یادداشتی اندر احوالات خبرنگاری/
غسالخانه عموزین الدین فرو پاشید!؟ کی بود کی بود من نبودم!
1403/05/09 - 14:05 - کد خبر: 117615
نصر: می گویند انتظار بدتر از مرگ است. دو سه روز پیش که خبر خراب کردن غسالخانه عمو زین الدین را در نصر خواندم، ناراحت و عصبی اینترنت را برای یافتن مقصر این کار زیرو رو کردم که نفرینی نثار روح رفتگانش کنم ولی چیزی نیافتم.
بعد یاد این جمله افتادم و با خود گفتم اگر انتظار بدتر از مرگ است، خب اکنون که یکی پیدا شده، جماعت تاریخفهمِ تبریز علی الخصوص اهالی این محله قدیمی را از یک عمر انتظار بر آورده شدن وعده وعید های پوشالی مدیران خلاص کرده، چرا ناراحتیم؟! خب ملت نفس راحت بکشید! بتمن های تبریز، سوار بر بولدوزر، محله را از هرچی قاچاقچی و معتاد خیمه زده بر سایه دیوار های غسالخانه عمو زین الدین، پاک کردند...
البته روحیه تجسس گر خبرنگاری، اجازه این بی خیالی زرد را به من نمی دهد. درپاسخ به این سوال که کدام یک از وارثان این مکان از شهرداری و اداره کل اوقاف و اداره میراث فرهنگی تا مردم و اهالی محل پشت این اتفاق اند، با خود می گویم که اگر این گورستان که قسمتی از آن مدرسه شده و تنها با پیکر کم جان غسالخانه اش تا کنون به عنوان بنای تاریخی سرپا مانده بود، بوی حلوایش می آمد! و مدیران این را می دانستند که چرا وعده می دانند؟ از سال ۸۴ ثبت ملی می خواندندش و برایش طرح فرهنگی چون سرای خیریه سالمندان و غیره ارائه می دادند!؟ اینجا که کتیبه اش به یکباره ناپدید شد و ستون هایش تخریب، به یک باره می گفتند توانایی حفظ بنا را نداریم و اهالی را از این چرخه امید و انتظار بیرون می کشدید و خلاص! لاقل آنوقت مردم وقت آن را داشتند قبل از تخریب بولدوزری، به سوگ امواتشان در آن گورستان بنشینند و برای تنها شناسنامه تاریخی محله شان اشک بریزند!
اگر مدیران چنین می کردند، چه کسی جسارت می کرد جلوی برنامه ریزی ها و بودجه بندی هایشان را بگیرد؟! مگر کسی برای عدم رسیدگی عملگرایانه به این مکان تاریخی از سال ها پیش گفت بالای چشمتان ابروست؟! مگر کسی گفت وقتی در سال ۹۷ ایده سرای سالمندان توسط شهرداری و اداره اوقاف و امور خیریه استان مطرح شد، چرا اداره میراث فرهنگی با یک تکه سیمان و به پشتوانه ماده ۵۶۰ قانون « اینجا همش مال منه» راه انداخت و نه تنها برنامه ای برای مرمت و بازسازی ارائه نداد، بلکه بی توجه به این تصمیمات و خواسته اهالی محل که دوست داشتند این غسالخانه به سرای سالمندان با نام «زینب پاشا» تبدیل شود و اینگونه ماندگار باشد، قدمی پیش نگذاشت و می گفت باید در این زمینه اول با میراث هماهنگی بشود. از طرفی هم اداره اوقاف می گفت میراث هنگام ثبت ملی اثر و مهر آن به نام خودش باید با ما هماهنگ می کرد! یک بازی در جریان بود و البته این که واقعیت های پشت صحنه چه و چه بوده، الله اعلم!
اگر هم اینطور نبوده و واقعا حال غسالخانه چنان هم رو به موت نبوده و می شد بر فضای داخلی موجه ترش حساب کرد که چرا به تیر غیب گرفتار شده و اینطور بی رحمانه به پای بولدوزرهای از خدا بی خبر له شده!؟ چرا و به دست چه کسی؟! فعلا الله اعلم...
