به مناسبت درگذشت حاج حسن آقا یعقوبی شاعر حسینی در تبریز؛
شب وصل است و تب دلبری جانان است
1402/11/09 - 12:19 - کد خبر: 107727
نصر: دیشب خبر تلخ درگذشت حاج حسن آقا یعقوبی را شنیدم. مرحوم حاج حسن یعقوبی یکی از آخرین نسل شوریدگان شعر عاشورایی در آذربایجان و به معنای واقعی کلمه شوریده و شیدای حضرت اباعبدالله الحسین بود. از آن شاعران، که شعر را زیستند و خود، چشم اندازی زیبا از شعر و ادب شدند.
از آنها که وقتی ایشان را می دیدی، به یاد شعر می افتادی. حاج حسن هم در تبریز معاصر ما، از معدود افرادی بود که در این روزگار، الگوی مثالی شاعری تلقی می شد و بیش از هر شاعر و سخنور دیگر، به نام آوران شعر در ادوار گذشته ایران شبیه بود.
حافظهای قوی در شعر نوحه و مرثیه داشت و برای هر یک از ماجراها و مصائب اهل بیت علیهم السلام در حادثه کربلا، شعری مطول در ذهن و زبانش جاری بود.
از روی و ریا دور بود. در حریم امن حرم اهلبیت علیهم السلام، معمولا در گوشه ای کنج عزلت و انزوا می گزید و می سوخت.
هیچ وقت خود را بنده درهم و دینار و پاکت نکرد. برای همین هم در این خاکدان غم، به فقر محمدی، افتخار می کرد. شعر را فقط برای حضرات معصومین می گفت و می پسندید.
برای شعر و مخاطب حرمت قائل بود. یکبار به دوستی مشترک گفته بود به پاس حرمت آقا ابوفضائل علیه السلام، معمولا از خواندن شعر مظلومیت ایشان احتراز می کند و از شجاعت حضرتش سخن می گوید.
با خواندن اولین بیت، اشک از چشمانش جاری میشد. نوشتم که بی رو ریا بود. رحمه الله علیه.
از فرط تسلط به شعر و از رهگذر تجاهل العارف و از پرتو خاکساری و ناز، خود را "بیسواد" میخواند. در بارگاه حضرت هم به همین لقب، ممتاز و مشتهر گردید. تو گویی از عقلای مجانین بود... از دیوانگان هشیار.
آن بلالِ صدق در بانگ نماز
حی را هی همیخواند از نیاز
تا بگفتند ای پیمبر نیست راست
این خطا اکنون که آغاز بناست
ای نبی و ای رسول کردگار
یک مؤذن کو بود افصح، بیار
خشم پیغمبر بجوشید و بگفت
یک دو رمزی از عنایات نهفت
کای خسان نزد خدا هی بلال
بهتر از صد حی و خی و قیل و قال
وا مشورانید تا من رازتان
وا نگویم آخر و آغازتان
گر نداری تو دم خوش در دعا
رو دعا میخواه ز اخوان صفا
ذهن و زبانش، گنجینهای عظیم از محفوظات شعر ترکی و فارسی بود. اگرچه در خلوت دوستان و محفل اخوان صفا و خلان وفا، هر از گاه که حالی داشت، تغزلی هم می فرمود، اما در مجلس ارباب، فقط روضه حسین علی می گفت.
نوشتم که بی رو ریا بود. رحمه الله علیه.
این بنده که از دوران کودکی و صباوت عهد، اغلب به همراه مرحوم عمو رحمه الله علیه، که از دوستان مرحوم حاج حسن آقا یعقوبی و نیز از شاعران دلسوخته اهل بیت علیهم السلام بود، به خانه با صفا و خالی از زر و زیور حاج حسن آقا در پایین گوشه شهر میرفت، با نخستین کتابهای شعر، از دیوان حافظ و کلیات سعدی تا دیوان نیّر تبریزی و دخیل مراغهای آشنا شد. یاد باد آن روزگاران یاد باد...
حاج حسن آقا امروز به خاک میرود.
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لبِ مستان است
در نظر بازیشان، اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر، زین شب و تب گریان است
باری امشب، شب نخستینِ خلوت او با حضرت رب الارباب و معاشقه با جانان است.
بادا مبارک در جهان سور و عروسی های ما
سور و عروسی را خدا ببریده بر بالای ما
با رفتن حاج حسن آقایعقوبی، یکی دیگر از آخرین بازماندگان نسل بی تکرار شعر مرثیه آذربایجان هم از دست رفت و شهر، خالی از عاشقان شد.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
خاک بر او خوش باد که با خیل خیال حسین بن علی به خاک رفت و خاکش عبیرآمیز شد.
دوشنبه نهم بهمن ماه چهارصد و دو خورشیدی
برابر با هفدهم رجب چهارصد و چهل و پنج / تبریز
محمد طاهری خسروشاهی
انتهای پیام/