردم به رقص در می آیند ، پیاده روها نیز می رقصند . شهر هم می رقصد . و این تماس فزیکی است که به شهر معنا می بخشد . شهر به یک جشن بی کران تبدیل می شود . شهر مطیع می شود مثل عاشقی مطیع معشوق . وقتی پیاده روها و شهروندان همدیگر را لمس می کنند وابستگی در ناب ترین شکل خود بروز می نماید . مثل انگشتان عاشقی که تن معشوق را نوازش می کند . این حالت معمولی که شهر و شهروندان به آن تن می دهند ، رفته رفته از یک کارکرد ساده و فیزیکی به یک معمای پیچیده ، به طلب عشق می رسد . به یک پرسش و پاسخ می رسند . به سوالات همدیگر جواب می دهند.
سوم:
وقتی در پیاده راه "تربیت " قدم می زنم رابطه عاشقانه ای مرا به سوژه یی نامکانی بدل می کند . من بچه ی این شهر هستم . من مسحور این شهر می شوم . انگار در حالت کودک وار و دلپذیر خواب آلودگی سیر می کنم . وقتی من به شهرم تعلق دارم و شهر به من تعلق دارد انگار در قلمرو خوابم و کسی دارد برای من قصه ای می خواند . وقتی در پیاده راه "تربیت " پرسه می زنم آن دم ، لحظه ی قصه گفتن است . لحظه ای صدایی مرا با خود می برد . مرا به خود می خواند ، این بازگشت به مادر است. در این خلوت عاشقانه همه چیز به تعلیق  در می آید ، زمان ، مکان، قانون و... هیچ چیزی صرف نمی شود ‌. هیچ چیزی طلب نمی شود . من با پرسه زدن در پیچ  و خم های این پیاده گذر به خشنودی می رسم . اشباع می شوم . انگار که آغوش عشق رویای عاشق برای   یگانگی کامل با معشوق را تحقق بخشیده است.

چهارم:
شهرهایی هستند که طی سالها همواره شکل خود را به آرزوها می دهند و شهرهایی هم هستند که در آنها یا آرزوها موفق می شوند شهر را از بین ببرند یا شهر آنها را از بین می برند. تبریز متعلق به کدام دسته است؟
من مدتی است که در تبریز "پلاسم " . پلاس بودن نامی است که برای حضور فعلی ام در دنیا انتخاب کرده ام . قبلش مدتی زندگی کرده ام و بعدها هم زندگی می کنم. اما این پلاس بودن در حال حاضر به من اجازه می دهد بیشتر از همیشه در شهر پرسه بزنم . و این پرسه زنی یعنی اینکه در حاشیه زندگی بوده ام . وقتی پرسه می زنی مرکز شکست یا پیروزی را نه در شهر که در درون خود می یابی . تنها کسانی که مدام پرسه می زنند صادقانه می خندند و صادقانه گریه می کنند . وقتی آنها در شهر پرسه می زنند ، نه یک بیرون شلخته ، نه یک شهر آشفته ، نه دیگری هولناک ، که تعیّن یک درون را می بینند . در مصلای نیمه کاره ، ایمان خود و در بلندای ارگ رویاهای بی تعبیر خود ، در اغتشاش آشفته شهر ، پریشانی عرصه ی نمادین و در ترافیک سخت آن ، تصلب و گرفتگی راههای خردورزی درون خود را می یابند.
پرسه زنها ، این سرخوشان اندوهگین ، ساکنان صادق این شهرند . دماغ به خون مالیده ی این شهر و چهره ی برق گرفته ، جن زده و قابل ترحم آن تنها شاید به دست این ساکنان صادق و پرسه زنان عاشق ، چون کود به کار رویش جوانه ای بیاید ...

 پنجم:
شهر به انواع تجربه های زیستی بشر افزدوه است که تحت عنوان " تجربه شهرنشینی " یاد می شود . این تجربه زیستی ، بیشتر موضوع هنر و ادبیات بوده تا صنعت و علم . شکل باز نمایی آن زیست در مدیوم های هنری، به طور خاص در ادبیات داستانی اتفاق می افتد . آنچه در ادبیات داستانی از شهر باز نمایی می شود وابسته به تجربه ی زیسته ای است که انسان فقط در شهر امکان کسب آن را دارد و این تجربه ی زیستی بدون پرسه زدن مداوم در شهر امکان‌پذیر نیست. بیش از دو سوم مجموعه آثار داستایفسکی در سنت پترزبورگ می گذرد و دیکنز از لندن می نوییسد و بالزاک از پاریس ...این نویسندگان مدام در شهر پرسه می زدند تا بتوانند شخصیت های گوناگون را گرد هم بیآورند و آثاری خلق کنند تا در ادبیات جهان ماندگار شود. اما درباره تبریز چه می توان گفت؟ شهری  دیوانه وار با جمعیتی چندین برابر شهرهای قرن نوزدهمی ، پر از اتفاقات عجیب و غریب و آدم های عجیب تر و حوادث و فضاهایی که جان می دهد برای ثبت ادبی . چه فقدانی در نویسندگان تبریزی است که نمی توانند این شهر هیولاوار را ، که گوشه گوشه اش پر است از مواد خام درجه یک برای یک نویسنده ، به چنگ بیاورند . و این فقدان چیزی نیست جز اینکه نویسندگان تبریزی با شهر بیگانه اند . در شهر پرسه نمی زنند . شهر را لمس نکرده اند .در شهر نرقصیده اند. با شهر عشق بازی نکرده اند . قصه ی شهر را نشنیده اند. ‌با پرسه زدن است که می توان قصه شهر را شنید و بعد نوشت .
 
به قلم : هادی دهقانی / داستان نویس و شاعر
 
انتهای پیام/

پژوهشیار