گزارش خبرنگار نصر از تشییع تاریخی پیکر شهید آل هاشم/

روز وداع با امام جمعه محبوب تبریز

1403/03/03 - 22:45 - کد خبر: 113654
تشییع آل هاشم

نصر: امروز برای تشییع شهید آیت الله محمد علی آل هاشم، امام جمعه تبریز به سمت میدان شهدا به راه افتادم تا حضور تاریخی مردم آذربایجان در بدرقه پدر معنوی خود را گزارش کنم.

به گزارش نصر، به همراه مردم از سمت میدان شهید بهشتی با پای پیاده به سمت میدان ساعت راهی شدم. پیرمردی خمیده را دیدم؛ با کت و شلوار و مرتب. کمر خمیده اش روی عصای چوبی سایه انداخته بود و با سرعت، با موج جمعیت به سمت میدان ساعت می رفت. 
 
پرسیدم می شناختین حاج آقا را؟
به تندی گفت نه! گفتم خبرنگارم گفت 
عه پس خبرنگاری!
مهربان شد...
گفت: بله دخترم. میشناختمش... چهار سال در حفاظت مصلا بودم و گاهی پدرش آمد و رفت می کرد و از قرآن و اسلام می گفت. خیلی چیزها از او آموخته ام. پسرش هم خیلی بر سر شهرمان حق دارد. تنها امام جمعه ای بود که با شهید قاضی و شهید مدنی قابل مقایسه بود
پیرمرد در سوال من که خاطره ای از او طلب کردم، گفت: چه بگویم. بودنشان تماما خاطرات شیرین بوده. شهادت نصیب هرکسی نمی شود. این ماییم که چنین انسانی را از دست دادیم.

پا تند کردم. ساعت ۹:۳۰ به میدان ساعت رسیدم. فشار جمعیت بیشتر شده بود و قدم به قدم پیش می رفتیم. با جماعت به سمت میدان شهدا هم پا شدم. این همراهی را یک بار در طواف کعبه تجربه کرده بودم. آنجا که هر کس با حفظ حریم دیگری مسیر پیش رویش را طی می کند. به میدان شهدا نرسیده همه ایستاده بودند و به سخنرانی ها گوش می کردند. روضه خوانده می شد و همه یک صدا «یا حسین» می گفتند. 
آفتاب مستقیم می تابید به فرق سرم. پیرزنی جای خالی پیدا کرد و مرا هم با خود به آنجا خواند. گفتم سرپا خسته می شوید و او بی آنکه بتواند سرش را بالا بگیرد و زیر آفتاب به من نگاه کند گفت: دخترم من هم مثل همه! فرقی ندارد. آمده ایم بایستیم. آدم با اعتقاد پای کاری بیاید، خسته نمی شود...
حواسم به پیرزن بود که اصلا قبول نمی کرد بنشیند. به جایی که همه به آن سو چرخیده بودند، رو گردانده و در فکر بود. هر از گاهی اشک هایش را با بال چادرش پاک می کرد. 
احساساتی شده بودم. بلند گو با روضه امام حسین جماعت را یک صدا کرده بود و من چشم گرداندم به جمعیتی که مشخص بود از صبح زود در آنجا حاضر شده اند. همه به نقطه ای خیره بودند و با روضه ها اشک می ریختند. از ساعتی به بعد، از مردم خواسته شد به سمت میدان ساعت برگردند و برای رفتن به وادی رحمت به سمت اتوبوس های آماده روانه شوند. ناگهان فشار زیاد جمعیت با های و هوی عجیب در صدای نوحه ها آمیخته شد و من تصویر بزرگ شهید آیت الله محمد علی آل هاشم را بر سر ماشین حمل پیکرش دیدم که جمعیتی غیرقابل تصور با هیجان او را بدرقه می کردند. باران گل به راه شد که هرکس گل و ساقه ای به دستش می رسید، متبرکش می شمرد و سریع در کیفش می چپاند. با جمعیت به سمت میدان ساعت رفتیم. طول کشید، ولی بهانه ای بود که در راه با برخی گفتگو کنم. 
با خواهری که در حفاظ برادرش در فشار جمعیت پیش می رفت. با دخترکی کلافه از گرما که قدش کفاف نمی داد سرش را بالا بگیرد و نفسی تازه کند. با دخترانی که پرچم فلسطین را چارقد سر کرده بودند و از این می گفتند که چرا ملت فکر می‌کنند ما لابد خارجی هستیم که چنین کاری کرده ایم!؟ حتی با دانشجوهایی صحبت کردم که اصلا بهشان نمی خورد بخواهند در چنین روزی در مراسم تشییع حاضر شوند، ولی گفتند که دوست داشتند به احترام امام جمعه تبریز که برای هنر و فرهنگ این شهر ارزش قائل بود، در اینجا حاضر شوند و برای آرامش روحش لااله الا الله بگویند. 
اینکه مردم را در این فضا یکصدا میافتم، برایم جالب بود. احساس تعلق می‌کردم و همین گرما و فشار جمعیت را برایم قابل تحمل می‌کرد. خوشم می آمد از اینکه این حجم از خانواده ها و مردم را یک جا می دیدم. به میدان که رسیدیم، نگاهی به اطراف انداختم که حجم بالای جمعیت از هر چهار سو را می شد دید. ساعت ۱۱ صبح بود که ملت همه به سمت قبله ایستادند و در حق شهدا الرحمن خواندند و پس از آن، همه کم کم برای رفتن به وادی رحمت پراکنده شدند. عکاسان از بالای درختان پایین آمدند.
ماشین های آتش نشانی بال هایشان را بستند و صف ایستگاه های صلواتی اطراف میدان ساعت هم کم پشت شد.
صبح عزیزی گذشت و حاج آقا آل هاشم، امام جمعه خوش نام تبریز راهی خانه ابدی خود در وادی رحمت شد. 
انتهای پیام/ 

پژوهشیار