یادداشت نصر/

اندر احوالات خبرنگاری

1402/12/07 - 08:34 - کد خبر: 109272
فائزه بنی نصرت

نصر: اینکه در وادی خبرنگاری دست به قلم می بری، چندین اشکال دارد؛ یکی اش این که نیمه شب بهاری بهمن ماه بجای اینکه با صدای الله اکبر اذان صبح از خواب بیدار شوی که یک ارج و قربی هم از خدای خود بگیری، پژواک صدای مدیر کل در گوش ات می پیچد که در بیان افتخارات یکساله اخیر خود، به زیر ساخت های سالن تئاتری برای تبریز اشاره می کند. 

اینجاست که الله اکبر گویان لحاف را کنار می زنی، خواب از سرت می پرد و با خود می گویی: این زیرساخت ها کجاست پس؟! این جماعتی که برای یک کلنگ زنی، نشست خبری تدارک می بینند، چرا نمی گویند توی خبرنگار بروی زیر ساخت هایی که از آن دم می زنند، علنی و خبری کنی که هم یک برگ به افتخارات عملکردی خودشان اضافه شود و  هم آن تیر و تخته ها از زیر ساخت بودن صرف خارج شوند و دل خوش کنکی برای اهالی تئاتر ما باشند که در هر مصاحبه حداقل یکبار از کمبود مکان نالیده اند.
اینطوری دعای چهار هزار تئاتری این شهر را برای دنیا و آخرتشان دارند و من الله توفیق...
 این ها شده کابوس تویی که یک خبرنگار جدید الورود بیشتر نیستی و  به تو نیامده وقتی بزرگی می گوید ما در چهار زمینه جشنواره استانی برگزار کردیم و آن را در ابعاد اجرایی مختلف به صفت «اولین ها» بودن تبریز می بندد، تو از کیفیت این جشنواره ها توضیح بخواهی و بگویی جشنواره برگزار کردن خوب است و جسارت این کار، از آن هم بهتر است ولی آدم هزار پیشه کم مایه می شود و این اقتضای این است که اگر، هم زیرساخت بسازی و هم بخواهی کلانشهر بودن دیارت را با چهار جشنواره فرهنگی و میزبانی جشنواره منطقه ای و ... به منصه ظهور بزاری و هم پی ارشادها و فرهنگ سازی ها باشی، عینهو آب بستن به خورشت نذری که کار خیر ات را آب دوغ‌خیاری می کند، همه جشنواره ها هم به ابتذال کشیده می شوند که جای بحث و نقدش باقی است... 
توی خبرنگار که می بینی بزرگی  در مدح افاضات، مناعت طبع و بلاغت کلام خرج می کند، مثال خرمگس معرکه در مجلسی که خبرنگاران ازلی در آن گرد آمده و قلم به دست، به ایراد سخنان دل سپرده اند، تو یکی چرا چون خروس بی محل در میان آن نغمه سرایی ها می خواهی دم از سالنی بزنی که به نظرت از نان شب واجب تر است چرا که اگر فرهنگ و هنر را تعدیل ساز عصبیت رخنه زده بر جامعه مان بدانیم و به آن باور باشیم که «امروز هنر است که مردم جامعه به آن نیاز دارند»، پس در عمل باید اول مکانی درست درمان برایش بسازیم که پشت بندش، بنرهایی هم برای ترویج و تبلیغ اقدامات فرهنگی هنری مان لحاظ کنیم تا ملتی که درگیر گرانی دلار و طلااند و تورم، افسار اعصاب و روانشان را چنان کشیده که میبینی در گذر از یک دست انداز نیم متری که خیلی راحت می توانند با سرعت صفر، از آن گذشته و به جان شهرداری دعا کنند، با یکم بپر بپر خیابانی همه مدیر مسئولان را به هم گره می زنند!، با دیدن آن همه بنر و تبلیغ تصمیم بگیرند یک اردوی خانوادگی برای دیدن تئاتر در سالن تازه تاسیس شده بروند... 
به تو جوجه خبرنگار نیامده بگویی وقتی تبریز سالن ندارد و همه در مطالبه آن بسیار جدی هستند، اول منزل را نور ببخشیم و چشم خودی ها را روشن کنیم که این نور بر مسجد حرام است و  میزبانی جشنواره تئاتر منطقه ای به کوری چشم حسود و بخیل، لاحول و ولا ندارد...
 وعده سر خرمن را بر نتافتن کار آن خبرنگارانی است که چند پیراهن بیشتر از تو در این راه پاره کرده اند و یحتمل امروز با استراتژی «سری که درد نمی کند که دستمال نمی بندند» پیش می روند که جز تعریف ما وَقَع، هیچ نمی گویند. البته که نباید حق را زیر پا گذاشت و تمام زحمات را زیر سوال برد که این بی عدالتی محض است و کسی که دم از احقاق حق و مطالبه می زند، هرگز با نقد و بیان کاستی ها، بدِ کسی را نمی خواهد که شاعر گفتنی«مکن بد که بینی به فرجام بد/ ز بد گردد اندر جهان نام بد»... ولی چه میشود کرد که نامه فدایت شوم نوشتن ها و تقدیرنامه دادن ها دست من نیست و این دید انتقادی هم یکی دیگر از اشکالات این حرفه است که سابقا به آن اشاره کردم. منِ خبرنگار که با اشاره به آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی، نعوذ بالله قصد بد کردن کسی را ندارم. غرض اشاره به ارزش آن چیزی است که مطالبه قشرِ هدف من است. والله تا این گوساله گاو شود، می ترسم هنرمندانِ در حسرت مانده تئاتری بازنشسته شوند و یا زیر فشار مالی و تورمی که معمولا گریبان هنرمند جماعت را بیشتر می گیرد، پس بیفتند و روزی که رئیس روسا پیشگام سایرین، روبان سبز فسفری افتتاحیه سالن جدید تئاتر تبریز را می برند، هفت کفن پوسانده باشند. 
خلاصه این حرف ها انگار مگوست و به قولی گفتنی، حرف حق را زیر لحاف باید زد. من خبرنگار هم نصف شبی، این فکر ها را با یک استغفرالله پس می زنم و به جای اینکه گناه مردم را بشورم، من هم مثل بقیه می خوابم...
انتهای پیام/

پژوهشیار