ما که فقط خبرنگاریم و تنها کاری که ازمان بر می آید این است که با یک مشت عکاس و فیلمبردار خبری برویم بالاسر خرابه های ول شده وسط تاریخ همچون همین غسالخانه عمو زین الدین. بعد هم گزارش و مصاحبه بگیریم از مرد و زن و پیر وجوان که نق بزنند به جان هزاران آقا بالا سر غیبی این خرابه و از اینکه زندگیشان با همین خرابه به تهدید و ترس کشیده شده، گلایه کنند و ما ضبط کنیم و برویم سراغ آقایان و آنها بگویند کی بود کی بود من نبودم! و ما آنها را بنویسیم. همین!
البته جا دارد بگویم شنیدم عزرائیل را دم دروازه خراب شده غسالخانه جواب کرده اند که مبادا غزل خداحافظی بخواند و رخت بسته و از سبد اوقاف و میراث و شهرداری پر بکشد! اگر اینجور بشود که دیگر چجور طرح و برنامه های فرهنگی، فلان فلان ها را به نافش ببندند!؟ آری! اداره میراث فرهنگی می گوید هزینه می کنیم. یعنی کسی که خرابش کرده باید هزینه کند و از نو مرمت و بازسازی اش می کنیم. انگار کنید که آخ نگفته باشد...
من خبرنگار که غم خبر خراب کردن یک بنای مهم قاجاری با چنین سابقه ای، هنوز وجودم را مچاله می کند، امروز می گویم برادران! مرگ یه بار شیون یه بار! چرا دوباره بسازیدش که دوباره به حال زارش غصه بخوریم و در انتظار گوشه چشمی به این اثر ملی، خون به جگر شویم؟! ما که بارها خواستیم و ناله کردیم، فریاد زدیم، گفتیم و زبانمان مو در آورد ولی فریاد رسی نیافتیم! خب حال که این بولدوزرچیان از غیب بر آمده اند و بی سرو صدا، چنان با خاک یکسان کرده اند که مسلمان نشنود کافر نبیند! و هیچ کلاغ خبرچینی در آن دور و بر، خبر به گوش هیچ مسئول خداشناسی نرسانده است! چرا حضور بزدلانه شان را قهرمانانه نبینیم!؟
شاید هم این بولدوزرچی ها با خود گفتند این خرابه طرد شده ملی را ،خراب می کنیم تا بلکه هم بعد از آن به غیرت آقایان بر خورد، مرمتش کردند و قدرش را دانستند. شاید هم با خود گفتند خراب می کنیم، اگر مرمت اش کردند که فبها المراد. اگر نه که تا حدودی هزینه می کنند که به شکل خرابه سابق برگردد تا فقط بگویند هستیم و ما بگوییم غسالخانه هنوز هست! اینگونه به مرگ می گیرانندش تا ملت به اوضاع تب آلودش راضی باشند و انقدر نق به جان «متولیان» که نه! «مدعیان» نزنند که این خود، سیاه نمایی جالبی می شود که به اوضاع تلخ و بی ریخت مدیریتیمان می آید!
خلاصه که دیروز خواندم اداره میراث فرهنگی شکایت کرده از این شبح واره های روز و شب های گرم اخیر تبریز و از مردم خواسته که اگر کسی در خانه نشینی های تب دار دو سه روز پیش، اطلاعات و خبری از این لودری های شب پوش دارد، به شماره ۰۹۶۶۲، مرکز پیام یگان حفاظت وزارت میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی کشور اطلاع بدهد.
معتقدم این شکایت ها، وعده های مرمت و پرداخت دوباره و ابراز توجه ها، نوشداروی بعد مرگ سهراب است و به مذاق این ملت که سال هاست ندای کمک به این محل فلک زده که خیر سرش تیر ۱۳۸۴ ثبت ملی شده و پرونده دارد و نه فقط متعلق به تبریز که بسته به ایران است، سر داده اند، خوش نخواهد آمد! نمی دانم چطور می توان دل اهالی هم محلی های زینپ پاشا را که امروز هم چرکین است و هم غمگین، صاف کرد که خدا را هم خوش بیاید...
انتهای پیام/